user_send_photo_psot

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

اینجا کیاسر ــ روستاے خلرده توی استان مازندران

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

اینم یه خاطره کوچولو از اونجا
اخرین باری که رفتیم عید فطر بود البته فکر میکنم
همه ی فامیلا رفته بودن و ما مونده بودیم
شب دورهمی دیدیم و خوابیدیم

صبحم معمولا با اومدن مهمان بیدار میشیم یا سرو صدای خروس های همسایه ها
بعد خوردن صبحونه میریم افتاب میگیریم
بعد سیب قرمز میخوریم که تقریبا سرخابیه و داخلش و هسته های ریزش هم قرمز یا سرخابیه

بعدش گوجه سبز یا سیب سبز میخوریم جاتون خالی
من داشتم افتاب میگرفتم که چهار پنجتا پسر ده یازده ساله دیدم که تفنگای بلند دستشون بود

اخه اینا باس میرفتن افتاب میگرفتن !دلم میخاس بهشون بگم پسرا خودتونو نکشید یه وخت
عصر با داداشم پارسا و بابام رفتیم کوه
تو راهش یه جا داریم که پر تیغه یه جا داریم که پر سنگای درشت و ریزه
یه جا داریم که رودخونس
بعد رودخونه پر الوچه یا گوجه سبزای ریز و خوشمزس
بعدش هم تو راهیم دیگه

رفتیم اب بخوریم که بین سنگای ریز رودخونه یه گنجشک کوچولو دیدیم که بیچاره فکر کنم تیر خورده بود

یاد اون پسرای تفنگدار افتادم

فکر کنم اونا میخاستن تیرش بزنن که پیداش نکردن و رفتن
بابام گنجشکو گرفت زنده بود

وقتی برگشتیم، اذان گفته بودن

سعی کردیم جعبه پیدا کنیم اما پیدا نشد
داخل یه سطل گذاشتیمش
چشماشو بسته بود و اروم سرشو تکون میداد

دلم براش سوخت
براش یه ذره برنج گذاشتم که جون بگیره

طوری دلمون براش سوخته بود که قرار بود ببریمش ساری و پیش دامپزشک ببریمش

صبح شد
مادربزرگم در سطلو برداشت که
سریع گنجشکه پرکشید و رفت
و تا ظهر چند تا گنجشک توی حیاط و تراس میچرخیدن
گمونم میخاستن تشکر کنن

عین فیلما

*~*~*~*~*~*~*~*