♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
شاید روزی برایت تعریف کنم من پشت پنجرهی خاموش اتاقت چه گریه ها که نکردم
شاید یک روز برایت بگویم چگونه در صبح های سردش زیر پنجرهی اتاقت راه رفتم و خیره به پردهای شدم که شاید دستانت ناخودآگاه کنارشان بزند
از روزهایی که گریهام را قدم زدم
و نیمه های شب تا سپیدهی صبح به پنجرهی بسته و خاموش اتاقت پناه آوردم
شاید یک روز زمانش برسد و بگویم تا کجای شهر تعقیبت کردم ،تا کجای شهر نگاهت کردم
شاید بگویم برای بیشتر دیدنت از شدت پلک نزدن چشم هایم سوخت
شاید یک روز برایت بنویسم و پست کنم که از تو فقط چندین عکس تار برایم مانده
که درونشان راه میروی
میخندی
اخم میکنی ... شاید یکروز اعتراف کردم
که
من آمدم
تو نبودی و
من عاشق پنجرهی اتاقت شدم
ستایش قاسمی