اونروز هر چی با کورش حرف زدیم فایده نداشت و پاش را کرد تو یه کفش که قاپ مائده را میدزده از جانب مائده مطمئن بودم اما دوست نداشتم اصرار کورش وجه ی مرا جلوی مائده خراب کنه گرچه میدونستم کورش آدمیه که امروز یه تصمیمی میگیره و فرداش به روی خودشم نمیاره پس جای امید بود مخصوصا اینکه مائده با دخترای اطراف کورش یه دنیا فرق داشت از جمله باخودمن سوغاتی سوسن و همون موقع که رسیدم دادم و مال بقیه را هم گذاشتم تو اتاقم چون هنوز خانواده عزیزم از سفرشون برنگشته بودند از روزی که از مشهد اومدم غیر از نمازای صبحم که یک درمیون قضا میشد بقیه را میخوندم و اونطور که فهمیدم شقایقو یلدا هم همینطور بودند دو روز استراحت کردم تا مامان اینا هم اومدند مامان پوستش از آفتاب برنزه شده بود و با چندتا چمدون خرید از کیش که مطمئن بودم نود و نه درصد انها لباسه برگشت بایاد اوری اینکه حتی یه تماس خشک و خالیم باهام نگرفتند به سردی به هر دوشون سلام کردم بابا سرمو بوسید و به اتاقش رفت اوج محبتش واسه من همین قدر بیشتر نبود گاهی وقتا شک میکنم که بچه واقعیشون باشم مامانم هنوز کلمه ای از دهانم خارج نشده گفت ملیسا واقعا که عجب مسافریو از دست دادی خیلی خوش گذشت
وای ملیسا چه رویی داری دختر ملی حالا دختره کیه متین بود چرا هر چی اشاره بهت میکردم نیومدی به سمت بچه ها برگشتمو و گفتم
تا رسیدم دانشگاه طبق معمول باز دیر شده بود سریع رفتم تو کلاس ................ سرمو انداختم زیر و در زدمو وارد کلاس شدم برای چند لحظه سکوت مطلق تو کلاس برقرار شد و سهرابی اوهومی کرد رو به استاد سلام کردم سهرابی سریع جوابم را داد و گفت نمیخواد چیزی تعریف کنی از ظواهر امر پیداست که حراست دانشگاه احتمالا امروز وقتتو گرفتند و تو به کلاس سر موقع نرسیدی ....بشین اما دیگه تکرار نشه
داخل ساختمان که رفتیم بابا جلوتر از ما رفت و ما به اتاقهای تعویض لباس رفتیم مامان اول یه دستی به موهای مدل مصری و های لایتش که تا روی شانه اش میرسید کشید ماکسی سبز رنگش که با پرهای طاووس تزیین شده بود واقعا برازنده ی هیکل مایکنش بود و باعث شد بی اختیار در دلم اعتراف کنم که مامانم هنوز هم فوق العادست من شنل طلاییم را در آوردم و برای آخرین بار به سفارش های مامان مبنی بر سنگین بودن و متانت گوش کردم و بی حوصلهه وارد سالن شدم وای الینا جان با صدای فریاد مهلقا که بیشتر شبیه قار قار کلاغ بود به سمتش بر گشتم و مامان هم در آغوشش جای گرفت واقعا که حتی دنیای دوستیهای من و مامان متفاوت بود برای مامان شرط اول دوستی اصالت و پول بود و برای من مرام وو صفا با این فکر پوزخندی زدمو به مهلقا خیره شدم در آن لباس پر از پولک و رنگارنگش یاد داستان کلاغی در لباس طاووس افتادمو وو پوزخندم عمیقتر شد مهلقا مرا هم در آغوشش فشرد و در گوش زمزمه کرد چقدر ناز شدی
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم