*0*0*0*0*0*0*0*

روزی مردی با عیالش مشغول غذا خوردن بود ودر میان سینی ایشان مرغ بریان شده ای قرار داشت.در آن حال ،سائلی به در خانه امد وآنها او را مایوس کردند

 اتفاق افتاد که آن مرد فقیر شد وزنش را طلاق داد،وآن زن شوهر دیگری اختیار کرد

 روزی شوهر با او غذا می خورد ومرغ بریانی نزد ایشان بود که ناگاه سائلی به در خانه آمد

ان مرد به عیالش گفت:این مرغ را به این سائل بده .آن زن چون مرغ را نزد سائل برد.  دید   شوهر اولش است؛مرغ را به او داد وگریان برگشت

شوهر از سبب گریه اش سوال کرد ؛گفت :سائل شوهر سابق من بود وقصه محروم نمودن آن سائل را نقل کرد

شوهرش گفت :و الله آن سائلی که محرومش نمودید، من بودم

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*