*********◄►********* من بغضِ آخرِ شبِ تولدِ چهل سالگیتم بی حوصلگیت پشتِ ترافیک سنگین از پرحرفیایِ زنی که کنارت نشسته بی خوابیِ شبِ قبلِ ماهِ عسل و خستگیِ صبحِ فرداشم من اون لحظه ایم که دلت یهو با پلی شدنِ یه آهنگِ آشنا هُررری میریزه بند اومدن اون نفس راحتی ام که داری وقت شونه کردن موهای فرخورده ی دخترت می کشی من مچاله شدن دخترت تو خودش از زورِ گریه و بالشت خیسشم ولو شدن تن نحیفش توی تراس و اشک هاش تو اتوبوس های خطی جلوی چشم آدم هام بغض های همسرت از دوست نداشته شدن و سیگار لای انگشت های پسرتم من طعم آشنای یه خورشت قرمه سبزی ام که زهر میشه به کامت غم لحظه ایم که از دور میبینی دارم کنار کسی که دوستم داره می خندم، خوشحالم نم اشکت از دوری دخترتم، وقتی داره به هوای کسی زودتر از موعد خونه رو ترک میکنه من چایِ عطریِ سرد شده ی یه عصرِ کسل کننده ام که تنها تو تراس خونت نشستی و توی خاطراتت دنبال یه دوست داشتن و دوست داشته شدن واقعی می گردی، یه لبخند آشنا، موهای فرخورده ای که انگشتاتُ لای پیچ هاش جا گذاشتی وضع ریه هات خرابه و غدقن شدن سیگارتم من تنهاییتم تو بیمارستان وقتی داری نفس های آخرو می کشی من میرم اما نمیرم از کنارت میرم اما تو یادت، تو تک تک لحظه های عمرت حسرت بودنمُ جا میذارم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ فاطمه صابری نیا
o*o*o*o*o*o*o*o قدم قدم با یه الم ایشالله اربعین بیام سمت حرم o*o*o*o*o*o*o*o باز ماندگان از قافله ایم سردار شاید هنوز پاک نیستیم که قدم در خاک مقدس بنهیم اره درسته قدم منه رو سیاه رو نمیشه با قدم جابر و زینب یکی کرد توقم زیاده می دونم اقا اما دله دیگه نمیشه باهاش مخالفت کرد می دونم که معنی این یه تیکه حرفم رو خوب می دونی چون تو با دلت سر جنگ نداشتی دلت با خدا بود که سردار شدی جان و جانان ها را فدا کردی اقا داره چهل روز از ان روز میگذره چهل روز سهله چهل ماه و چهل سال و چهل دهه و چهل قرن هم بگذره داغ شما برایمان تازه هست گزاف می گویند که روی خاک سرد هست پس چرا هنوز هم که هنوز هست با نام قشنگ ات اشک حلقه می زند تن می لرزد و جان به جان می شود و دل فدا من این حرف ها حالیم نمی شود عشق تویی عشق راه توست عشق هدف توست عشق کربلاس_____ت اقا داشتم می گفتم دل هست دیگر هوای بین الحرمین دارد امشب هیچی نه ها هیچی نه حرم ها ارزانیه زائرات همون بین الحرمین باشم دو تا زانو بشینم کلی حرف دارم باهات کلی حرف می دونم هنوز لایق مهمون بودنت نیستم اما سرداری تو می بخشی تو تو خیلی هارا بخشیدی می دانم که مرا هم می بخشی می دانم ^^^^^*^^^^^ در سوگ جانان | قسمت اول ◄ در سوگ جانان | قسمت دوم ◄ در سوگ جانان | قسمت سوم ◄ در سوگ جانان | قسمت چهارم ◄ در سوگ جانان | قسمت پنجم ◄ در سوگ جانان | قسمت ششم ◄ در سوگ جانان | قسمت هفتم ◄ در سوگ جانان | قسمت هشتم ◄ در سوگ جانان | قسمت نهم ◄ در سوگ جانان | قسمت دهم ◄
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * فقط زندگی در جهانی را تصور کن که در آن آیینه نباشد تو درباره ی صورتت خیالبافی می کنی و تصورت این است که صورتت بازتاب آن چیزی است که در درون تو است و بعد وقتی چهل ساله شدی، کسی برای اولین بار آیینه ای در برابرت می گیرد وحشت خودت را مجسم کن! تو صورت یک بیگانه را خواهی دید و به روشنی به چیزی پی خواهی برد که قادر به پذیرفتنش نیستی صورتِ تو، خودِ تو نیست * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * جاودانگی اثر میلان کوندرا
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ مهین خانم چهل سال است ازدواج کرده، سه دختر و یک پسر دارد. داماد دارد، عروس دارد، چند تایی هم نوه دارد خودش می گوید دانشگاه نرفته، اما انقدر خوب حرف می زند که گاهی شک می کنم راست بگوید مهین خانم از آن زنهایی است که من از هم صحبتی با آنها لذت می برم دیروز وقتی گفت « تن دادن از آن اتفاقات سخت زندگی است » سریع توی کیفم دنبال خودکار گشتم، دفترم را بیرون آوردم و جمله اش را یادداشت کردم، می دانستم اگر آن را ننویسم خیلی زود فراموشش می کنم مهین خانم معتقد است خیلی از زنها مجبورند زندگی زناشوییشان را تحمل کنند چون گزینه ی دیگری جلوی رو ندارند می گوید خودش هم چهل سال تحمل کرده، تن داده به زندگی که دوست نداشته. می گوید تن دادن از آن اتفاقات سخت زندگی است گاهی زندگی مجبورت می کند مسالمت آمیز با آن کنار بیایی و دم نزنی پرچم سفیدت را تکان بدهی و سرنوشتت را بی کم و کاست قبول کنی و آرزو کنی دخترانت سرنوشتی بهتر از تو داشته باشند جورج اورول در کتاب "روزهای برمه" جمله ی خوبی دارد، نوشته آدم به فرض آن که تا آخر عمر تنها بماند و شریکی پیدا نکند، تحمل آن بسیار آسان تر است تا شب و روز با کسی سر و کار داشته باشد که حتی یکی از هزاران حرف او را نمی فهمد نمی دانم مهین خانم درست می گوید یا جورج اورول
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ در حسرت گذشته ماندن چيزي جز از دست دادن امروز نيست تو فقط يكبار هجده ساله خواهي بود يكبار سي ساله يكبار چهل ساله و يكبار هفتاد ساله در هر سني كه هستي، روزهايي بي نظير را تجربه مي كني، چرا كه مثل روزهاي ديگر، فقط يكبار تكرار خواهد شد هر روز از عمر تو زيباست و لذتهاي خودش را دارد به شرط آنكه زندگي كردن را بلد باشي
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ عروسکی که در پنج سالگی خراب شد و کلی غصه اش را خوردیم، در ده سالگی دیگر اصلا مهم نیست نمره امتحانی که در دبیرستان کم شدیم و آنقدر به خاطرش اشک ریختیم و روزگارمان را تلخ کرد در دوران دانشگاه هیچ اهمیتی ندارد و کلا فراموش شده است.آدمی که در اولین سال دانشگاه آنقدر به خاطرش غصه خوردیم و اشک ریختیم و بعد فهمیدیم ارزشش را نداشته و دنیایمان ویران شد، در سی سالگی تبدیل به غباری از یک خاطره دور دور دور شده که حتی ناراحتمان هم نمیکند و چکی که برای پاس کردنش در سی سالگی آنقدر استرس و بی خوابی کشیدیم، در چهل سالگی یک کاغذ پاره بی ارزش و فراموش شده است پس یقین داشته باش که مشکل امروزت، اینقدرها هم که فکر میکنی بزرگ نیست، این یکی هم حل می شود، میگذرد و تمام میشود، غصه خوردن برای این یکی هم همان قدر احمقانه است که در سی سالگی برای خراب شدن عروسک پنج سالگی ات غصه بخوری همه مشکلات،همان عروسک پنج سالگی هستند ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
من بغضِ آخرِ شبِ تولدِ چهل سالگیتم بی حوصلگیت پشتِ ترافیک سنگین از پرحرفیایِ زنی که کنارت نشسته بی خوابیِ شبِ قبلِ ماهِ عسل و خستگیِ صبحِ فرداشم من اون لحظهایم که دلت یهو با پلی شدنِ یه آهنگِ آشنا هُررری میریزه بند اومدنِ اون نفسِ راحتیام که داری وقتِ شونه کردنِ موهایِ فرخوردهیِ دخترت میکشی من مچاله شدن دخترت تو خودش از زورِ گریه و بالشتِ خیسشم ولو شدنِ تنِ نحیفش تویِ تراس و اشکهاش تو اتوبوسهای خطی جلویِ چشمِ آدمهام بغضهای همسرت از دوست نداشته شدن و سیگارِ لایِ انگشتهایِ پسرتم من طعمِ آشنایِ یه خورشت قرمه سبزیام که زهر میشه به کامت غمِ لحظهایم که از دور میبینی دارم کنارِ کسی که دوستم داره میخندم، خوشحالم نمِ اشکت از دوریِ دخترتم، وقتی داره به هوایِ کسی زودتر از موعد خونه رو ترک میکنه من چایِ عطریِ سرد شدهیِ یه عصرِ کسل کنندهام که تنها تو تراسِ خونت نشستی و تویِ خاطراتت دنبال یه دوست داشتن و دوست داشته شدنِ واقعی میگردی، یه لبخندِ آشنا، موهایِ فرخوردهای که انگشتاتُ لایِ پیچهاش جا گذاشتی "وضعِ ریههات خرابه" و غدقن شدنِ سیگارتم من تنهاییتم تو بیمارستان وقتی داری نفسهایِ آخرو میکشی من میـرم اما نمیــرم از کنارت میرم اما تو یادت، تو تک تکِ لحظه هایِ عمرت حسرتِ بودنمُ جــا میذارم :)
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ یکی از روز های چهل سالگیت در میان گیر و دار زندگی ملال آورت لا به لای آلبوم عکس هایت عکس دختری مو مشکی را پیدا می کنی زندگی .. برای ... چند ... لحظه.... متوقف ... می شود و ... قبض های برق و آب ... برایت ... بی اهمیت تازه می فهمی بیست سال پیش چه بی رحمانه او را در هیاهوی زندگی جا گذاشتی
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم