شیخ المریض…
.
.
.
نقل است که فی السنوات الماضی
پیر پسری با سعی فراوان یارانه ای ابتیاع بنومودی بس فزرتی
و راه نت پیش بگرفتی
چو در آن عالم مجازی طی طریق بکردی و صُوَر دخترکان بدیدی
آب از لب و لوچه اش سیلاب بکردی و چشمانش از حدقه بیرون بزدندی و حالش خراب بگشتی

پس اندیشه ای پلید در کله ش پدیدار بگشتی
*yohoo*
که بباید مخ ترکانم دخترکان را
پس رایانک زپرتیش بخدمت گرفتی و هزار تویی بساختی خنگولستان نام
که چون دخترکان گام در آن بنهادند
چونان بختک بر سرشان نازل بگشتی
لیک
خسته و نالان و ناکام به دخمه اش رجوع بکردی
ازیرا که دخترکان وارد بگشته در دخمه
گر مخ بداشتی وارد خنگولستانش نگشتی
و کله هاشان وز مغز خالی ببودی و پر نگشتی الا با گچ..
لیک آن شیخ المریض خدا ندار تا الی الابد بر فعل مذموم خویش مداومت بکردی و خدایش نیامرزاد…

نقل است که بعد طی قرونی متمادی هنوز چونان عنکبوت در دخمه ش پنهان بگشتی و گر دخترکی پا به دخمه بگذاشتی فی الفور بیرون بجهیدی
لیک نتوانستی شکاری حاصل بداشتی
زیرا که کهولت سن بر وی غالب ببودی و بس فرتوت و مفلوک بگشتی و خدایش لعنت کناد
*neveshtan*
*~~~~~~~~*