انگار دست سرنوشت برای این خانواده زیبا نمینوشت و خوابهای بدی برایشان دیده بود. سارا در این سالها تمام تلاش خود را کرده بود که سوفیا همان دختر شاد و شیطون بماند؛ اما انگار زیاد هم موفق نبود، چون سوفیا بسیار منزوی و غمگین شده بود. سارا ترس سوفیا از پدرش را به خوبی حس میکرد و سوفیا هنگام دعواهای پدر و مادرش ساعتها گریه میکرد و از ترس میلرزید، البته سوفیا امروز، برخلاف همیشه لبخندهای دلربایی به یاد خاطراتش در روستا میزد و بعد از مدتها خوشحال بود سرعت ماشین لحظه به لحظه شدت مییافت و حال محمد بدتر میشد. سارا علاوه بر نگرانی همیشگیاش ذرهذره ترس نیز در وجودش شعلهور میشد نگرانی و ترسش بیشتر برای دخترک زیبا و کوچکش بود. محمد ناشیانه و با سرعت بالا، پیچها را دور میزد و گاهی از لاین جاده خارج میشد. سارا نگاهی به محمد کرد، محمد اصلاً در حال خودش نبود و سارا علت تغییر حال همسرش را فقط در مواد خلاصه میکرد محمد وقتی متوجه نگاه ترسیدهی سارا شد، با صدای خمار و کشیده شروع به صحبت کرد
خانوم دکتر من واسه اینکه بتونم ببینمتون سه روز توی نوبت بودم، سعی میکنم خلاصه بگم حرفام رو که زیاد وقت نگیرم گوش میکنم راستش همه چیز برمیگرده به سیزده سال پیش، وقتی عاشق بوی دخترونه ی مقنعه ی مدرسش بودم! من نقشه کشی میخوندم و دیوونه ی بازیگری، اونم ریاضی میخوند اما جای معادله و عدد دوست داشت بدونه تو سر آدما چی میگذره سال آخر دبیرستان بهترین روزای زندگیمون بود، نیم ساعت قبل از زنگ آخر از دیوار مدرسه میپریدم بیرون و هنوز زنگشون نخورده جلوی در مدرسه منتظرش بودم اون هیچ وقت نفهمید که من واسه هزینه ی فلافل و سمبوسه ی مسیرِ مدرسه تا خونه تمام طول هفته تکالیف نقشه کشی بچه هارو انجام میدادم و پول میگرفتم ازشون حالمون خوب بود که خوردیم به کنکو من از کنکور متنفرم خانوم دکتر، از تغییر مسیرهای یهویی متنفرم به هم قول دادیم هر جفتمون توی یه شهر قبول بشیم، انتخابمونم شیراز بود من قبول نشدم اما اون قبول شد و رشته ی مورد علاقشو به دوری مون ترجیح داد و رفت منم باید میرفتم سربازی، این دوری من رو عاشق تر میکرد و اون رو دلسردتر! حق داشت خب، اختلاف مدرک تحصیلی رو میگم، آخه من وقتی ازسربازی برگشتم مجبور بودم برم سرکارو جایگزین پدر کار افتادم باشم لا به لای سختیای زندگی داشتم دست و پا میزدم که برگشت بهم گفت من و تو راهمون خیلی وقته سواشده، بهتره دچار سوتفاهم نباشیم به همین راحتی گفت سوتفاهم و رفت پی تفاهمی که توی همه چی دنبالش میگشت الا دلِ من که براش لرز میگرفت بعد از سیزده سال هفته ی پیش جلوی محل کارم یه نفر زده بود به ماشینم و کارت ویزیتش رو گذاشته بود و رفته بود اسمش رو که روی کارت دیدم اول باورم نشد اما بعد ازکلی پیگیری فهمیدم خودشه ماشینم قراضه تر از این حرف هاست که برم پی خسارت اما به عنوان مریض وقت گرفتم، مریضش بودم خب انقدر توی کارش بزرگ شده که واسه دیدنش سه روز توی نوبت بودم انقدر فکرش پرته که بعد از این همه حرف زدن هنوز داره نگاهم میکنه و نفهمیده من همون سوتفاهمی ام که بزرگترین تفاهم زندگیم رو ازم گرفت...اینا همه حرفای من بود خانوم دکتر، اما نیازی به نسخه نیست، شما سیزده سال پیش نسخه ی من رو پیچیدی یه ماه پیش وقتی توی بلیط فروشی سینما دیدمت همه ی اون روزامون از جلوی چشمم ردشد، اون تصادف ساختگی رم ترتیب دادم که ببینمت...که شاید بتونیم دوباره دچار اون سوتفاهم بشیم! میخوام فردا ظهرجلوی مدرسه ی دوران دبیرستانمون ببینمت فردا قول دادم زن و بچم رو ببرم سینما بعدش بریم فلافلی، همون فلافلی نزدیک مدرستون...راستش من هنوز دیوونه ی بازیگری ام...بازیگر خوبی ام شدم...سیزده ساله دارم زندگی رو بازی میکنم، یه بازی بی نقص
o*o*o*o*o*o*o*o ابی خوشحال و مسرور همراه حشمت صادقی به خونه ش رفت تا مادر و خواهرشو در جریان امور بذاره ابی نگاهی به مادرش انداخت که بقچه لباسشو به دست گرفته وچادرمشکی بور شده شو به دور گردنش بسته بود و پا از خونه شون بیرون میگذاشت این خونه برای ابی پر از خاطرات بود و این بازارچه حکم بهشت رو واسش داشت میدونست ترک این کوچه پس کوچه ها یعنی جا گذاشتن دل همینجا پیش داداشها و اهل محل چقدر دیشب همگی تو کاباره آبشار نقره ای خندیدن. به تنها چیزی که توجه نداشتن ملوسک بود که بالای سن خودشو تیت و پر میکرد تا کاروکاسبیش راه بیفته شب قبل ابی به دوستای چندین و چند ساله ش گفته بود که سرایداری یه جا رو خارج از تهران قبول کرده و قراره واسه مدتی با مادر و خواهرش برن. هرچند که از دروغ بدش میومد، چه مصلحتی و چه غیر مصلحتی! اونم به عزیز ترین افراد زندگیش ، برادر و دوستای دوران کودکیش! ولی چاره ای نداشت وگرنه داداشا هر روز پاشنه در خونه جناب وکیل و در میاوردن و این برخالف شرط و شروطش با فیروز عمید بود نگاهش روی صدیقه خواهر 18 ساله تمامش چرخید که به قول خاله زنک های محل در حال پا گذاشتن به مرز ترشیدگی بود صدیقه چادرنازک و گلدارشو دور کمرش پیچونده و پاهاشو در معرض نمایش گذاشته بود! ابی با چشم و ابرو بهش حالی کرد که پاهاشو بپوشونه ولی صدیقه هوش و حواسش پی حشمت صادقی بود که در حال جاسازی چمدون و بقچه خدیجه سلطان مادر ابی بود! ابی چندتا استغفرا ... زیر لبش گفت و به سمت صدیقه رفت
o*o*o*o*o*o*o*o ابی که هنوز تو بهت مکانی بود که برای اولین بار در عمر ۲۵ ساله ش میدید و درگیر حلاجی کردن حرفها و پیشنهاد فیروز عمید وکیل پایه یک دادگستری و مشهور شهر تهران بود، با غرور گفت
o*o*o*o*o*o*o*o گاهی تو دنیای واقعی به یه ادمایی میگی رفیق که بعدا میشن دشمنت بعضی رفیقاهم هستن رفیق نیستن اما رفیقن یه دسته دیگه هم هستن که فقط تو دوسشون داری o*o*o*o*o*o*o*o و اما رفیق مجازی انقدر باهات گرمن که حس میکنی چن ساله میشناسیشون انقدر هواتو دارن که از داشتنشون مغرور میشی فقط میتونم بگم رفیق مجازی تو یه قرص بهم دادی یه قرص که باید روزی هشت بار بخورمش اره تو یه قرصی دادی که هر روز هشت بار میگم خداجون مرسی *ghalb_sorati*
@~@~@~@~@~@ 🔹امروز سه تا پشت بوم دعوت بودیم، هیشکدومشو نرفتیم😌 @~@~@~@~@~@ 🔸والا ما هرچی استوری اینستا باز کردیم دیدیم همه رفتن پیش هم، فقط سیزده بدر رو توی خونه برگزار کردن و نوشتن هشتگ در خانه بمانیم، گلهای گلم فلسفهی قرنطینه صرفا دور دور نرفتن توی کوچهها نیستاااااا 😐✋ @~@~@~@~@~@ 🔹دیگه کم کم داره تعداد خبر ساخت دارو و واکسن کرونا از تعداد مبتلاها به کرونا بیشتر میشه 🚶🏻♂️ @~@~@~@~@~@ 🔸خیلی بده آدم علت مرگش خفاش و پانگولین باشه اون دنیا بفهمن اصلا احتراممونو نگه نمیدارن😑 @~@~@~@~@~@ 🔹الان دیگه درک میکنیم چرا وقتی سگا از خونه میرن بیرون اینقدر ذوق دارن😂 @~@~@~@~@~@ 🔸سازمان جهانی بهداشت : شمار مبتلایان به کرونا تا چند روز آینده به یک میلیون نفر می رسد الان ویروسای کرونا دارن دور هم میگن ۱ میلیونی شدنمون مبارک 🥳 @~@~@~@~@~@ 🔹خوب شد تلگرام قابلیت فولدر رو گذاشت ، از این به بعد میتونیم زیدهامون رو پارتیشنبندی کنیم که یه وقت اشتباهی پیام ندیم😆 @~@~@~@~@~@ من یه غلطی کردم به شوهرم گفتم اختلال بویایی یکی از علایم ابتلا به کروناویروسه حالا دم به دم میاد جلوی من از خودش باد در میکنه هر وقتم میگم خجالت بکش میگه دارم تست میکنم مطمئن شم کروناویروس نگرفتی به بچه ها هم یاد داده میخوام طلاق بگیرم 😐😂 @~@~@~@~@~@ 🔹اخبار با پخش رکوردهای کرونایی آمریکا فقط مونده آهنگ بر طبل شادانه بکوب رو پخش کنه😂 @~@~@~@~@~@ 🔸از دوستم پرسیدم تو قرنطینه چیکار میکنی؟ خیلی خوشحال جواب داد زبان میخونم اروپایی ها خیلی دارن میمیرن، بعد از کرونا حتما نیروی کار کم میارن و راحت ویزا میدن منم دارم خودمو واسه اون موقع آماده میکنم 😗 @~@~@~@~@~@ 🔹سارا و نیکا توی پایتخت، مثل شبکه چهار توی صداوسیما میمونن😀 @~@~@~@~@~@ 🔸کرونا تموم شه فقط واسه مسائل ضروری میام خونه😑 @~@~@~@~@~@ 🔹میبینم که ژلای صورتتون رو نمیتونید ترمیم کنید دارید کج و کوله میشید😆 @~@~@~@~@~@ 🔸من براش ماسک فیلتر دار بودم ولی اون عنبرنسارا دوس داشت لعنتی پشگل باز 😐😂 @~@~@~@~@~@ 🔹بابام از الان رفته کنار دستشویی چادر زده که فردا به آب و توالت نزدیک باشیم 🚶🏻♂️😐 @~@~@~@~@~@ 🔸دیگه خبر ازدواج کردن واسه دروغ سیزده خیلی خز شده، خبر مرگتونو اعلام کنید الان کرونا هم اومده واسه یه مدت کوتاه حداقل خوشحال میشیم😀 @~@~@~@~@~@ 🔹خداروشکر امسال دغدغه غروب سیزده بدر نداریم 🙃 ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ خوش باشین❤
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم