این داستانو وقتی کلاس اول بودم معلمم برامون گفته بود داستانی که حتی تا الان هم یادم نرفته
روزی معلمی به همه ی دانش آموزاش پاکتی داد که توشون نامه هایی با عنوان های متفاوت وجود داشت،سپس به همشون گفت که این نامه هارو به کسی نشون ندین و با کسی درموردشون حرف نزنید سپس اونها رو درجایی که کسی نیست بخونید و فردا به من بگین که کجا اون نامه رو خوندین و موضوع هر نامه چه بود؟
صبح روز بعد همه ی دانش آموزان چیزهایی رو که معلمشون خواسته بود رو روی یه برگه نوشتنو به معلم دادن به غیر از یکیشون معلم از اون دانش آموز پرسید پس چرا تو هیچی ننوشتی؟اون دختر جواب داد آخه خانم ما هرجا که رفتیم یکی به نام خدا با ما بود
معلم بعد از شنیدن جواب اون دختر بسیار خوشحال شد که چنین دانش آموزی داره به خاطره همینم به اون دختر هدیه ای گرانبها داد
6 سال پیش
عرررر
6 سال پیش
خاک بر سره ان معلما
6 سال پیش
ای خوو درس اول دینی هفتمه
تو کلا هر وقت معلمت کنفرانس میده به عنوان خاطره ثبتش میکنی؟
6 سال پیش
ای خوو درس اول دینی هفتمه
تو کلا هر وقت معلمت کنفرانس میده به عنوان خاطره ثبتش میکنی؟
اره راست میگه ما امسال داریمش
معلممون بهمون گفت یه نامه واسه ماماناتون بنویسین و نذارین کسی ببینتش ما هم با خیال راحت نوشتم و با نیش باز خوندیمشون و بعد معلممون گفت دیوانه ها یعنی خدا شما رو نمیبینه و فلان و الان
6 سال پیش
منم یادمه
اماخوب به محتوای واصل پست دقت کنیم
میفهمیم که باس مواظب رفتارمون باشیم
خدامارو میبینه
6 سال پیش
یه معلم به من نشون بدین که این داستانو تعریف نکرده باشه
6 سال پیش
یه معلم به من نشون بدین که این داستانو تعریف نکرده باشه
معلم ما
هر چه میخواهد دل تنگت بگو