وعده لباس گرم… پادشاهی درزمستان به یکی ازنگهبانان گفت : سردت نیست. نگهبان گفت : عادت دارم. پادشاه گفت:میگویم برایت لباس گرم بیاورندو …فراموش کرد … صبح جنازه نگهبان را دیدندكه روی دیوارنوشته بود:به سرما عادت داشتم اما وعده لباس گرمت مرا ویران کرد.. … 9 سال پیش نوشته شده توسط : سـلـمانداستانکهای زیبا 11 ◄ i love u 4
9 سال پیش
امان از خلف وعده
9 سال پیش
سنگین بود کمرم شکست
9 سال پیش
خیلی این پستو دوست دارم
9 سال پیش
هر چه میخواهد دل تنگت بگو