خب اینم یه خاطره از روستای ما خلرد بعضی وقتا میریم اونجا خب شب بود ما رفته بودیم خلرد بعد شام بود دختر عموم که اسمش مریمه اومده بود چایی بخوره و مهتا خواهرش اومد گفت منم میخوام
بعد مریم بهش گفت حسود
و زن عموم شنید وگفت پاشیم بریم یعنی چی بچه رفته چایی بخوره بهش میگه حسود
وعموم که اسمش حجته رفته بود دستشویی و از دستشویی اومد دید که زن عموم داره میگه جمع کنین زودتر بریم
بقیه فامیلا هم بودن فامیلا اومدن آرومش کنن و گفت اگه نیاین خودم سوییچ رو میگیرم میرم
😛😛😛
و مهتا هم زد زیره گریه
و فامیلا دیدن عموم اینا دارن میرن گفتن ماهم بریم دیگه
بعد بابام بخاطر اینکه یکم جمعو بهتر کنه داشت من یه پرندم میخوند
😂😂😐😐
ومنم ساکت بودم هیچی نمیتونستم بگم چون میترسیدم
😅
و اون شب بود که فامیلام برا زن عموم لقب گذاشتن
(عامل فتنه)
😂😂
7 سال پیش
این روستاتون تو کدوم شهره؟
7 سال پیش
کیاسر|مازندران
7 سال پیش
پارسا قسمتای خنده دارشو ننوشت
7 سال پیش
ممنون
7 سال پیش
میتونستی بیشترویرایشش بدی
ومتنتو طنز کنی
اوووووم
طنزش خیلی قشنگ میشد
به هرحال ممنون
زحمت کشیدی
7 سال پیش
میتونستی بیشترویرایشش بدی
ومتنتو طنز کنی
اوووووم
طنزش خیلی قشنگ میشد
به هرحال ممنون
زحمت کشیدی
حرف منم همینه
7 سال پیش
ببین سره یه چایی چه قشقرقی راه انداختن
7 سال پیش
اره مامیم وسطش اب اورد بعد یکی از فامیامون هم هنگیده بود ماهم رفتیم تو اشپزخونه و هیروهیروهیر خندیدیم|:
هر چه میخواهد دل تنگت بگو