بهلول و كفاش دزد 🙂
آورده اند كه بهلول در خرابه اي مسكن داشت و جنب آن خرابه كفش دوزي دكان داشت كه پنجره اي از كفش دوزي به خرابه بود.
بهلول چند درهمي ذخيره نموده بود و آنها را در زير خاك پنهان كرده و گه گاه پولها را بيرون آورده و به قدر احتياج از آنها بر مي داشت.

از قضا روزي به پول احتياج داشت رفت و جاي پولها را زير و رو نمود ، اثري از پولها نديد.
فهميد كه پولها را همان كفش دوز كه پنجره دكان او رو به خرابه است برده است.
بدون آنكه سرو صدايي كند نزد او رفت و كنار او نشست و بنا نمود از هر دري سخن گفتن و خوب كه سر كفش دوز را گرم كرد آنگاه گفت: رفيق عزيز براي من حسابي بنما.
كفش دوز گفت بگو تا حساب كنم.
بهلول اسم چند خرابه و محل را برد و اسم هر محل را كه مي برد مبلغي هم ذكر مي نمود تا آخر و آخرين مرتبه گفت: در اين خرابه هم كه من منزل دارم فلان مبلغ.
بعد جمع حسابها را از كفش دوز پرسيد كه دو هزار دينار مي شد.
بهلول تاملي نمود و بعد گفت: رفيق عزيز الحال مي خواهم يك مشورت هم از تو بنمايم.
كفش دوز گفت بكن.
بهلول گفت: مي خواهم اين پولها را كه در جاهاي ديگر پنهان نموده ام تمامي را در همين خرابه كه منزل دارم پنهان نمايم آيا صلاح است يا خير ؟
كفشدوز گفت: بسيار فكر خوب و عالي است و تمام پولهايي را كه در جاهاي ديگر داري در اين منزل پنهان نما.
بهلول گفت پس فرمايش تو را قبول مي نمايم و مي روم تا تمام پولها را بردارم و بياورم و در همين خرابه پنهان نمايم و اين را بگفت و فورا از نزد كفشدوز د ور شد.
كفشدوز با خود گفت خوب است اين مختصر پولي را كه از زير خاك بيرون آورده ام سرجاي خود بگذارم بعد كه بهلول تمامي پولها را آورد به يكبار محل آنها را پيدا نمايم و تمام پولهاي او را بردارم.
با اين فكر تمام پولهايي را كه از بهلول ربوده بود سر جايش گذاشت.
پس از چند ساعتي كه بهلول به آن خرابه آمد و محل پولها را نگاه كرد ديد كه كفشدوز پولها را باز آورده و سر جاي خود گذارده است.
پولها را برداشت و شكر خداي را به جاي آورد و آن خرابه را ترك نمود و به محل ديگري رفت ولي كفشدوز هرچه انتظار بهلول را مي كشيد اثري از او نمي ديد.
بعد از چند روز فهميد كه بهلول او را فريب داده و به اين ترتيب پولهاي خود را باز گرفته است.