انسان مدام باید مشغول کار باشد
سازندگی کند، وگرنه از درون پوک می شود
و بیکاری بدتر از تنهایی است
آدم بیکار در جمع هم تنهاست
سمفونی مردگان
عباس معروفی
انسان مدام باید مشغول کار باشد
سازندگی کند، وگرنه از درون پوک می شود
و بیکاری بدتر از تنهایی است
آدم بیکار در جمع هم تنهاست
سمفونی مردگان
عباس معروفی
یک نفر بیاید به خدا بگوید
حتی اگر صلاح نیست
حتی اگر پایان این ارزو تلخی ست
براورده اش کند
یک نفر بیاید به خدا بگوید حسرت
زودتر از شکست
آدمی را از پای در می آورد
پایان ماجرای دل و عشق روشن است
ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی
با برف پیری ام سخنی بیش از این نبود
منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی
ای عشق، ای عزیزترین میهمان عمـر
دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی
یکجوری بود که نمیشد دوستش نداشته باشم
رفتارش خیلی دلنشین بود. خنده هایش قند تو دلم اب میکرد
شوخی هایش را که نگو
اخ از نگاهش. مثل آن نگاه را هیچ کجا ندیده بودم
بنظرم می آمد همه عاشقش هستند
باخودم میگفتم مگر میشود تو دنیا کسی دوستش نداشته باشد؟
کسی هست که با شوخی هایش از ته دل نخندد؟
کسی هست که نخواهد ساعت ها چشم به چهره اش بدوزد؟
اصلا این صورت دلنشین را مگر میشود نخواست؟
صدایش که بهترین موزیک بود
آهنگی که در بدترین وضعیت هم اگر می شنیدم امکان نداشت حالم را خوب نکند
به همه حسادت میکردم.به همه ی آدم هایی که وقتی نبودم از کنارش رد می شدند
تمام کسانی که حتی یه کلمه با او حرف می زدند
گاه و بی گاه نفرین میکردم کسی را که او را تنها می بیند و
من کنارش نیستم
روزی رسید که ترکم کرد و مسیر زندگی مان ازهم جدا شد
بعدازمدت ها که عکسش را دیدم فهمیدم اصلا زیبا نیست
رفتارش هم اصلا دلنشین نیست.شوخی هایش اصلا
خنده دار نیست
و ادم هایی که کنارش هستند هیچ هم ادمهای خوشبختی نیستند
چرا باید از حضور یک ادم معمولی خوشحال شوند وبخواهند ساعتها بهش خیره شوند
فاصله ی او از یک ادم “خاص” تا یک ادم
“معمولی”
او معمولی شده بود
چون من دیگر
زیور شیبانی