♦♦---------------♦♦ چندشب پیش یه کلیپ از یه آقایی دیدم که میگفتن یه دختر اگه پدر و برادرش راضی باشن میتونه از هفت سالگی صیغه بشه و تن فروشی کنه هیچ ایرادیم نداره چون ما باید دقت کنیم که به غیرت پدر و برادرش لطمه نخوره که وقتی راضین یعنی نمیخوره دیگه از وقتی این کلیپو دیدم مدام این سوال توی سرم میچرخه که کجای راه اشتباه رفتیم؟!؟ و جوابی که به خودم میدم اینه که "خیلی جاها" شاید اگه هر مادری خودش رو موظف میدونست که به پسرش اونقدری عشق بده که اون پسر ارزش واقعی یه زن رو بفهمه کارمون به اینجا نمیکشید شاید اگه هر مادری همونطور که از بچگی حیا و عفت رو در گوش دخترش زمزمه میکنه معنی درست غیرت و مردونگی رو به پسرش هم یاد میداد کارمون به اینجا نمیکشید شاید اگه کشور و دینم "آزادی"رو که حق طبیعی هر انسانیه رو به زنهاهم میداد کارمون به اینجا نمیکشید شاید اگه وقتی مردی سر تا پامون رو برانداز میکرد و قد و هیکلمون رو وجب میکرد و به چشم یک "کالا" نه "انسان" نگاهمون میکرد فریاد میزدیم و سکوت نمی کردیم کارمون به اینجا نمیکشید شاید اگه ما زنها در برابر این بی عدالتیها قد علم میکردیم کارمون به اینجا نمی کشید شاید
o*o*o*o*o*o*o*o ابی که هنوز تو بهت مکانی بود که برای اولین بار در عمر ۲۵ ساله ش میدید و درگیر حلاجی کردن حرفها و پیشنهاد فیروز عمید وکیل پایه یک دادگستری و مشهور شهر تهران بود، با غرور گفت
o*o*o*o*o*o*o*o و سپس خداحافظی گرمی با اوس رجب کرد که ابی زیر لب گفت
o*o*o*o*o*o*o*o همه چی از اونجا شروع شد که طبق معمول بعد از ظهرها غلوم آتیشی، کریم جیرجیرک، مِیتی هوش،جلال خاک انداز، اکبر فِنچ، جوات رادار و رحیم ننه قمر که همه بروبچه های بازارچه بودن، تو قهوه خونه مش حسن جمع شده و منتظر رییسشون یا همون ابی سیریش بودن فقط خدا می دونست که این هفت نفر به اضافه ابی سیریش که همه اسمشونو هشت داداش گذاشته بودن،چه خاطراتی از روزهای بچگی و بدو بدو کردن ها و سربه سر مغازه دارای بازارچه گذاشتن ها، نداشتن هرجا گوسفندی کشته میشد هر هشت نفر التماس کنان حاضر میشدن و از صاحب گوسفند میخواستن که بجول ها _استخونیه که در مچ پا گوسفند بین دو غوزک قرار داره _ رو بهشون بده. یه کیسه پر از بجول داشتن که تابستون ها از صبح علی الطلوع تا نصفه شب، همشونو گوشه بازارچه کنار هم میچیدن و شرطی بازی میکردن! تکرار در بجول بازی یا قاب بازی از اون ها قاب بازهای حرفه ای ساخته بود که با بچه های بازارچه های نزدیک هم مسابقه میذاشتن کم کم واسه خودشون یه تیم هشت نفره درست کردن و مثه ورزش فوتبال مسابقات داخل محله ای و خارج محله ای و فینال و خالصه هرچی دلتون بخواد، مسابقه ردیف کردن تو بچه ها ابراهیم یا به قول دوستاش ابی بدجور پیله بود! به طوریکه همه بهش می گفتن ابی سیریش وچون تا چیزی رو که میخواست بدست نمیاورد، دست از تالش و کوشش نمی کشید. همین باعث شد، همه اونو به عنوان رییس گروه قبول کنن هرکدوم از این بچه ها واسه خودشون لقبی داشتن که براساس خصوصیت رفتاریشون، شکل و قیافه شون بود؛ مثال کریم جیرجیرک خیلی حرف می زد. اکبر فِنچ خیلی ظریف و ریزه میزه بود. غلوم آتیشی اهل دعوا، مهدی یا همون مِیتی هوش مغز متفکر گروه، جالل خاک انداز بین صحبت همه می پرید و جواد یا همون جوات رادار، جاسوس و خبر چینشون بود. رحیم ننه قمر هم وابستگی عجیب به ننه ش قمر خانم داشت داشتم میگفتم که همه در قهوه خونه مش حسن منتظر رئیسشون ابی سریش بودن که جوات رادار خبر مهمی رو از نوچه های خَز کاظم قرو قاطی که محل پلاس شدنشون، بازارچه چند خیابون اونور تر بود، بده رمضون مافنگی سینی به دست به سمتشون اومد سام علکوم آقایون هش داداش! شای داغ آوردم. نوش ژونتون سینی چای رو روی میز گذاشت غلوم آتیشی نگاهی چپ چپی به استکانهای نصفه از چایی کمرنگ و نعلبکیهای حاوی چای و سینی یه مَن چرک انداخت قفسه سینه شو صاف کرد و بادی تو غبغب انداخت نفله! باز که نصفه چایی رو تو سینی حروم کردی؟ چرت رمضون پاره شد و خاکستر داغ سیگار گوشه لبش، روی پای لختش که داخل یه دمپایی مثال سفید بود ریخت! در حالیکه خم میشد تا خاکسترو که بدجور پاشو سوزونده بود ازپشت پاش برداره با لحن شاکی وبلند گفت شته؟؟ گُرخیدم غلوم آتیشی دست برد و یه استکان کمر باریک که خطهای طالیی دور کمرش به دلیل شستشو و کهنگی یه خط درمیون محوشده بودن، برداشت.استکانو به لبش برد و یه هورتی کشید. اخماش در هم رفت و استکانو تو نعلبکی کوبید که بقیه ش هم از سرش پرید و به اطراف سینی پاشید دِ بزنم صدای.... ال اله اال ا... . آخه مافنگی اینو که از شیر حموم پر کردی! ولرمه! چای داغت اینه وای به حال چای سردت دستشو بلند کرد که یه پس سری حسن مافنگی رو مهمون کنه که صدای یکی از گوشه قهوه خونه بلند شد
o*o*o*o*o*o*o*o سلام بداخلاق جانامروز فهميدم مردم دروغ ميگويند كه زمان همه چيز را حل ميكند. هرچه بيشتر ميگذرد دلتنگ تر ميشوماحتمالا كسي كه براي اولين بار اين حرف را زده هيچوقت عاشق نبوده تا بفهمد زمان يك عشق را كهنه ميكند اما از بين نميبرد زنان عادت دارند از مرد مورد علاقه شان بت بسازند تا بتوانند با خيال راحت به او تكيه كنند! اما باور كن حتي ذره اي كوچك از وجود تو اغراق نبود!! حتي تو از هرانچه در ذهن من عبور ميكند بهتر بودي و هستيتو انقدر بزرگي كه بت ها در كنارت كوچك به نظر مي آيندآن روزي كه براي اولين بار چشمانمان در هم گره خوردانتظار داشتم نفرتي از تو قلبم را پر كند... اما انگار نه انگار... همين كه از تو متنفر نبودم اذيتم ميكردان روز در هتل كه به من نزديك شدي قلبم در حال ايستادن بود... فاصله مان به اندازه يك قدم بود! بعد از اينكه اسمت را گفتي همين يك قدم را هم از بين بردي... ترس وجودم را فرا گرفت... داشت همه چيز شروع ميشد... خودم را به زمين انداختم و پاهايت را بغل كردمگريه كردم: اقا لطفا! لطفا با من كاري نداشته باشيد! من مجبور شدم كه بيايم... اگر من پيشنهاد پدرم را قبول نميكردم او ميخواست خواهر ١٣ ساله ام را قرباني كند... اقا بخدا براي شما در اين شهر دختر فراوان است... اقا من اهل اين كارها نيستم.... اقا لطفاضجه ميزدم و التماست ميكردم! نميدانم چند دقيقه گذشت اما تو همانجا ارام ايستاده بودي و به من نگاه ميكرديكمي كه گذشت ارام سرم را بلند كردم و نگاهت كردم نگاهت غم داشت... دلم براي لحظه ارام گرفت... خم شدي و كنارم نشستي... دستت را جلو اوردي و اشكهايم را پاك كردي: هيس... ارام باش دخترك... گريه نكنو من باز هم گريستم... سرم را در اغوش گرفتي و به سينه ات چسباندي... ارامش مطلق بود! گريستن يادم رفت... فقط و فقط به تو و اغوشت و صداي قلبت فكر ميكردم... وقتي مطمئن شدي كه ارام گرفتم سرم را از سينه ات جدا كردي و با دقت صورتم را از نظر گذرانديببين دختربا صدايي كه به سختي شنيده ميشد گفتم: اسمم گلوريناستبراي چند ثانيه لبخندي مهمان لبانت شد و بعد سريع اخم هايت را در هم گره كردي: گلورينا! تو اگر خودت هم ميخواستي من محال بود به تو دست بزنم! چه برسد حالا كه به اجبار پدرت امدياين حرف را كه زدي يكهو از كوره در رفتي و فرياد زدی: عجب پدر احمقي! دوست دارم با دست هاي خودم خفه اش كنم! خداوند نسل اين مردان را از روي زمين برداردارام گفتم: پدرم مرد خوبي بود وقتي كوچك بودم مثل همه پدر ها مرا دوست داشت مرا به پارك ميبرد و به تحصيلم اهميت ميداد اما گرفتار دوست و الكل و قمار شدچشمهايت غمگين بود اما نميدانم چرا نشناخته مطمئن بودم اهل ترحم نيستيسرت را تكان دادي و گفتي: حيف... حيفِ زندگي هايي كه با قمار و الكل خراب شده... بلند شو... بلند شو و برو... من با تو كاري ندارم! از اولش هم به ميل من نبود امدنت... اين فرانسوي هاي احمق عادت دارند دخترانشان را در اختيار تاجرهاي كشور هاي ديگر بگذارند و به قول خودشان كاري كنند تا به مهمانشان خوش بگذرد... بلند شو بلند شو و برودلم آرام گرفت...! قلبم گرم شد... واقعا گرم شد! اصلا تا آن موقع اين حس را تجربه نكرده بودم! بلند شدم كه بروم... صدايت را شنيدم: گلورينا وقتي از اين اتاق بيرون رفتي لازم نيست تعريف كني كه بينمان اتفاقي نيفتاده! بگذار پدرت عذاب وجدان بگيرد شايد سرش به سنگ خوردچقدر خوشبينانه فكر ميكردي... پدرمن ديگر پدر نبود كه دلش بگيرد براي دخترش! سرم را تكان دادم... براي اخرين بار نگاهت كردم... چه مردياز اتاق بيرون رفتم... در را كه بستم همانجا پشت در نشستم... توان رفتنم نبود! تو نجابتم را از من نگرفتي اما ان روز چيز مهمتري از من دزديدي... من ديگر ان گلوريناي سابق نبودم... قلبم پيش تو جا ماند... از همان روز✳گلورينا✳ o*o*o*o*o*o*o*o نورا مرغوب❇❇نامه شماره ۲۰ ♦♦---------------♦♦ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۱۹ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۱۸ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۱۷ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۱۶ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۱۵ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۱۴ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۱۳ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره۱۲ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره 11 ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۱۰ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۹ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۸ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۷ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۶ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره 5 ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۴ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره 3 ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره 2 ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره 1 ◄
به سلامتی دوست خوبی که مثل خط سفید جادس تیکه تیکه میشه ولی تاتهش باهاته *~*****◄►******~* به سلامتی باغچه ک خاکش منم گلش تویی خارش هرچی نامرده *~*****◄►******~* به سلامتی سندباد ک کل دنیارو با شلوار کردی دور زد *~*****◄►******~* سلامتیـــــــــــه همه خوبـــا که بــــــدشون مائیـــــــــــــم *~*****◄►******~* سلامتیه همه بزرگـــــــا که کوچیکــــشون مائیــــــــــــم *~*****◄►******~* سلامتیه همه رفیقـــــا که اگه قابل بدونن رفیقشـــــون ماییـــــــــــــــم *~*****◄►******~* سلامتی با غیرتا که تو این دورو زمونه معیاراشون رو مسخره میکنن ولی هیچ وقت دست نکشیدن از مردونگیشون *~*****◄►******~* سلامتی دخترای با حیا که با اینکه میتونن همه کاری کنن تو دنیای مجازی و با هزار نفر باشن ولی محل نمیدن به این کارا *~*****◄►******~* سلامتی مردونگی و غیرت که بوی حلواش بلند شده تو این دنیای مجازی *~*****◄►******~* سلامتی خنگ و خلو چلاش که با این همه دردی که تو دلاشون دارن هنوز مسخره بازیاشونو برا خندوندن بقیه دارند *~*****◄►******~* سلامتی اونایی که تا میبینن مجازی شدن مجازی نمیشن *~*****◄►******~* سلامتی خنگولستانیا که نوکرشون ماییم اگه قبول کنن به نوکری ما رو
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم