^^^^^*^^^^^

برايش نوشتم و نوشتم و نوشتم
خواستم كه بماند
خواستم كه بسازد
تمامِ خرابه اى كه از رابطه مان باقى مانده بود را
تمامِ خاطراتِ خوبمان را برايش از نو مرور كردم
كه ما اين بوديم و آن بوديم

كه رفتن را اگر انتخاب كنى
ميشويم نُقلِ محفلِ تمامِ آنهايى كه
چشمِ ديدنِ دو نفره مان را نداشتند
كه سوژه ى خنده شان ميشويم
گفتم من از حرفِ مردم بيزارم
از نگاه هايى كه بعد از تو به من ميشود

تو ميروى و عينِ خيالت هم نيست
مينشينى در جمعِ دوستانه تان و از حريممان به طنز
با افتخار سخن ميگويى
من اما
روزها
ماه ها
سالها حتى
زمان ميبرد برايم
تا بتوانم كسى كه شبيهِ تو نباشد را واردِ زندگى ام كنم

ارسال كردم
به دقيقه نكشيد كه پاسخم را داد
هر طور راحتى

و امان از اين جمله ى بى سر و تهِ لعنتى
كه اكثرِ قريب به اتفاقمان براى يكبار هم كه شده
چشيده ايم مزهِ ى تلخش را در زندگيمان

^^^^^*^^^^^

علی قاضی نظام