“تورا فراموش کردم”

نه به خاطر خودت که میدانم هرگز آنگونه که باید دوستم نداشتی
نه به خاطر افکار مالیخولیایی اطرافیان که هرزه گویی و یاوه گویی عادتشان شده است
نه به خاطر خاطره هایی که میشد بسازیم و نساختیم
نه به خاطر حرفهایی که باید گفته میشد ولی مهرسکوت برلبانمان بود
نه به خاطر معذرت خواهی ها و دوستت دارم هایی که نیازبود و بازهم گفته نشد
نه به خاطر دروغ هایی که برلبانت جاری بود فارغ از اینکه نمیدانستی دلیل اینکه به رویت نمی آورم این نبود که نمیفهمم فقط نمیخواستم برای ماسمالی این دروغ به دروغ های بیشتری آلوده شوی

دلیل فراموشیت فقط خودم بودم
آری ازیک جایی به بعد تصمیم گرفتم به فکره خودم باشم،به جای بها دادن به تو کمی هم به خودم بهادهم
سراغ دلم رفتم تورا میخواست اما دیگر خسته شده بودم از امیدهای الکی و بیخودی که داشتم ک برداشتهای کوکورانه ای که ازهر رفتارت داشتم
تصمیم گرفتم به عقلم گوش دهم
عقلی که تازه صدایش رامیشنوم
میشنوم که میگوید بس است
بس است هرچه خاری کشیدی
کمی غرور داشته باش
فهمیدم که هرکس مرابخواهد بی دلیل و بادلیل میماند
ولی هرکس که دلش یکجا و تنش جای دیگری باشد قفل و زنجیرش هم کنی برایت نمیماند
تصمیم گرفتم رهایت کنم
بگذارم بروی هرکجا دلت تورا میکشاند
این وسط خودم هم نفسی آسوده بکشم
رهاشوم از تمام حسهای بی پایانی که داشتم
الان است که آرامش دارم
آرامشی که باتو نداشتم
آرامشی که بی تو به من برگشت
“مرسی”
به خاطر اینکه با رفتنت دفتری جدید برای من بازکردی تا دوباره شروع کنم
آرزومیکنم تو هم به آنچه دلت میخواهد برسی
دوستدارت کسی که دوست داشتو دوستت دارد

*@@*******@@*