♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

روزی مردی با عیالش مشغول غذا خوردن بود و در میان سینی ایشان مرغ بریان شده ای قرار داشت

درآن حال سائلی به در خانه آمد و آنها او را مایوس کردند

اتفاق افتاد که آن مرد فقیر شد وزنش را طلاق داد وآن زن شوهر دیگری اختیار کرد

روزی شوهر با او غذا میخورد ومرغ بریانی نزد ایشان بود که ناگان به در خانه سائلی آمد

آن مرد به عیالش گفت:این مرغ را به این سائل بده

آن زن چون مرغ را نزد سائل برد
دید شوهر اولش است. مرغ را به او داد و گریان برگشت

شوهر از سبب گریه اش سوال کرد.گفت:سائل شوهر سابق من بود

و قصه ی محروم نمودن آن سائل را نقل کرد

شوهرش گفت:و الله آن سائلی که محرومش نمودید،من بودم