♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

زاهدی مهمان پادشاهی بود. چون بنشستند، کم تر از آن خورد که ارادت

او بود و چون به نماز برخاستند،بیشتر از آن کرد که عادت او، تا ظن صلاح درحق او زیادت کنند

ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی

کاین ره که تو می روی به ترکستان است

چون به مقام خویش باز آمد سفره خواست تا تناولی کند

پسری داشت صاحب فراست گفت
ای پدر باری به دعوت سلطان به طعام نخوردی ؟

گفت: درنظر ایشان چیزی نخوردم که به کار آید

گفت : نماز راهم قضا کن که چیزی نکردی که به کار آید

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

گلستان سعدی