♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

خب دوستان خاطره چند روز پیش رو میخام بگم

چند شب پیش شوهرم با دوستاش بیرون بود منو عایشه تو خونه تنها بودیم تو یخچال هم فقط گل کلم داشتیم منم برا شب پختمش خب خوردیم کمی هم گذاشتم برا نهار اخه کی حوصله داره باز آشپزی کنه بعدش هم یکمی خنگولستان گردی و یوتیوب و تمام خوابیدیم
صبح شد صبحانه خوردیم منم دل جمع ک نهار داریم فقط گرمش میکنم خلاص اصن طرف آشپزخونه هم نرفتم نزدیکای نهار بود و شوهر گرام هم بیرون بود یادم اومد بابام همیشه خوش داشت توی گل کلم بعد پخته شدن تخم بزنه منم برا شوهرم مسج کردم تخم نداریم همراهت بیار
وقتی اومد رفتم آشپزخونه تا نهار اماده کنم دیدم وای این ک خیلییییی کمه
😭😭😭😭
حالا چی خاکی تو سرم بریزم این برا یه نفر هم کافی نیست

منم فک کردم الان بخوام دگه چیز بپزم خیلی دیره منم شش هفت تا تخم توش زدم نهار امادست
😀😀😀
خب در حال خوردن اصن نه من نه شوهر گرام چیزی نگفت
ولی همین ک سیر کردم پریدم از پشت تو گردنش دست انداختم گفتم بازیت دادم این همش تخم بود گل کلم خیلی کم بود ها ها ها ها

اونم گفت اهااااا منم میگم چرا بوی گل کلم بود ولی خودش نبود😂😂

یعنی ترکیدم

ما همینیم دگه
😎😎

جدا از جدی بودنش خیلی با نمکه
خیلی دوسش دارم
😘😘

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥