به نام خالق هستی o*o*o*o*o*o*o*o میگویند سری را که درد نمیکند دستمال نمیبندند ولی سر من دردمیکند برای سربندی که نام مقدس تو روی آن حک شده باشد o*o*o*o*o*o*o*o منبع: کانال پرورشی فرهنگی
oOoOoOoOoOoO چرا کسی آدرس خانه ام را به رانندهی تاکسی نمیدهد؟ فکر کنم ناآشنا ترین آدرس آدرس خانهی من باشد وقتی هیچکس حتی نگاه بی گداری به رنگ رفتهترین در نمیکند کسی حتی به اشتباه بر تلفن خانه ام نمیزند شاید به خاطر این است که سیمش را کشیده ام؟ البته چون کسی نمی زنگید ترسیدم پول برق خانه ام زیاد شود مانده ام بین خاک های داغی که هنگام ظهر روی طاقچه نمایان میشوند و من هر بار که دستمال برمیدارم تا تمیزشان کنم یادم می افتد میهمانهای چندین ساله نامشان صاحبخانه است و باز مینشینم کنار قاب عکسهای قدیمی ام زیر دیوار خراب شده دورم پر است از کاغذ های باطلهای که نامه نوشتم و کسی نبود تا آنها را بفرستد یا انگار کسی نیست که برایش نامهای از حالم بفرستم گوشههای مبل خاکیام مقداری دستمال کاغذی ایست که اشکهایم بین آنها قایم شدهاند حال و روزگار من عجیب بارانیست #دیدار oOoOoOoOoOoO
o*o*o*o*o*o*o*o ابی خوشحال و مسرور همراه حشمت صادقی به خونه ش رفت تا مادر و خواهرشو در جریان امور بذاره ابی نگاهی به مادرش انداخت که بقچه لباسشو به دست گرفته وچادرمشکی بور شده شو به دور گردنش بسته بود و پا از خونه شون بیرون میگذاشت این خونه برای ابی پر از خاطرات بود و این بازارچه حکم بهشت رو واسش داشت میدونست ترک این کوچه پس کوچه ها یعنی جا گذاشتن دل همینجا پیش داداشها و اهل محل چقدر دیشب همگی تو کاباره آبشار نقره ای خندیدن. به تنها چیزی که توجه نداشتن ملوسک بود که بالای سن خودشو تیت و پر میکرد تا کاروکاسبیش راه بیفته شب قبل ابی به دوستای چندین و چند ساله ش گفته بود که سرایداری یه جا رو خارج از تهران قبول کرده و قراره واسه مدتی با مادر و خواهرش برن. هرچند که از دروغ بدش میومد، چه مصلحتی و چه غیر مصلحتی! اونم به عزیز ترین افراد زندگیش ، برادر و دوستای دوران کودکیش! ولی چاره ای نداشت وگرنه داداشا هر روز پاشنه در خونه جناب وکیل و در میاوردن و این برخالف شرط و شروطش با فیروز عمید بود نگاهش روی صدیقه خواهر 18 ساله تمامش چرخید که به قول خاله زنک های محل در حال پا گذاشتن به مرز ترشیدگی بود صدیقه چادرنازک و گلدارشو دور کمرش پیچونده و پاهاشو در معرض نمایش گذاشته بود! ابی با چشم و ابرو بهش حالی کرد که پاهاشو بپوشونه ولی صدیقه هوش و حواسش پی حشمت صادقی بود که در حال جاسازی چمدون و بقچه خدیجه سلطان مادر ابی بود! ابی چندتا استغفرا ... زیر لبش گفت و به سمت صدیقه رفت
o*o*o*o*o*o*o*o ابی که هنوز تو بهت مکانی بود که برای اولین بار در عمر ۲۵ ساله ش میدید و درگیر حلاجی کردن حرفها و پیشنهاد فیروز عمید وکیل پایه یک دادگستری و مشهور شهر تهران بود، با غرور گفت
o*o*o*o*o*o*o*o و سپس خداحافظی گرمی با اوس رجب کرد که ابی زیر لب گفت
o*o*o*o*o*o*o*o صدیقه با درموندگی گفت هیچی به خدا! از حموم برمی گشتم. رفتم دم مغازه خروس فروشی ببینم واسه مرغ عشقها ارزن داره که نصرت کفتر باز جلومو گرفت و گفت که به اعظم ارزن میده تا واسم بیاره ابی با خشم غرید
o*o*o*o*o*o*o*o همه چی از اونجا شروع شد که طبق معمول بعد از ظهرها غلوم آتیشی، کریم جیرجیرک، مِیتی هوش،جلال خاک انداز، اکبر فِنچ، جوات رادار و رحیم ننه قمر که همه بروبچه های بازارچه بودن، تو قهوه خونه مش حسن جمع شده و منتظر رییسشون یا همون ابی سیریش بودن فقط خدا می دونست که این هفت نفر به اضافه ابی سیریش که همه اسمشونو هشت داداش گذاشته بودن،چه خاطراتی از روزهای بچگی و بدو بدو کردن ها و سربه سر مغازه دارای بازارچه گذاشتن ها، نداشتن هرجا گوسفندی کشته میشد هر هشت نفر التماس کنان حاضر میشدن و از صاحب گوسفند میخواستن که بجول ها _استخونیه که در مچ پا گوسفند بین دو غوزک قرار داره _ رو بهشون بده. یه کیسه پر از بجول داشتن که تابستون ها از صبح علی الطلوع تا نصفه شب، همشونو گوشه بازارچه کنار هم میچیدن و شرطی بازی میکردن! تکرار در بجول بازی یا قاب بازی از اون ها قاب بازهای حرفه ای ساخته بود که با بچه های بازارچه های نزدیک هم مسابقه میذاشتن کم کم واسه خودشون یه تیم هشت نفره درست کردن و مثه ورزش فوتبال مسابقات داخل محله ای و خارج محله ای و فینال و خالصه هرچی دلتون بخواد، مسابقه ردیف کردن تو بچه ها ابراهیم یا به قول دوستاش ابی بدجور پیله بود! به طوریکه همه بهش می گفتن ابی سیریش وچون تا چیزی رو که میخواست بدست نمیاورد، دست از تالش و کوشش نمی کشید. همین باعث شد، همه اونو به عنوان رییس گروه قبول کنن هرکدوم از این بچه ها واسه خودشون لقبی داشتن که براساس خصوصیت رفتاریشون، شکل و قیافه شون بود؛ مثال کریم جیرجیرک خیلی حرف می زد. اکبر فِنچ خیلی ظریف و ریزه میزه بود. غلوم آتیشی اهل دعوا، مهدی یا همون مِیتی هوش مغز متفکر گروه، جالل خاک انداز بین صحبت همه می پرید و جواد یا همون جوات رادار، جاسوس و خبر چینشون بود. رحیم ننه قمر هم وابستگی عجیب به ننه ش قمر خانم داشت داشتم میگفتم که همه در قهوه خونه مش حسن منتظر رئیسشون ابی سریش بودن که جوات رادار خبر مهمی رو از نوچه های خَز کاظم قرو قاطی که محل پلاس شدنشون، بازارچه چند خیابون اونور تر بود، بده رمضون مافنگی سینی به دست به سمتشون اومد سام علکوم آقایون هش داداش! شای داغ آوردم. نوش ژونتون سینی چای رو روی میز گذاشت غلوم آتیشی نگاهی چپ چپی به استکانهای نصفه از چایی کمرنگ و نعلبکیهای حاوی چای و سینی یه مَن چرک انداخت قفسه سینه شو صاف کرد و بادی تو غبغب انداخت نفله! باز که نصفه چایی رو تو سینی حروم کردی؟ چرت رمضون پاره شد و خاکستر داغ سیگار گوشه لبش، روی پای لختش که داخل یه دمپایی مثال سفید بود ریخت! در حالیکه خم میشد تا خاکسترو که بدجور پاشو سوزونده بود ازپشت پاش برداره با لحن شاکی وبلند گفت شته؟؟ گُرخیدم غلوم آتیشی دست برد و یه استکان کمر باریک که خطهای طالیی دور کمرش به دلیل شستشو و کهنگی یه خط درمیون محوشده بودن، برداشت.استکانو به لبش برد و یه هورتی کشید. اخماش در هم رفت و استکانو تو نعلبکی کوبید که بقیه ش هم از سرش پرید و به اطراف سینی پاشید دِ بزنم صدای.... ال اله اال ا... . آخه مافنگی اینو که از شیر حموم پر کردی! ولرمه! چای داغت اینه وای به حال چای سردت دستشو بلند کرد که یه پس سری حسن مافنگی رو مهمون کنه که صدای یکی از گوشه قهوه خونه بلند شد
@~@~@~@~@~@ کمی هم بخندیم ولی اگه شهاب سنگ خواست بخوره زمین به ناسا بگید نمیخاد محاسبه کنه کجا میخوره خودمون میدونیم 😂😂😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ خوزستان و بوشهر و هرمزگان کل عمرش دماش ۵۰ درجه به بالا بود! الان که کرونا اومده هواش منچستری شده! 😄😄😂😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ خدایا یه دو دقیقه امتحان الهی نگیر بفهمیم داریم چه غلطی میکنیم 😀😀😀😀😀😀 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ جواب آزمایشت رو گرفتی؟ اره کرونا داری؟ نه خداروشکر سرطانه😑🧐😏😅 تا این حد ملت ترسیدن 😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ حالا باز خوبه اسم این ویروسا تو ایران انتخاب نمیشه فکرشو کن ذوالفقار 19 بگیری🤣 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ بزرگترین دلخوشیمون این بود که مردا صبح میرفتن شب میامدن که کرونا اونم ازمون گرفت...😂😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ میگما......نمیشه کرونا بشینه تو خونه ما بریم بیرون حوصلمون سر رفته 🥺😬🤣🤣🤣🤣🤣 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ كل جهان دارن ايران رو مثال مى زنند كه چقدر با فرهنگيم حمله نكرديم فروشگاه ها، حاجى اينا نمىدونند ما پول نداريم 😂😂😂😂😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ نرم نرمک میرسد اینک بهار تف به قبر روزگار شاعر منظور بدی نداره فقط زیاد تو قرنطینه مونده اعصاب نداره 😁😂😂🤣🤣 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ مایی که با روغن پالم و وایتکس تو شیر و گوشت خر و گربه نمردیم اگه با کرونا بمیریم خیلی زور داره . 😁😁😂😂😕😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ هی تو اینستا و تلویزیون میگن زندگی ادامه داره خوب اینا که خودمون میدونیم مشکلمون اینه ما تو ادامه اش هستیم یا نه 😂😂😜😐 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ زلزله اومده به جا اینکه برم بیرون ، هول شدم رفتم دستمو شستم خدایا تکلیف مارو روشن کن 😁😂😂🤣🤪🤪 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ این قرنطینه تموم بشه من از خونه برم بیرون دیگه بر نمیگردم😅😅😁 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ شب ٢١ام قرنطينس چراغارو خاموش كنين ميخوام دلاتونو ببرم ووهانِ خراب شده 😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ایران خودرو و سایپا قراره ماسک تولید کنن؟ احتمالا باید پیش خرید کنیم و ٦ ماه پس از اتمام کرونا بهمون دستمال کاغذی میدن...😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ فک کن ۱۵-۲۰ فروردین اغذیهفروشا و رستورانا برن سر کارشون، بعد دو هفته بهشون بگن جم کنید ماه رمضونه! 😂😂😐 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ اینقد گفتیم شنبه خر است ...که همه روزامون شد جمعه😩 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ اون دنیا شاید از آدم واسه خوردن اون سیب لعنتی بگذرم ولی از نوح واسه اون یه جفت خفاشی که با خودش برد تو کشتی هرگز نمیگذرم :))) 😁😂😂🤣 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ قرار شده بعد از تعطیلات کرونا تعطیلات جدید بدن که مردم برن سفر تا خستگی تعطیلات قبلی رو در کنن 😁😂😂🤣🙃 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ از دوستانے ڪه پارسال برام سال خوبے رو آرزو ڪردن تقاضا میڪنم امسال دیگه آرزو نڪنن. مرسے 😂✋ @~@~@~@~@~@ خوش باشید❤
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ اشک هایی که دیده نمی شوند از اشک هایی که دیده می شوند تلخ ترند خطرناک ترند غم انگیزترند و نابودکننده تر آن هایی که دیده می شوند سرازیر می شوند پاک می شوند و لای دستمالهای کاغذی بازیافت می شوند اما اشک هایی که حبس می شوند تکه ای از شما را تخریب می کنند سقف های باران خورده را مرور کنید پشت بام هایی که آبچکان هایشان گرفته دیر یا زود راه باز می کنند گاهی مسیری پیدا می شود که ما به آن بهانه می گوییم و گاهی هم،گوشه ای نم می زنند اگر کسی را دارید که نمی خواهید نم بزند و خبر از بامش دارید دست بکار شوید اشک های مانده چشم ها را زرد می کنند ☺❤🌿 صابر ابر
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم