o*o*o*o*o*o*o*o بعد از ظهر بهترین موقعیت برای رفتن به سروقت اون خونه بود بعد از خوردن نهار، به بهانه گرفتن کتابم از سامان از خونه جیم زدم بیرون. نگاهی به دور و اطراف انداختم هیچ کس تو اون کوچه نبود از درخت چسپیده به دیوار بالا رفتم نگاهی کلی به حیاط انداختم همه جا تمیز و آب و جارو شده بود، چشممو چرخوندم بالاتر لب حوض بزرگ پر از شمعدانی های قرمز گذاشته بودن یه نفر هم اونجا پشت به من نشسته بود، یه دختر بود موهای بلندش تو هوا می رقصید خاک تو سرت اردی اگه یه نفر اینجوری خواهرای خودتو دید بزنه چیکار میکنی میری لت و پارش میکنی دیگه احمق، یه لحظه پام از روی تنه درخت لیز برد دستامو محکم به دیوار گرفتم ولی یه آخ بلند از دهن واموندم خارج شد که باعث شد دختره برگرده سمت من ولی ای کاش هیچ وقت این کار رو نمیکرد تا چشمش به من افتاد جیغی کشید و پا تند کرد به سمت خونه اما من همون جور مات و مبهوت مونده بودم، خدایا این چی بود پری بود یا آدمیزاد، رویا بود یا واقعیت. هرچی که بود تصویرش توی چشمها و قلب و مغز و تمام وجودم حک شده بود سست و مدهوش خودمو از درخت پرت کردم پایین که مچ پام درد گرفت ولی انگار تو این دنیا نبودم مثل ربات رفتم خونه ادامه دارد o*o*o*o*o*o*o*o پنجره | قسمت اول ◄ پنجره | قسمت دوم ◄
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ شاید روزی برایت تعریف کنم من پشت پنجرهی خاموش اتاقت چه گریه ها که نکردم شاید یک روز برایت بگویم چگونه در صبح های سردش زیر پنجرهی اتاقت راه رفتم و خیره به پردهای شدم که شاید دستانت ناخودآگاه کنارشان بزند از روزهایی که گریهام را قدم زدم و نیمه های شب تا سپیدهی صبح به پنجرهی بسته و خاموش اتاقت پناه آوردم شاید یک روز زمانش برسد و بگویم تا کجای شهر تعقیبت کردم ،تا کجای شهر نگاهت کردم شاید بگویم برای بیشتر دیدنت از شدت پلک نزدن چشم هایم سوخت شاید یک روز برایت بنویسم و پست کنم که از تو فقط چندین عکس تار برایم مانده که درونشان راه میروی میخندی اخم میکنی ... شاید یکروز اعتراف کردم که من آمدم تو نبودی و من عاشق پنجرهی اتاقت شدم ستایش قاسمی
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ دیدن افتادن هر برگ درخت بر روی زمین مرا به یاد روزهای آشناییمان می اندازد...صدای خشش برگها بر زیر کفشهایم مرا به یاد چشیدن طعم عشق برای اولین بار،می اندازد چکیدن قطرات ریز و درشت باران بر روی سر و بدنم مرا به یاد بی معرفتیهایش می اندازد قدم زدن در زیر برف مرا به یاد خاطرات هرچند کممان می اندازد سوز سرما مرا به یاد عمق نگاه هایش و واژه های پرمعنایی که از زبانش میشنوم می اندازد نمیدانم بهار امسال میخواهد مرا به یاد چه چیز بیاندازد شاید به یاد شیطنت بازیهایش،یا شایدم به یاد بی اهمیتی هایش...شاید مرا به یاد روزهای تنهایی ام بیاندازد ، اصلا شاید تنها مرا به یاد خودش بیاندازد از بهار سالی که می آید بی خبرم چه برسد به تابستونش ...نمیدانم تابستان چه نقشه هایی برایم کشیده است شاید باز هم میخواهد یادآور فاصله هایمان شود؟ اما هرچه که هست آزرده خاطرم از این فصلهای بی رحم لعنتی
*0*0*0*0*0*0*0* تازگیا دارم با خودم فکر میکنم که،چقدر نامه های غمگین چقدر حرفهای ناامید کننده...چقدر گریه...بسه دیگه...چرا زاویه ی دیدمو عوض نکنم؟ میخوام به احساسی که بهش دارم افتخار کنم میخوام از اینکه دوسش دارم احساس شادی کنم خدا رو هم شاکرم که همچین کسیو دوست دارم و نه کس دیگه ای رو کسی رو دوست دارم که از نظر همه چیز بهترینه هیچ عیبی نمیتونه داشته باشه،خودش بی نقص ترین آدمه روی زمینه دیگه نمیخوام فکر اینکه چقدر ازم دوره منو به گریه بندازه اینو میدونم که هیچ وقت نمیتونه از قلبم بیرون بیاد؛همینطور اینم میدونم که پاک کردن خاطراتش محاله میخوام برای همیشه تو خاطراتم بمونه اما فقط میخوام از ذهنم بیرون بره فقط میخوام گاهی اوقات به یادش بیفتم اشکالی نداره که دلم براش تنگ میشه اشکالی نداره که فکر اینکه ماه ها نمیتونم نه ببینمش و نه صداشو بشنوم به گریه بندازتم اشکالی نداره که موقع نزدیک شدن بهش استرس میگیرم و از درون گرمای شدیدی رو حس میکنم اشکالی نداره که بازم هر شب دربارش مینویسم فقط همین به خاطر اینکه دیگه ازش دورم گریه نکنم همین به این که قلب من پیش اونه افتخار میکنم همین که از من خاطراتی تو ذهنش تا ابد میمونه همین که از من برای روز تولدش یادگاری داره و همین که اینو میدونم که هیچ وقت عشقش نمیتونه از قلبم فرار کنه...راضیم *0*0*0*0*0*0*0* Sepideh.MJ
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بعضی اوقات به ستاره ها خیلی حسودیم میشه حسودیم میشه چون که اونا میتونن هر شب یه دل سیر کسی رو که خیلی خیلی دوسش دارم رو نگاه کنن برای دیدنت...بوییدنت...لمس دستانت...هفت آسمان را گذر کردم Sepideh.MJ
o*o*o*o*o*o*o*o پاهامو روی تخت میزارم و آروم دراز میکشم...گل رز کاغذی ای که یکیش را به تو داده بودم را از گوشه ی تختم برداشتم و در دست گرفتم.نگاهش که کردم،تمام گلبرگ های کاغذیش گویی چهره ی زیبای تو را به تصویر کشیده بودند بوسه ای بر روی گلبرگهایش زدم و بوییدمش...اما حیف که بوی تو را نمیداد...بوی کاغذ میداد...بوی آن روز های تلخ را میداد...بوی همان روزهایی که... بگذریم،فکر کنم باز هم شر و ور گوییام آغاز شده...آخر برای تو چه مهم است که بوی چه روزهایی را میداد میدانی چیست؟!حالا که دارم برایت این نامه را میخوانم،مانند تمام نامه های دیگرم مخاطبم فقط خود شنونده ات هستی،اصلا دوست ندارم فکر کنی با کس دیگری ام...آخر میدانی؟!مگر میشود به جز تو برای کس دیگری هم نوشت؟ هر شب موقع خواب یادت را محکم به آغوش میگیرم و هق میزنم...آنقدر هق میزنم که با همان چشمان خیس به خواب میروم باز هم میدانی چیست؟خواستم بدانی که خیلی وقت است که دیگر این نبض نمیزند،خواستم بدانی که خیلی وقت است که دیگر نفس نمیکشم...فقط مرده ی متحرکی هستم که به امید کمی توجهت هنوز میتوانم بر پاهای خودم بایستم،که امید دارم کمی،فقط کمی بیشتر...توجهایت را نثارم کنی تا روح و جان از دست رفته ام به وجود و جسمم برگردد
Sometimes I just can whisper youre name I dont know why but that times I just need make up my mind and close my eyes...but when i close my eyes,i can just see youre face and its make me so crazy I think its too late to decied for what can i do!because you strand me...but you told me that you would always,be by my side Oh,I should change my life and start from over,but I know its just a dream Maby I should continue my life with big lies,ore maby i should hide under the shades After from youve gone,i just blamed my self and cried like the rain! I know that i lose everything and i know that i failed in my life and i know all of my chanses fail,but i should get the finaly decide for my life If i want kill my self,if i want live in this blank life,i know whatever that i decied,i just make my desteny Sepideh.MJ o*o*o*o*o*o*o*o o*o*o*o*o*o*o*o زمزمه کردن نام تو بعضی اوقات فقط توان زمزمه کردن نام تو را دارم نمیدونم چرا ولی اینجور مواقع،فقط نیاز دارم که ذهنمو سرو سامون بدم و چشمامو ببندم...اما وقتی چشمامو میبندم،فقط چهره ی تو به جلوی چشمانم میاد و این منو خیلی دیوونه میکنه فکر کنم برای اینکه چیکار میتونم بکنم تصمیم بگیرم خیلی دیر شده!چون تو منو ول کردی و تنهام گذاشتی...درحالی که بهم گفته بودی همیشه درکنارم میمونی اوه،باید زندگیمو عوض کنم و از اول شروع کنم،ولی اینو میدونم که فقط یه خیاله و این کارو نمیتونم انجام بدم شایدباید زندگیمو با دروغای بزرگ ادامه بدم،یا شایدم باید زیر سایه ها مخفی بشم بعد از اینکه تو رفتی،من فقط خودمو سرزنش میکردم و مثل بارون گریه میکردم من میدونم که همچیمو از دست دادم،و میدونم که تو زندگیم شکست خوردم و اینم میدونم که تمام فرصتهای من از دست رفتن!ولی من باید تصمیم نهایی رو برای زندگیم بگیرم اگه میخوام خودمو بکشم،اگه میخوام توی این زندگی پوچ و بی معنا زندگی کنم،میدونم هر تصمیمی که بگیرم،فقط سرنوشتمو ساختم سپیده.م ج
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ببخشید اگر موقع نوشتن این نامه چشمانم خیسه ببخشید اگر دست خطم به زیبایی دست خط تو نیست ببخشید اگر صدایم به زیبایی صدای تو نیست بخشید اگر خودم دارم برایت این نامه را میخوانم ببخشید اگر مانند تمام عاشقهای دیگر وقتی حواست نیست این نامه را داخل کیفت نمی اندازم آخر میدانی،میترسم مبادا دستم برایت رو شود و تو بفهمی که من چقدر عاشقتم پس این نامه را خودم برایت میخوانم تا تو به احساسات پنهانی من پی نبری اصلا همین لحظه ای که دارم تک تک این حروف ها را برایت میخوانم،بدجور دلم آغوشت را میخواهد و کلمه ای به زبان نمی آورم آخر میترسم از آغوشم متنفر باشی درست مثل مواقعی که بیشتر از ۱۲ دقیقه و ۴۷ ثانیه در کنارت میمانم و از من متنفر میشوی آری من ثانیه به ثانیه در کنار تو بودن را حساب میکنم...درست از همان موقعی که برای پیش تو آمدن به بهانه های محکم نیازمند شدم چقدر درد آورست که هر ثانیه دلم برایت تنگ میشود آخر نشد یک روز بیاید و دل من برای آن لبخندها و غم عمیقی که در آن سیاهی چشمانت جا خشک کرده و موهای مشکی رنگی که با هر موج و گره یشان،آلت های موسیقی را از خود بیرون میریزند...تنگ نشود نمیدانی چقدر سخت است وقتی میخواهم تو را در خیالاتم در آغوش بگیرمت آخر اول باید خوب قدت را به خاطر بیاورم،سپس آن بازوهای تنومندت را تجسم کنم و حالت خود را با حالت تو وفق بدهم و دستانم را به زیر بازوان خیالیت بکنم و آنها را به دورت حلقه بزنم و سرم را بر روی شانه ای که نیست بگذارم وای از آن روزهایی که بدجور دلم همین آغوشهای خیالیت را بخواهد...این موقع ها آنقدر خودم را در آن آغوش خیالیت غرق میکنم که گردن و بازوانم درد میگیرند اما حیف که در آغوش خیالیت هیچ بوی خیالی ای هم نیست...زیرا بوی تو فقط در لحظه های با تو بودن قابل حس کردن هست راستی یک ببخشید را برایت جا گذاشته ام خواستم بگویم ببخشید اگر خالصانه دوستت دارم Sepideh.MJ
آلبوم عکس های قدیمی را که باز کردم...چشمم به جوانی افتاد که با حالایش خیلی فرق میکرد صورتی صاف و شفاف داشت،بدون ذره ای چین و چروک قد رعنایی داشت و چهره ای دلربا با موهایی پرپشت و بلند...و دستانی با ناخن های کشیده و لاک زده آلبوم را که از صورتم فاصله دادم...چشمم به همان فرد که حالا ۴۰ سال از آن دوران گذشته بود افتاد.صورتش پر از چین و چورک شده بود...موهایش کمپشتر و سفید شده بودند...دستانش دیگر آن لطافت دستهای آن دوران را نداشتند...اگر دستانش را میدیدی بدون شک به این پی میبردی که آن دستها،دستهای چندین سال زحمت و تلاش برای خوشبختی و عاقبت بخیری فرزندانش است...بله،آن دستها دستهای یک مادر بود اما حیف که قدرش را ندانستیم...حیف که قدرش را ندانستم *~*****◄►******~*
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم