داخل ساختمان که رفتیم بابا جلوتر از ما رفت و ما به اتاقهای تعویض لباس رفتیم
مامان اول یه دستی به موهای مدل مصری و های لایتش که تا روی شانه اش میرسید کشید
ماکسی سبز رنگش که با پرهای طاووس تزیین شده بود واقعا برازنده ی هیکل مایکنش بود
و باعث شد بی اختیار در دلم اعتراف کنم که مامانم هنوز هم فوق العادست
من شنل طلاییم را در آوردم و برای آخرین بار به سفارش های مامان مبنی بر سنگین بودن و متانت گوش کردم و بی حوصلهه وارد سالن شدم
وای الینا جان
با صدای فریاد مهلقا که بیشتر شبیه قار قار کلاغ بود به سمتش بر گشتم و مامان هم در آغوشش جای گرفت
واقعا که حتی دنیای دوستیهای من و مامان متفاوت بود برای مامان شرط اول دوستی اصالت و پول بود و برای من مرام وو صفا
با این فکر پوزخندی زدمو به مهلقا خیره شدم در آن لباس پر از پولک و رنگارنگش یاد داستان کلاغی در لباس طاووس افتادمو وو پوزخندم عمیقتر شد
مهلقا مرا هم در آغوشش فشرد و در گوش زمزمه کرد چقدر ناز شدی