..*~~~~~~~*..

از خونه بیرون می زنی
با یه بلیط یکسره
تو کوپه ی سرد قطار
با گریه خوابت می بره
خواب منو می بینی و
زیر سقوط بهمنی
از خواب من بیدار شو
بیدار شو , یخ می زنی

oOoOoOoOoOoO

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه , از خیابانی که نیست

می نشینی روبرویم خستگی در می کنی
چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست

باز می خندی و می پرسی که حالت بهتر است
باز می خندم که خیلی , گرچه می دانی که نیست

شعر می خوانم برایت , واژه ها گل می کنند
یاس و مریم می گذارم , توی گلدانی که نیست

چشم می دوزم به چشمت , می شود آیا کمی
دستهایم را بگیری , بین دستانی که نیست

وقت رفتن می شود , با بغض می گویم نرو
پشت پایت اشک می ریزم , در ایوانی که نیست

می روی و خانه لبریز از نبودت می شود
باز تنها می شوم , با یاد مهمانی که نیست

oOoOoOoOoOoO

مثل بیماری که بالجبار خوابش می برد
مرد اگر عاشق شود دشوار خوابش می برد

می شمارد لحظه ها را ؛ گاه اما جای تو
ساعت دیواری از تکرار خوابش می برد

در میان بسترش تا صبح می پیچد به خویش
عاقبت از خستگی ناچار خوابش می بر د

جنگ اگر فرسایشی گردد ؛ نگهبانان که هیچ
در دژ فرماندهی سردار خوابش می برد

رخوت سکنی گرفتن عالمی دارد که گاه
ارتشی در ضمن استقرار خوابش می برد

دردناک است این که می گویم ولی هنگام جنگ
شهر بیدار است و فرماندار خوابش می برد

بی گمان در خواب مستی راز هایی خفته است
مست هم در قصر و هم در غار خوابش می برد

تو شبیه کودکی هستی که در هنگام خواب
پیش چشم مردم بیدار خوابش می برد

من کی ام !؟ خودکار دست شاعر دیوانه ای
تازه وقتی صبح شد خودکار خوابش می برد

یا کسی که جان به در بردست از خشم زمین
در اتاقی بسته از آوار خوابش می برد

در کنارت تازه فهمیدم چرا در نیمه شب
رهروی در جاده ی هموار خوابش می برد

سر به دامان تو مثل دائم الخمری که شب
سر به روی پیشخوان بار خوابش می برد

یا شبیه مرد افیونی به خواب نشئگی
لای انگشتان او سیگار خوابش می برد

من به ساحل بودنم خرسندم آری دیده ام
اینکه موج از شدت انکار خوابش می برد

وقتی از من دوری اما پلک هایم مثل موج
می پرد از خواب تا هر بار خوابش می برد

من در آغوش تو ؛ گویی در کنار مادرش
کودکی با گونه ی تبدار خوابش می برد

“دوست دارم “که آمد بر زبان خوابم گرفت
متهم اغلب پس از اغرار خوابش می برد

صبح از بالین اگر سر بر ندار بهتر است
عاشقی که در شب دیدار خوابش می برد

اصغر عظیمی مهر

oOoOoOoOoOoO

حتما کسی را تازگی در نظر داری
لابد به غیر از من کسی را زیر سر داری

دیگر سراغی از دل تنگم نمی گیری
با اینکه از حال پریشانم خبر داری

بی طاقتی این روز ها جایی دلت گیر است
بو برده ام از شهر من قصد سفر داری

بو برده ام ار عطر مشکوک تنت شبها
جایی دگر عشقی دگر یاری دگر داری

سردی زمستانی در این گرمای تابستان
لبهای بی رنگ و نگاهی بی ثمر داری

آهسته گفتی : دوستت دارم و از لحنت
معلوم شد کسی را دوست تر داری

oOoOoOoOoOoO 9

درسته این شعرا غمگین بودن ولی همیشه شاد و بی غصه باشید