user_send_photo_psot

♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥

خب اینم یه خاطره از روستای ما خلرد بعضی وقتا میریم اونجا خب شب بود ما رفته بودیم خلرد بعد شام بود دختر عموم که اسمش مریمه اومده بود چایی بخوره و مهتا خواهرش اومد گفت منم میخوام

بعد مریم بهش گفت حسود

و زن عموم شنید وگفت پاشیم بریم یعنی چی بچه رفته چایی بخوره بهش میگه حسود

وعموم که اسمش حجته رفته بود دستشویی و از دستشویی اومد دید که زن عموم داره میگه جمع کنین زودتر بریم

بقیه فامیلا هم بودن فامیلا اومدن آرومش کنن و گفت اگه نیاین خودم سوییچ رو میگیرم میرم
😛😛😛

و مهتا هم زد زیره گریه
و فامیلا دیدن عموم اینا دارن میرن گفتن ماهم بریم دیگه

بعد بابام بخاطر اینکه یکم جمعو بهتر کنه داشت من یه پرندم میخوند
😂😂😐😐

ومنم ساکت بودم هیچی نمیتونستم بگم چون میترسیدم
😅

و اون شب بود که فامیلام برا زن عموم لقب گذاشتن
(عامل فتنه)
😂😂

♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥