user_send_photo_psot

o*o*o*o*o*o*o*o

وقتى دیدمش یادم رفت ذوق نکنم
یادم رفت متین و موقر بایستم و بچه‌بازى در نیاورم
یادم رفت ریز ریز نخندم
وقتى توى صفحه‌ى اینستاگرامش بودم یادم رفت نپرسم چرا پروفایلش را عکسِ کاترین هپبورن گذاشته

یادم رفت کنجکاوی نکنم
هنگامی که توى کتاب فروشىِ کوچک کنارِ دانشگاه دیدمش، که داشت براى خودش کتاب مى‌خرید، فراموش کردم که نگذارم این کار را بکند
یک جایی خوانده بودم کسانى که کتاب مى‌خوانند تنهایند و یا دوست دارند تنها باشند و من نمى‌خواستم او تنها بماند یا دوست داشته باشد که تنها بماند

ولى یادم رفت نگذارم کتاب بخرد. خیلی چیزها، تویِ بد موقعیتی از یادم می‌رود

به گمانم این از یاد رفتن‌ها ارثی‌ست

بابابزرگ‌م آلزایمر داشت. آلزایمر داشت ولى از سرطان ریه مُرد

یادش نمى‌ماند نخ قبلىِ سیگارش را کِى کشیده. هى مى‌کشید. هى مى‌کشید

و توى همین کشیدن‌ها بود که سرطان ریه گرفت
من هم مثلِ او آدم فراموش‌کارى بودم و اطمینان دارم از این فراموشى بارها ضربه خواهم خورد

از این فراموشى نمى‌میرم

ولی یادم می‌رود که نبینمش

یادم می‌رود که به او فکر نکنم

چیزی شبیه یک سرطان از جنسِ فراموشی. و این، هزار بار از مُردن دردناک‌تر است

o*o*o*o*o*o*o*o

کامل غلامی