*~~~~~~~~*

روزی یك مرد ثروتمند ، پسر بچه كوچكش را به یك ده برد تا به او نشان دهد مردمی كه در آن جا زندگی می كنند چقدر فقیر هستند . آن ها یك روز و یك شب را در خانه محقر یك روستایی به سر بردند. در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرت مان چه بود؟

پسر پاسخ داد: عالی بود پدر

پدر پرسید: آیا به زندگی آن ها توجه كردی؟

پسر پاسخ داد: فكر می كنم

پدر پرسید : چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟

پسر كمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم كه ما در خانه یك سگ داریم و آن ها چهار تا. ما در حیاط مان فانوس های تزئینی داریم و آن ها ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آن ها بی انتهاست.

در پایان حرف های پسر، زبان مرد بند آمده بود. پسر اضافه كرد: متشكرم پدر كه به من نشان دادی ما واقعا چقدر فقیر هستیم

—————————————

در پایان منم اضافه میکنم که پولدار یا بی پول بودن نشونه ثروت و فقر آدما نیس

*~~~~~~~~*

*fereshte*

خدایا جیب هممونو پر پول بگردان که بدجوری محتاجیم

الهی آمین

*fereshte*