♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ حالا شما عاشقانه هاى احمد شاملو واسه آیدا رو میخونید و لذت میبرید اما بیچاره اونى که عاشق احمد شاملو بوده ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ پروانه آهنی
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ شبے ڪہ باروטּ شدیدی مےبارید پرویز شاپور از احمد شاملو پرسید چرا اینقدر عجلہ داری؟ شاملو گفت : مےترسم بہ آخرین اتوبوس نرسم شاپور گفت : من مےرسونمت شاملو با تعجب پرسید : مگہ تو ماشین داری ؟ شاپور گفت. : نہ ولے چتر دارم دوست واقعے ڪسیست ڪہ یاری رساטּ شما باشد حتے اگر دقیقا آنچہ شما مےخواهید را نداشتہ باشد زندگیتون پر از دوستاטּ واقعے باشہ
^^^^^*^^^^^ مجری: تنبلی مادر همه بدبختیاست پسر عمه زا: باشه به هر حال مادره " احترامش واجبه 😏 😃😃😃😃😃😃 عجب دنیایی است در کله پزی ها هم زبان ازمغز گران تر است درست مثل جامعه که چرب زبانها از عاقلان ارزشمندترند 😏 " احمد شاملو " 😃😃😃😃😃😃 انسانیـت زمانی مـُرد که سگها در تختخواب خوابیدند امـا کودکی سر بر سنـگ میگذارد تا بخـوابـد 😃😃😃😃😃😃 گفت که چی! هی جانباز جانباز شهید شهید! میخواستن نرن! کسی که مجبورشون نکرده بود گفتم: چرا اتفاقا!مجبورشون میکرد گفت:کی؟ گفتم:همونی که تونداریش!گفت:من ندارم؟ چی رو؟ گفتم:غیرت 😃😃😃😃😃😃 "نشد" غم انگيزترين داستان كوتاه يك كلمه اي 😃😃😃😃😃😃😃 ^^^^^*^^^^^
oOoOoOoOoOoO آیداىِ خوبِ نازنینم ! مدتهاست که برایت چیزى ننوشتهام زندگى مجال نمىدهد : غمِ نان با وجود این، خودت بهتر مىدانى، نفسى که مىکشم تو هستى خونى که در رگهایم مىدَوَد و حرارتى که نمىگذارد یخ کنم امروز بیشتر از دیروز دوستت مىدارم و فردا بیشتر از امروز و این، ضعفِ من نیست ، قدرتِ توست oOoOoOoOoOoO 👤 احمد شاملو 📜 نامههای احمد شاملو به آیدا
oOoOoOoOoOoO آیدا بگذار بی مقدمه این راز را با تو در میان بگذارم که من در عشق بیش از هر چیزِ دیگر؛ بیش از لذتها ، آتش و شور و حرارت آن را میخواهم بیش از هر چیز ، شوق و شورش را میپسندم و بیش از هر چیز ، بی تابیها و بی قراریهایش را طالبم سکوت تو ، شعر را در روح من میخشکاند ! شعر ، زندگی من است حرفهای تو مایه های اصلی این زندگی است و مایه های اصلی این زندگی ؛ میباید باشد. مثل خون در رگهای من oOoOoOoOoOoO احمد شاملو
^^^^^*^^^^^ اینم از امسالمون سیل مصیبت گرونی تحریم ^^^^^*^^^^^ راست میگه احمد شاملو عید مردماس دیب گله داره
بعدها نام مرا باران و باد نرم می شویند از رخسار سنگ گور من گمنام می ماند به راه فارغ از افسانه های نام و ننگ فروغ فرخزاد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ جیره ی سیگارم را بدهید وتنهایم بگذارید با پیاده روی عصرگاهی درمن تیمارستانی قصد شورش دارد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ غمگین ترین درد، مرگ نیست دلبستگی به کسی است که بدانی هست اما اجازه ی بودن در کنارش را نداری یاشار عبدالملکی ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ با آنکه رفته ای و مرا برده ای ز یاد می خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت فروغ فرخزاد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ باید بدانیم که اگر زنی سرش را روی بازوان مردی گذاشت امنیت زن نیست آرامش مرد است ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ می شوم بیدار و می بینم کنارم نیستی حسرتت سر می گذارد بی تو بر بالین ِ من حسین منزوی ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ دل های ماکه بهم نزدیک باشد دیگرچه فرقی میکندکه کجای این جهان باشیم دور باش اما نزدیک من از نزدیک بودن های دور می ترسم احمد شاملو ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ زخم ها حافظه دارند پس از خوب شدن هم به یاد می آورند مورات هان مونگان ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بوی عطری آشنا تو را یک روز بیدار خواهد کرد حتی اگر یک عمر خوابیده باشی زیر سنگی سرد رضا کاظمی
مردی خري ديدکه درگل گیرکرده بود و صاحب خر ازبيرون كشيدن آن خسته شده بود براي كمک كردن دُم خر راگرفت، وَ زور زد دُم خر از جای كنده شد فریادازصاحب خر برخاست كه تاوان بده مرد برای فرار به كوچهاي دويد، ولی بن بست بود خود را در خانهاي انداخت، زنی آنجا كنار حوض خانه نشسته بود وچيزي ميشست و حامله بود از آن فریاد و صدای بلند، زن ترسيد و بچه اش سِقط شد صاحبِ خانه نيز با صاحب خر همراه شد مردِ گريزان برروی بام خانه دويد. راهي نيافت، از بام به كوچهاي فرودآمد كه درآن طبيبي خانه داشت جواني پدربيمارش رادر انتظار نوبت در سايۀ ديوار خوابانده بود مرد بر آن پيرمرد بيمار افتاد، چنان كه بيمار در جا مُرد فرزند جوان به همراه صاحب خانه و صاحب خر به دنبال مرد افتاد مَرد، به هنگام فرار، در سر پيچ كوچه بايهودی رهگذر سينه به سينه شد واو را به زمين انداخت . تکه چوبی در چشم يهودی رفت و كورش كرد او نيز نالان و خونريزان به جمع متعاقبان پيوست مرد گريزان، به ستوه از اين همه، خود رابه خانۀ قاضي رساند كه پناهم ده و قاضي در آن ساعت با زن شاكي خلوت كرده بود. چون رازش را دانست چارۀ رسوايي را در طرفداري از او يافت و وقتی از حال و حكايت او آگاه شد، مدعيان را به داخل خواند نخست از يهودی پرسيد: یهودی گفت اين مسلمان يک چشم مرا نابينا كرده است. قصاص طلب ميكنم قاضي گفت : دَيه مسلمان بر يهودی نصف بيشتر نيست. بايد آن چشم ديگرت را نيز نابينا كند تا بتوان از او يک چشم گرفت! وقتی يهودي سود خود را در انصراف ازشكايت ديد، به پنجاه دينار جريمه محكوم شد جوانِ پدر مرده را پيش خواند. گفت: اين مرد از بام بلند بر پدر بيمار من افتاد، هلاكش كرده است. به طلب قصاص او آمدهام قاضي گفت: پدرت بيمار بوده است، و ارزش زندگی بيمار نصف ارزش شخص سالم است حكم عادلانه اين است كه پدر او را زيرهمان ديوار بخوابانیم و تو بر او فرود آيي، طوری كه يک نيمه ی جانش را بگیري! جوان صلاح دیدکه گذشت کند اما به سي دينار جريمه، بخاطرشكايت بيمورد محكوم شد چون نوبت به شوهر آن زن رسيد كه از وحشت سقط کرده بود، گفت : قصاص شرعی هنگامي جايز است كه راهِ جبران مافات بسته باشد حال ميتوان آن زن را به حلال درعقد ازدواج اين مرد درآورد تا كودکِ از دست رفته را جبران كند برای طلاق آماده باش! .مردک فریاد زد و با قاضی جدال ميكرد، كه ناگاه صاحب خر برخاست و به طرف در دويد.. قاضي فریاد زد : هي! بايست كه اكنون نوبت توست صاحب خر همچنان كه ميدوید فرياد زد: من شكايتي ندارم. می روم مرداني بیاورم كه شهادت دهند خر من، از کرهگی دُم نداشت ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ " کتاب کوچه، احمد شاملو"
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم