دلنوشته | سیگار قصه اینجاست که شب بود و هوا ریخت بهم من چنان درد کشیدم که خدا ریخت بهم نیمه شب بود خدا بود و من بی سیگار لعنتی رفتنش اعصاب مرا ریخت بهم سیمین بهبهانی 8 سال پیش نوشته شده توسط : هندونهدستهبندی نشده 23 ◄ تا خر تو خره ، تو هم لایک کن 12
8 سال پیش
عالی بود
8 سال پیش
زن و سیگار مگه داریم مگه میشه؟
8 سال پیش
چرا نشه الان زنا واسه اینکه نشون بدن از مردا کم نمیارن دست به هر کاری میزنن سیگار که دیگه سهله
هه
8 سال پیش
اوووووه تا دلت بخواد
8 سال پیش
شلغم
8 سال پیش
بله
8 سال پیش
شلغم
اسمت تو حلقم
8 سال پیش
هی شلغم من هرچی بلقیس را مسخره کردم تواومدی اسمت را گزاشتی شلغم خواهری من دارم برای تو
8 سال پیش
من کیم؟
8 سال پیش
تو رو مخ اولی
8 سال پیش
وای چه قدر عالیه...
8 سال پیش
آورین شیخ
هر چه میخواهد دل تنگت بگو