یه جمله میگم و شما دوستان عزیز با خلاقیت خودتون اونو ادامه بدید تا جایی که میتونید
و نفر بعدی ادامه ی داستان نفر قبل رو کامل کنه
از مدیران عزیز خواهش میکنم سریع تر سر بزنن و دیدگاها رو تایید کنن
تا درکنار هم لذت ببریم
اما جمله:
ديشب داشتم تو خيابون راه ميرفتم که يهو ديدم
8 سال پیش
بلقیس جمله خاطره رو ادامه میدادی
8 سال پیش
نموخام
8 سال پیش
همه جا پر از زامبی شده فقط من و عشرت( بلقیس) شیخ ورومخ اول زنده ایم بعد هممون پنها می بریم خونه بلقیس بعد در یخچال را وا میکنیم یه چیز یهو یه زامبی میاد•••••
8 سال پیش
دیشب تو خیابون داشتم راه میرفتم که دیدم عهههه یکی گفت این نویسنده خنگولستانه ... بعد من عینک گندمو کمی روی بینیه تازه عمل شدم تکون دادمو با لبخندی ملللیییح خودمو زدم به اون راه ... بعد همیطور داشتم راه میرفتم که یهو افتادن دونبالووم هی مو بدو هی اونا بدو اخرش منو گرفتن به زور ماچم کردن و رفتن
8 سال پیش
و از ترس از خواب میپری و میبینی توی پارک جنگلی که با بلقیس و شیخ و رومخ اول برای تفریح رفته بودی روی چمنا که دراز کشیده بودی خوابت برده بوده و....
8 سال پیش
اینطوری بهتره هرکی مال خودشو بگه
8 سال پیش
نه داستان نمیشه که
الان جمله یاسو ادامه بده
8 سال پیش
خب باعشه
8 سال پیش
سلام.
طاعات و عباداتتون قبول خنگولا.
بله اونجوری اگه بود میگفتن هر کی یه داستان بگه خب
8 سال پیش
بعد بلقیس از اونوره پارک داشت میومد طرف خاطره یهو چند نفر گفتن عهههه این که نویسنده ی اون برنامه معروفس
بعد بلقیس عینکشو جا به جا کرد خودشو زد به اون راه اونا افتدن دنبالش بزور گرفتن ماچش کردن بعد رو مخ اول و اصغر این صحنه رو دیدن و ...
8 سال پیش
بیاید منو بخورید حالا
8 سال پیش
داشتم تو خيابون راه ميرفتم که یهو دو تا چشم که برق ميزدن توی يه کوچه دیدم و از کنجکاوی زيادم رفتم تو کوچه
همه جا تاریک بود و من هیچی نمی دیدم به جز دوتا چشم براق
تا اومدم حرف بزنم یکی از پشت منو گرفت ولی نمی دونم اون چشم بهش چی گفت که ول کرد و یهو یه چیزی افتاد روم تا خواستم ببينم چیه
از خواب پریدم
8 سال پیش
غیرتی شدن و
8 سال پیش
و در ادامه ی داستان باید بگم که ایقد خودتونو نگیرید...منم خواب بودم که دیدم یه مرد چاقالو سوار بر خر خود اومد جلوم وایساد...بهم گفت سوار شو برسونمت منم گفتم ممنون یهو یه مرد دیگه با گاری اومد گفت خانم سوار شین خودم شما رو میرسونم...ینی داشت گریم میگرفت...هیشکی نیومد آخرشم که اومد یه مرد خیکی بود...اینم از شانس ما و...
8 سال پیش
بچه ها خیلیرجریان مسخره ای بیخی شین
8 سال پیش
شانس ما و زندگیه ما ...
خلاصه بعد از چند ساعت یه پرشیا جلوم ایستاد دیدم عههه اقدسه گفت جووون سوار شو خوشگله
گفتم خاک بر سرت هنو ادم نشدی؟
خلاصه سوار شدیم باهم رفتیم پاستیل خوردیم تو راه خاطره و رو مخم و میرزایی رو هم دیدیم اونارم انداختیم تو ماشین و...
8 سال پیش
خلاصه رفتیم گشتیم توراه بلقیس پیاده شد پفک بخره من جاش گذاشتمو رفتم اونم بایه شلوار ورزشیه سبز با خطای زرد دنبالم میکرد و داد میزد کوچه ای وایسا بعدش...
8 سال پیش
بعد نایستاد که من سوار شم از اعصبانیت خشتک خود را دریدم و به سر کشیدم و همانطور که سرم را با ریتم اهنگ امشو شو شه لیپک لی لی لونه میکوبیدم به سپر پرایدی که گوشه خیابون بود یهو ....
8 سال پیش
یهو علیرضا طلیسچی پرید بیرون و بلقیس و دید و بهش حلقه داد منم حسودیم شد با ماشین از روشون رد شدم
8 سال پیش
جیک جیک جیک
8 سال پیش
جیک جیک جیک صدا میکنه
8 سال پیش
مرض
8 سال پیش
حاجت بلقیسو روا میکنه :
8 سال پیش
تق توق تیق صدا میکنه
8 سال پیش
و در آن دنیا با عشق زندگی کردن
8 سال پیش
میرزایی
8 سال پیش
و جفتتون مردین
هر چه میخواهد دل تنگت بگو