قسمت پانزدهم " آغوش " ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ دو روز از آن بوسه ی پرحرف میگذشت که خسرو و ناهید همدیگر را نه دیده بودنند نه تماسی گرفته بودنند نه... . دست هر جفتشان رو شده بود و حالا دیگر همه چیز فرق میکرد خسرو همان خسرو بود و ناهید هم همان ناهید اما حالا...لیوان چای ناهید یا عزیزم گفتن خسرو خورده شیشه داشت حرف اضافه داشت پسوند و پیشوند داشت پسوند و پیشوندی از جنس فدایت شوم و تصدقت بروم حرف اضافه ای از جنس نفس دستشان رو شده بود و حالا عشق بود که جولان میداد عشق بود که ناهید دو روز تمام در گذشته غرق شده بود . که با سلیقه سفره میچید که گل های روی پرده ی اتاقه خوابش بوی نرگس گرفته بود که هزار بار میرفت روی شماره ی خسرو اما تماسی نمیگرفت و گوشی را بغل میکرد اما خسرو کاری با این حرف ها نداشت مثل قدیم ، صبح دست ناهید را میگرفت و میزد به شهر شلوغ ترین خیابان ها را انتخاب میکرد و مینشست گوشه ی پیاده رو و شروع میکرد به ساز زدن برای مردم عجیب بود که با این همه هنر چرا کنار خیابان ساز میزند؟ خب عشق برای مردم عجیب است! خسرو عاشق بود و برای بودن های نبودنِ ناهید ساز میزد! آخر سر هم تمام پول هایی که مردم در جعبه ی سازش ریخته بودنند را با بچه هایی که سر چهارراه گل میفروختند پیتزا میخورد و دست گلی که برای ناهید خریده بود را در اتوبان رها میکرد تا باد بویش را به اتاق خواب ناهید ببرد آنشب هم خسته از ساز زدن های خیابان به دامن ماه بانو پناه برد در اتاق خواب ولو شده بود و برای ماه بانو اله نازِ بنان را میخواند که زنگ خانه به صدا در آمد دلش ریخت صدای این زنگ آشنا بود. رفت تا از بالکن حیاط را نگاه کند که دید ناهید جلوی درب ایستاده و چشم دوخته به بالکن ناهید میدانست خسرو دوشنبه هر جا که باشد خودش را به خانه ی ماه بانو میرساند. میدانست که در خانه بند نمیشد ، میدانست که کتلت درست کرده بود و به خانه ی ماه بانو آمده بود میدانست غذای مورد علاقه ی خسرو کتلت است؛ ماه بانو سفره را در حیاط پهن کرد و به ناهید گفت خسرو را برای شام صدا بزند! ناهید هم که دل در دلش نبود برای دیدن خسرو، با تپش قلب خودش را به اتاق خواب رساند و خسرو به محض دیدن ناهید از جا بلند شد و چشم دوخت به چشمانش ای کاش دوست داشتنتو اعتراف نمیکردم...لا اقل قبلا یه زنگ میزدی...یه "خسرویی" میگفتی ....دو روزه رفتی که رفتی...نمیگی آدم دلش برات یذره میشه؟ ناهید ایستاده بود و با ذوق فقط خسرو را نگاه میکرد و یکدفعه بدون هیچ حرفی سمتش رفت و محکم بغلش کرد محکم همدیگر را بغل کردند و زمان ایستاده بود برایشان انگار! ناهید یقه ی پیراهن خسرو را نفس میکشید و خسرو گیسوی ناهید را مثل دو نفر که سالها همدگیر را ندیده اند آنقدر بی حرف در آغوش هم ماندند که ماه بانو صدایشان کرد از هم که جدا شدند ناهید فقط زمین را نگاه میکرد و گوشه ی چشمش خیس شده بود خسرو دستی به روی کنج پلک ناهید کشید و پیشانی اش را بوسید و موهایش را مرتب کرد و ناهید بدون اینکه نگاهش کند راهش را کشید و رفت خسرو ماند و عطر ناهید که در یقه ی پیراهنش جا مانده بود خسرو ماند و یک دنیا قربان صدقه رفتن آخر .... خسرو، ناهید را دوست دارد... دوست دارد قربان صدقه اش برود تا دل ضعفه بگیرد تا با بوسه بمیرد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ خسرو، ناهید را دوست دارد علی سلطانی ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ قسمت اول : هیچ کس نمی دانست ◄ قسمت دوم : عطر شال و گیسوی تو ◄ قسمت سوم : ضربه مغزی قسمت چهارم : تصادف ◄ قسمت پنجم : مات و مبهوت ◄ قسمت ششم : خواب است و بیدارش کنید ◄ قسمت هفتم : بی خوابی ◄ قسمت هشتم : شوریده حال ◄ قسمت نهم : نیمه شب ◄ قسمت دهم : قانون سوم نیوتون ◄ قسمت یازدهم : آرامش ◄ قسمت دوازدهم : حرف دل ◄ قسمت سیزدهم : ساز دهنی ◄ قسمت چهاردهم : چشمان بسته ◄ بخش های رمان در بخش منو خروجی در قسمت پاندا قرار داده شده اند
قسمت یازدهم " آرامش " ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بیخوابی و شوریدگی ناهید هر لحظه بدتر و بدتر میشد چشمانش گود رفته بود و هر دستی که روی پوستش میکشید کبودی اش تا چند دقیقه باقی میماند قرص و دارو هم کارساز نبود از بیخوابی ضعیف شده بود و مدام سرگیجه میگرفت دیدن وضعیت ناهید، خسرو را پریشان کرده بود و کاری هم از دستش بر نمی آمد و مدام نگاهش میکرد و چشمانش پر میشد و بغضش میگرفت تنها چیزی که ناهید را کمی آرام میکرد نواختن ویولن بود نواختن ویولنی که خسرو را نا آرام میکرد و ناهید را آرام خسرو تمام این نت ها را آماده کرده بود که شاید روزی برای چشمان سرشار از عشق ناهید بنوازد که برای بوسه برق میزند یا آن نیمه شبی که معاشقه به پایان رسیده و ناهید روی دستانش لم داده است برای آن بعد ازظهر پنج شنبه ای که ناهید پیراهن کوتاهی پوشیده و در بالکن موهایش را تاب میدهد و خورشید لای گیسویش عاشقی تمرین میکند برای آن زمانی که ..... اما حالا با تمام احساسش برای حال ناخوب ناهید مینواخت تا کمی رنگ آرامش بگیرد حالا تنها دغدغه اش خوب شدن ناهید بود و عاشقی یادش رفته بود آدم ها وقتی حالشان خوب نیست و دلشان گرفته باید یک نفر را داشته باشند که هر چه در دل دارند برایش بگویند و بگویند و بگویند و آخر از خستگی روی زانویش خوابشان ببرد حالا نوبت چنگ زدن گیسو و هر از چند گاهی بوسیدن پیشانی ست که خسرو دل در دلش نبود برای نوازش ناهید شب از نیمه گذشته بود و عمه فرحناز خوابش برده بود که خسرو زیلویی در حیاط پهن کرد و ناهید کنارش نشست تا شاید بی خوابی اش اندکی رنگ آرامش بگیرد خسرو ساز را در دست گرفت و ناهید خیره به تصویر فرخ در گوشی تلفن همراهش ،دل سپرد به سازی که غم چندین سال عاشقی و دم نزن در آن جاری بود خسرو آنشب بی پروا مینواخت و چشمانش را باز نمیکرد که ناهید به رسم گذشته شروع به خواندن کرد
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*. اگرچه عشق همیشه به هم رسیدن نیست دلیل گریه ات اما جدایی از من نیست به حرمتی که نمانده سکوت خواهم کرد فقط برو ک زبانم همیشه الکن نیست رفیق های قدیم و کنایه های جدید همیشه زخم زبان از دهان دشمن نیست اگرچه قابی از آهن گرفته است مرا دلی که میشکند آینه ست…آهن نیست عبور کردم از این عشق و عاشقان دانند که در طریقت ما رد شدن گذشتن نیست *.*.*.*.*.*.*.*.*.*. ❇نوید کلانکی❇
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم