انگار دست سرنوشت برای این خانواده زیبا نمینوشت و خوابهای بدی برایشان دیده بود. سارا در این سالها تمام تلاش خود را کرده بود که سوفیا همان دختر شاد و شیطون بماند؛ اما انگار زیاد هم موفق نبود، چون سوفیا بسیار منزوی و غمگین شده بود. سارا ترس سوفیا از پدرش را به خوبی حس میکرد و سوفیا هنگام دعواهای پدر و مادرش ساعتها گریه میکرد و از ترس میلرزید، البته سوفیا امروز، برخلاف همیشه لبخندهای دلربایی به یاد خاطراتش در روستا میزد و بعد از مدتها خوشحال بود سرعت ماشین لحظه به لحظه شدت مییافت و حال محمد بدتر میشد. سارا علاوه بر نگرانی همیشگیاش ذرهذره ترس نیز در وجودش شعلهور میشد نگرانی و ترسش بیشتر برای دخترک زیبا و کوچکش بود. محمد ناشیانه و با سرعت بالا، پیچها را دور میزد و گاهی از لاین جاده خارج میشد. سارا نگاهی به محمد کرد، محمد اصلاً در حال خودش نبود و سارا علت تغییر حال همسرش را فقط در مواد خلاصه میکرد محمد وقتی متوجه نگاه ترسیدهی سارا شد، با صدای خمار و کشیده شروع به صحبت کرد
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ این متن رو روزی سه بار، قبل از غذا بعد سه بار دیگه، بعد از غذا با صدای بلند برای خودتون بخونین بخونیناااا یه جوری که خودتون صدای خودتونو بشنوین مرد و زن هم نداره... همههه با هم اگر این ماجرا یادمون نره؛ اون وقت میشیم قهرمان بی چون و چرای زندگی خودمون گلادیاتوری که قراره همیشه پیروز از زمین بیاد بیرون قهرمان زندگی خودت باش خودت بهتر میدونی جای کلماتی که در متن زیر نوشته شده؛ چیا بذاری چون هر کی تو زندگیش فکرا و داستانای ریز و بی اهمیتی داره که اونو از هدفش دور می کنه پس میریم که با هم بخونیم یکبار از زنی موفق خواستم تا راز خود را با من در میان بگذارد لبخندی زد و گفت موفقیت من زمانی آغاز شد که نبردهای کوچک را به جنگجویان کوچک واگذار کردم دست از جنگیدن با کسانی که غیبتم را می کردند، برداشتم دست از جنگیدن با خانواده همسرم کشیدم دیگر به دنبال جنگیدن برای جلب توجه نبودم سعی نکردم انتظارات دیگران را برآورده کنم و همه را شاد و راضی نگه دارم دیگر سعی نکردم کسی را راضی کنم که درباره من اشتباه می کند آنگاه شروع کردم به جنگیدن برای اهدافم رویاهایم ایده هایم و سرنوشتم روزی که جنگ های کوچک را متوقف کردم روزی بود که مسیر موفقیتم آغاز شد هر نبردی ارزش زمان و روزهای زندگی ما را ندارد. نبردهایمان را عاقلانه انتخاب کنیم 👤ژوان وایس ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ منبع :باشگاه پرواز کپتان : سید تهران منت دار حضورتونم✋
^^^^^*^^^^^ سه نفر محكوم به اعدام با گیوتین شدند؛ یک کشیش، یک وکیل دادگستری و یک فیزیکدان در هنگام اعدام کشیش پیش قدم شد سرش را زیر گیوتین گذاشتند و از او سؤال شد: حرف آخرت چیست ؟ گفت : خدا ... خدا...خدا او مرا نجات خواهد داد وقتی تیغ گیوتین را پایین آوردند، نزدیک گردن او متوقف شد مردم تعجب کردند؛ و فریاد زدند: آزادش کنید خدا حرفش را زده و به این ترتیب نجات یافت نوبت به وکیل دادگستری رسید؛ از او سؤال شد: آخرین حرفی که میخواهی بگویی چیست؟ گفت : من مثل کشیش خدا را نمیشناسم اما درباره عدالت میدانم عدالت ... عدالت ...عدالت گیوتین پایین رفت ، اما نزدیک گردنش ایستاد مردم متعجب، گفتند : آزادش کنید، عدالت حرف خودش را زده وکیل هم آزاد شد آخر کار نوبت به فیزیکدان رسید سؤال شد: آخرین حرفت را بزن گفت :من نه کشیشم که خدا را بشناسم، و نه وکیلم که عدالت را بدانم اما میدانم که روی طناب گیوتین گره ای است که مانع پایین آمدن تیغه میشود با نگاه به طناب دریافتند و گره را باز کردند تیغ بر گردن فیزیکدان فرود آمده و سر او را از تن جدا کرد ^^^^^*^^^^^ چه فرجام تلخی دارند آنان که واقعیت را میگویند و به گره ها اشاره مى كنند
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ تمام قد می ایستم به حرمتِ باورهای جسورانه ای که داشته ام و اهداف روشنی که در هزارتوی ذهنم انباشته ام با تمام توانم به پیش می روم زمین می خورم و دوباره می ایستم ، زخمی می شوم و ادامه می دهم اگرچه چراغی نیست ، راهی نیست ، پناهی نیست ؛ من آرامم به اینکه سختی ها همیشه مرا قوی تر می کنند من آدمِ تسلیم نشدنم ، آدمِ کم نیاوردن ، ایستادن ، فتح کردن وَ همین روزها به مقصد می رسم وَ همین روزها خودم را برای ایستادگی های مدام ، بغل می گیرم و در آغوشِ فراغتی عمیق نفسی تازه می کنم ، خستگی می تکانم ؛ وَ در امنیتِ هیچ مقصدی متوقف نمی شوم ! من زنده ام به عبور و استمرار و رسیدن زنده ام به کشف کردن به مقصد می رسم اما توقف نخواهم کرد اما ادامه خواهم داد برای من هیچ مقصدی پایانِ راه نیست ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ نرگس صرافیان طوفان
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ رسیدن به احساس خوب و داشتن اونو، موکول به زمان تحقق خواستههات نکن میدونی چرا؟ چون قانون اینه بین شرایط کنونیِ زندگی ات و شرایط دلخواهی که دوست داری داشته باشی، یک فاصلهی فرکانسی هست و این فاصله فرکانسی؛ فقط با تمرکز بر نعمتها و امکانات همون لحظه، استفاده از اونها و سپاسگزار بودن به خاطر اونها، پر میشه از همین الان شروع کن... تمرین کن داشتی غرغر میکردی، نه؟ متوقفش کن آهنگ غمگین گوش می کردی؟ اونم متوقف اش کن... شروع کن... بسم الله الرحمن الرحیم🙏 ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ منبع: باشگاه پرواز😍
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ اقدس عظیمی ، خندم گرفت این همه خودمو کشتم واسه فهمیدن این اسم یاد سامان افتادم که اسم مادربزرگش اقدس بود واسش میخوند اقدس اقدس بریم مشهد مقدس فردا شبش عقد است پول کباب نقد اس با خنده اسمشو صدا زدم
♦♦---------------♦♦ خبرش راداشتم برای تابستان به اینجا آمده است،هرروز ازپشت پنجره شاهد رفت وآمدهایشان هستم،اماهنوز نیامده،مگرقرارنبود بیاید؟!پس چه شد؟!؟ فرداو فرداهای بعدی هم نیامد،میتوانستم ازطریق مادرم بفهمم چرانیامده چون مادرم با مادرش صمیمی بود،اما دلم راضی نبود که بپرسم،دلم به همین انتظارها خوش بود،دیوانه است دیگر، مگرنه؟!؟ میترسیدم بپرسم و جوابم آنچیزی نباشد که میخواهم،هرطورکه بود گذراندم حتی کلمه ای هم ازمادرم نپرسیدم،باهرصدایی که ازبیرون می آمد سریع پشت پنجره پرت میشدم،آنقدر این کاررا تکرار کرده بودم که همه اهل خانه باشک براندازم میکردند،مهم بود؟!!؟ نه،خودم میدانم که نبود؛.پشت پنجره ایستاده بودم و به میهمانهایی نگاه میکردم که وارد خانه اشان میشوند ولی بازهم شخص آشنایی درمیان آنها ندیدم،یک آن به خودم آمدم باخود گفتم چگونه به یک احساس توخالی دل بستی؟ به نظرت سه سال بس نیست؟،پنجره رابازگذاشتم و برگشتم که روی تخت بنشینم،باصدای متوقف شدن ماشینی ایستادم ولی برنگشتم کسی ازماشین پیاده شد،نفسی عمیق کشیدم بوی آشنایی می آمد،شوکه شدم من این عطر آشناوتلخ رامیشناسم،عطری که بویش تاکیلومترها حس میشود،نمیدانم چگونه خودرابه پنجره رساندم،فقط میدانم تمام وجودم چشم شده بود و اورا وجب میکردم،بادلتنگی، بغض،شادی باهمه حسهای دنیابه او زول زده بودم،پس بلاخره آمد بی معرفت،هیچ تغیری نکرده بود،فقط مردانه ترشده بود،زنگ در رافشرد و باورودش به خانه تصویرش برایم محو شد،همانجا کنارپنجره سرخوردم ونشستم،هنوزهم باورم نمیشد که برگشته،باورم نمیشد،باورم نمیشد،جیغ خفه ای کشیدم و سرم رامیان بازوانم پنهان کردم ^^^^^*^^^^^
^^^^^*^^^^^ عشق دلیل اینه که چرا نفرت وجود داره وقتی شخصی که برامون عزیزه رو از دست میدیم،تنفر زاده میشه انتقام محصول همین تنفره و کشتار رو به دنبال داره اما کشتار فقط منجر به مرگ بیشتر میشه و این باعث رشد رنجهای بیشتریه در این دنیای نفرین شده ای که ما درش زندگی میکنیم،این چرخه ی نفرتیه که متوقف نمیشه o*o*o*o*o*o*o*o
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم