♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
آورده اند که روزی زبیده زوجه ی هارون الرشید در راه بهلول را دید که با کودکان بازی میکرد و با انگشت بر زمین خط می کشید
پرسید : چه می کنی؟
گفت : خانه می سازم
پرسید : این خانه را می فروشی؟
گفت : آری
پرسید : قیمت آن چقدر است؟
بهلول مبلغی ذکر کرد
زبیده فرمان داد که آن مبلغ را به بهلول بدهند و خود دور شد
بهلول زر بگرفت و بر فقیران قسمت کرد
شب هارون الرشید در خواب دید که وارد بهشت شده به خانه ای رسید و چون خواست داخل شود او را مانع شدند و گفتند این خانه از زبیده زوجه ی توست
دیگر روز هارون ماجرا را از زبیده بپرسید
زبیده قصه بهلول را باز گفت
هارون نزد بهلول رفت و او را دید که با اطفال بازی می کند و خانه می سازد
گفت : این خانه را می فروشی؟
بهلول گفت : آری
هارون پرسید : بهایش چه مقدار است؟
بهلول چندان مال نام برد که در جهان نبود
هارون گفت : به زبیده به اندک چیزی فروخته ای
بهلول خندید و گفت : زبیده ندیده خریده و تو دیده می خری میان این دو، فرق بسیار است
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
*fereshte*
خونه های بهشتی براتون آرزو میکنم
*fereshte*