داستان 1
ديوانه كشي:)
روزي هارون الرشيد از كنار گورستان مي گذشت بهلول و « عليان» مجنون را ديد كه با هم نشسته اند و سخن مي گويند.
خواست با ايشان مطايبه كند. دستور داد هر دو را آوردند. گفت: من امروز ديوانه مي كشم.
جلاد را طلب كنيد. جلاد في الفور حاضر شد با شمشير كشيده.
و عليان را بنشاند كه گردن زند. بهلول گفت: اي هارون چه مي كني؟
هارون گفت: امروز ديوانه مي كشم.
گفت: سبحان الله، ما در اين شهر دو ديوانه بوديم، تو سوم ما شدي.
تو ما را بكشي چه كس تو را بكشد؟