ديرگاهيست که تنها شده ام
قصه غربت صحرا شده ام
وسعت درد فقط سهم من است
باز هم قسمت غم ها شده ام
دگر آئينه ز من با خبر است
که اسير شب يلدا شده ام
من که بي تاب شقايق بودم
همدم سردي يخ ها شده ام
کاش چشمان مرا خاک کنيد
تا نبينم که چه تنها شده ام
به چشم هايت بگو
نگاهم نكنند
بگو وقتي خيره ات ميشوم سرشان به كار خودشان باشد
نه كه فكر كني خجالت ميكشم ها… نه! حواسم نيست… عاشقت ميشوم
بر مزارم گریه كن، اشكت مرا
جان میدهد
ناله هایت، بوى عشق و بوى
باران میدهد
دست بر قبرم بكش، تا حس كنی مرك مرا
دستهایت، دردهایم را تسلا
میدهد
وقت رفتن لحظه اى برگرد و قبرم را ببین
این نگاه آخرت، بر روح من
جان میدهد
مسافر بی بدرقه من
اینقدر بی صدا رفتی که از وداع جا ماندم
باز به غیرت چشمانم
که آبی پشت سرت ریختند
به جان چشمانت قسم
اینبار آنچنان رفتنی ام
که ، کاسه های آب را هم قسم دهی
نه آن روزها باز میگردند و نه من
بعضی ها گریه نمی کنند
اما از چشم هایشان معلوم است
که اشکی به بزرگی یک سکوت
گـــــوشه ی چشمشان به کمیـــــن نشسته
گـاهـی اوقـات
هـمـه چـیـز دسـت بـه دسـتِ هـم مـیـدن
تـا تـو رو غـرق در رویـاهـا و خاطراتت کـنـن
یـه آهـنـگ پـیـشـواز
دو خـط شـعـر
کـمـی هـوای بـهـاری
یـک وجـب پـیـاده رو
آهـنـگـی کـه خـونـه بـغـلـی گـوش مـیـدن
دو کـلـمـه حـرف
بـوی ِ یـه عَـطـر خـاص
طـعـم ِ شـیـریـن ِ یـه خـوراکـی
هـمـه و هـمـه کـافـیـه بـرای ایـنـکـه
تــو چـنـد سـاعـت وسـط اتـاقـت دراز بـکـشـی و خـیـره بـشـی بـه سـقـف
سلام دوستان یه چند وقت بود پست نمیزاشتم ولی نوشته هاتون رو میخوندم و…خلاصه اینکه دوباره برگشتم
موقع مرگم بهم گفتند آخرین خاستت چیه؟؟
گفتم :یه تیکه یخ بزارید سر قبرم چیکه کنه
پرسیدن چرا؟؟
گفتم آخه کسی رو ندارم سر قبرم گریه کنه
سلامتیه بی کسا
خیلی سخته
عاشق کســـﮯ باشـﮯ که حتـﮯ روحشم خبر نـداره
اما خیلی شیرینـﮧ کـﮧ
یـــــواشکـﮯ
عاشقانـــــــﮧ
نگاش کنـﮯ و بگـﮯ
آخـﮧ لامصب خیلـﮯ دوست دارمممم