اگر فکر میکنی همیشه بهار است اشتباه میکنی
.
.
.
.
.
پاییزی هم میرسد
شکوفه هایی که با شوق برای جلب نظرش باز کردی ، روزی با باد خزان رهایی میابند
برگی که تازه نو شده به هوس باد عروق شانه به شانه اش می گذارد و از مادر خود جدا می شود
به هوس اینکه رقص با باد انتها ندارد ، با سازش می رقصد،حال احساس می کند خوشبخت ترین برگ روی زمین است
ای کاش کمی تعقل میکرد
ای کاش می فهمید باد خزان گریست
ای کاش می فهمید هوس با کوتاه مدت است
ای کاش ساده دل نمی سپرد
.
.
.
زمانی به خودش می آید که دستانش از دست باد رها شده و بر روی زمین افتاده ،حال باد دستش در دستان برگ دیگریست
.
.
حالا می فهمد تمام این مدت فقط یک عروسک خیمه شب بازی بوده و این دل تنگ را جاگذاشته
این داستان خیلی از ما آدم هاست…ساده دل!پاک!عاشق
گاهی خودخواهی را غرور و گاهی عاشقی را کار دل مینامیم
.
.
.
این فقط ظاهر ماجراست کسی خبر ندارد در دل برگ ساده چه میگذرد؟؟؟؟
ریحانه سعیدی صابر
هر چه میخواهد دل تنگت بگو