ملک‌الشعرای بهار
قصاید

شمارهٔ ۲۰۹ – ای وطن من

ای خطهٔ ایران مهین‌، ای وطن من _ ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من

دور از تو گل و لاله و سرو و سمنم نیست _ ای باغ گل و لاله و سرو و سمن من

تا هست کنار تو پر از لشکر دشمن _ هرگز نشود خالی از دل محن من

دردا و دریغاکه چنان گشتی بی‌برک _ کاز بافتهء خویش نداری کفن من

بسیار سخن گفتم در تعزیت تو _ آوخ که نگریاند کس را سخن من

وانگاه نیوشند سخن‌های مرا خلق _ کز خون من آغشته شود پیرهن من

و امروز همی‌گویم با محنت بسیار _ دردا و دریغا وطن من‌، وطن من