پسری جوان که یکی از مریدان شیخ بود
چندین سال نزد شیخ درس معرفت و عشق می آموخت
شیخ نام او را _ خشتک دریده _ گذاشته بود و به احترام شیخ بقیه مریدان نیز او را به همین اسم صدا می زدند
روزی پسر با شاخه ایی گل نزد شیخ آمد و گفت
یا شیخ ؛ بدبخت شدم ، به نظر عاشق شده ام !! ؟
شیخ گفت عاشق چه کسی ؟؟
خشتک دریده از خجالت سر به خشتک فرو کرد و گفت عاشق دختر آشپز مکتب خانه
شیخ پرسید: چطور فهمیدی که عاشق شده ای؟
پسر گفت : هر وقت غذایی که دختر آشپزباشی پخته را میخورم پشگل هایم به شکل قلب در میآیندی و
وقتی می بینمش نفسم می گیرد و اشک از خشتکم جاری میشود و دوست دارم برای اینکه نظر او را به خود جلب کنم پیش دیدگانش خشتکم را پاره کنم و شورت خود را به او نشان دهم
در مجموع احساس خوبی نسبت به او دارم و بر این باورم که می توانم بقیه عمرم را در کنار او زندگی کنم
شیخ گفت: اما پدر او آشپز مکتب خانه است و دخترک نیز مجبور است به پدرش در کار آشپزی کمک کند ؛ آیا تصور می کنی می توانی با کسی ازدواج کنی که برای بقیـه هم مکتبی هایت غذا می پزد و ظرف های غذای آنها را تمیز می کند
خشتک دریده بعد از شنیدن این حرف خود را به بالا پرت کرد و با پشگل نقش قلبی تیر خورده به دیوار کشید و گفت: به این موضوع فکر نکرده بودم خوب این نقطه ضعف مهمی است که باید در نظر می گرفتم
شیخ درکنار خشتک دریده رید و گفت
پس بدان که عشق و احساس تو به این دختر هوسی زودگذر و التهابی گذرا بیش نیست و بی جهت خودت و او را بی حیثیت مکن
دو هفته بعد _خشتک دریده _ با شاخه ایی گل نزد شیخ آمد و گفت که نمی تواند فکر دختر آشپز را از سر بیرون کند
هر جا می رود او را می بیند و به هر چه فکر می کند اول و آخر فکرش به او ختم می شود
شیخ اندکی مخرج خود خاراند و گفت
اما دخترک نصف صورتش زخم دارد و دستانش به خاطر کار، ضخیم و کلفت شده است. به راستی بد نیست که همسر تو فردی چنین زشت و خشن باشد. آیا به زیبایی نه چندان زیاد او فکر کرده ای! شاید علت این که تا الان تردید کرده ای و قدم پیش نگذاشته ای همین کم بودن زیبایی او باشد؟!
پسر دوباره نعره ایی کشید و خود را با خشتک به زمین کوبید و گفت
حق با شماست شیخ ! این دخترک کمی هم پیر است و چند سال دیگر شکسته می شود. آن وقت من باید با یک مادربزرگ تا آخر عمر سر کنم
شیخ به آرامی دست دور گردن پسر انداخت و روی شاخه ی گل رید و گفت
پس بدان که عشق و احساس تو به این دختر هوسی زودگذر است و التهابی گذرا بیش نیست پس بی جهت خودت و او را بی حیثیت مکن
پسرک راهش را کشید و رفت. یکی ازمریدان خطاب به شیخ گفت
یا شیخ چرا عشق این دونفر را ریدمال میکنی ؟؟
شیخ دست بر گردن آن مرید انداخت و کنار او هم رید و پاسخ داد
هوس لازمه جفت شدن دو نفر نیست. عشق لازم است و _خشتک دریده _ هنوز چیزهای دیگر را بیشتر از دختر آشپز دوست دارد
یک ماه بعد خبر رسید که _خشتک دریده _ بی اعتنا به شیخ و اندرزهای او درس و مشق را رها کرده است و نزد دختر آشپز رفته و او را به همسری خود انتخاب کرده است و چون شغلی نداشته است در کنار پدر همسر خود به عنوان کمک آشپز استخدام شده است
یکی از شاگردان نزد شیخ آمد و در مقابل جمع به بدگویی _خشتک دریده _ پرداخت و گفت
این پسر حرمت شیخ و مکتب خانه را زیر پا گذاشته است و به جای آموختن عشق و معرفت در حضور شما به سراغ آشپزی رفته است. جا دارد او را به خاطر این بی حرمتی به مرام عشق و معرفت از مدرسه بیرون کنید؟
شیخ دست به گردن آن مرید انداخت و در کیف مدرسه اش رید و گفت
دیگر کسی حق ندارد به کمک آشپز جدید مدرسه _خشتک دریده _ بگوید. از این پس نام او _ در خشتک ریده _است
اگر من از این به بعد در مدرسه نبودم سوالات خود در مورد عشق و معرفت را از _در خشتک ریده _ بپرسید
همه این درس و معرفت برای این است که به مرحله و درک _در خشتک ریده _برسید
او اکنون معنای عملی و واقعی عشق را در رفتار و کردار خود نشان داده است
سپس شیخ که چندی بود اسهال شدید داشت دست به دیوار گرفت و در سطل آشغال کلاس رید
مریدان بعد از دیدن و شنیدن این حکمت بسیار نعره کشیدند و هر یک دست بر گردن هم کلاسیه خود انداختن روی نیمکت ریدند
داستانک های شیخ و مریدان نوشته شده و طنز پردازی شده توسط بروبچ خنگولستان
این داستان ها مبداش اینجاس هر جای دیگه دیدید از ما کپی شده
8 سال پیش
باو شیختون اسهال داشته اون روز خووو
8 سال پیش
وای شیخ این عالی بود
از بس بلندخندیدم شوشو گفت چته دختر دیوونه شدی
8 سال پیش
خواهش اوسا ؛ اینم نعمتیه که خدا بهم داده
فقط بلدم مسخره بازی در بیارم
آی ام بدبخت
8 سال پیش
دلمونو شاد میکنی خدا دلتو شاد کنه
8 سال پیش
میدونید ؛ هر کسی یه عشقی داره برای خودش
من تموم اون عشقی که دارم از بازتاب خنده های شما میگیرم
من لطفی یا وظیفه ایی در قبالتون ندارم یا حتی مدیون من بابت خنده هاتون نیستید
من فقط و فقط و فقط دارم برای اینکه خودم بتونم کیف کنم مینویسم ، میخندونم ، حتی برنامه ساختیم
پس من مدیون شمام که حالم رو خوب میکنید با خنده هاتون با شادیتون
با خنده ها من لذتی دیرینه دارم ؛پس فراموشم نکن
بی خنده هایت خاطرم را جمع جم نیست ؛ بخند
8 سال پیش
شیخ دس ب قلمت خوبه ولی طولانی مینویسی و از ی کلمه زیاد استفاده میکنی
8 سال پیش
این شیخ عشق ریـــ ــدن دارههههه
8 سال پیش
شاید بهتر باشه کمی در نوشتن تربیت ب خرج بدید و مودب تر باشید
8 سال پیش
چشم ؛ عذر میخوام از ادبیات و واژه های نادرستم ؛ سعی میکنم بیشتر کنترل داشته باشم
8 سال پیش
شیخ دس ب قلمت خوبه ولی طولانی مینویسی و از ی کلمه زیاد استفاده میکنی
من که لذت میبرم از نوشته هاش لااقل یه چیزی یاد میگیریم ازش
8 سال پیش
بچه ها اینجا قراره بخندیم و شاد باشیم ، و ما تموم کاری که داریم میکنیم اینه که مثل بقیه جاها نباشیم
ما تک تک کاربرامون رو مد نظر میگیریم و نظر و حرفشون برامون مهمه
هم اوسا دانامون که این مدل سبک رو دوست داره برامون ارزش داره
هم چویرک که از بی ادبی خوشش نمیاد و ما شرمندشیم
و هم نگین که میگه میتونه بهتر از این باشه
ما قرار نیست این سبک داستانمون رو حذف کنیم، فقط سعی میکنیم بهتر بنویسیم
ان شا الله که بیشتر براش وقت میزاریم تا هیچ کدوم از کاربرامون رو دل آزرده نکنیم
ببخشید یه سری کامنت ها رو پاک کردم از نگین و اوسا دانا
درسته کامنت ها رو پاک کردم ولی ؛ اون دلسوزیتون حالا چه به عنوان حمایت و چه دلسوزی ها در قالب انتقاد رو فراموش نمیکنیم
میدونیم که همه اعضای خونواده ی خنگولستانی دوست دارند بهترین باشیم
و اگه حمایت و انتقادی میشه در این هدف گفته میشه
خاک پای تک تکتونم هستیم ، بیشتر وقت میزاریم تا داستان های بهتر بنویسیم
8 سال پیش
من کامنتارو ندیدم!
کسی به من توهینی کرد؟؟؟!!!!
8 سال پیش
نه باوا ؛ اینجا تا حالا توهین دیدی ؟
8 سال پیش
گفتم شاید کسی بهم گفته بالا چشت ابروئه
8 سال پیش
ولی شیخ دست به داستان شیخ و مریدان بزنین من لایکتون نمیکنم
8 سال پیش
تو چیکار داری اوسا ؛ واسا ببین داستان بعدی چطوره ؟؟ قبول ؟؟
8 سال پیش
باشه قبول
ولی نظرمو پوست کنده میگم
8 سال پیش
خب نظری که از سره دلسوزی باشه ؛ روک و پوست کندش خوبه ؛ هیچ وقت رو در بایسی نداشته باش
تو اوسای مایی
8 سال پیش
نه باوووو من با هیشکی رودربایسی ندارم
✌
8 سال پیش
اره کامنت های منو پاک کردین
اشکال نداره ممنون ک انتقاد پذیرید
هر چه میخواهد دل تنگت بگو