♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بايد يك خواهر يا برادر بزرگتر از خودمان ميداشتيم كه برايمان از روزهايى تعريف ميكرد كه وقتى روى مبل مينشستيم پايمان به زمين و وقتى روى زمين مى ايستاديم، دستمان به ميز نميرسيد كه گاهى برايمان مهِ خاطرات مبهم را كنار ميزد كه همان روزهاى كودكى دستمان را ميگرفت و ميگفت نترس ديوانه. از هيچ دادى نترس. از هيچ آدم بزرگى نترس. از هيچ چيز نترس كه دلمان را گرم ميكرد حداقل ميبود تا رازمان را بشنود. تا شريك خاطرات و گذشته و حالمان باشد. تا شريكِ اصلِ حالمان باشد بايد يك خواهر يا برادر بزرگتر از خودمان ميداشتيم كه دستمان را ميگرفت و با خود ميبرد گوشه هاى دنج شهر را نشانمان ميداد و از هر درى برايمان حرف ميزد كه ياد بگيريم چطور از هر درى با او حرف بزنيم. كه ياد بگيريم حرف بزنيم. كه ياد بگيريم در چشمانش نگاه كنيم و حرف بزنيم بايد ميبود تا ياد ميگرفتيم چگونه آنچه بسيار دوستش ميداريم را با آنكه بسيار دوست ميداريم قسمت كنيم. حتى پدر و مادرمان را. يا اصلاً يادمان ميداد چه چيزهايى را هيچوقت نبايد با كسى قسمت كنيم يادمان ميداد تكيه كردن را. يادمان ميداد حمايت پذيرفتن را بايد ميبود كه يادمان ميداد اينقدر سرتق نباشيم. اينقدر دست رد به سينهء كمكهاى از ته دلش نزنيم. بايد ميبود كه اينقدر يك تنه بار هر چيز بيخود را به دوش نكشيم بايد يك خواهر يا برادر بزرگتر از خودمان ميداشتيم كه اصلاً عكس از زرشك پلو با مرغِ مادرمان ميفرستاد و ما را دق ميداد در اين سياهِ زمستان. كه با دوستهاى ما كافه ميرفت و حرص ما را درميآورد. كه پا به پايش خوشحال ميشديم، ميخنديديم، غصه ميخورديم، بزرگ ميشديم. كه پا به پاى هم پير ميشديم و خاطره هايمان را شخم ميزديم بايد ميبود كسى كه از جاى زخمهاى ناشى از كنيتكس ديوار خانهء ميدان امام حسين گرفته تا زخمهاى خورده به جانمان را يادش باشد كسى كه پا به پاى من مستى ها و آوازهاى امير را، مريضى هاى فريبا را، اشكنه هاى جيگرمادر را، كتلتهاى مامانبزرگ را، تولد شاهين و اشكان و آرش و مبينا را، روز ازدواج خاله را، كلاس زبان رفتن ها را، آن شبِ خونينِ شيشه شكستن ها را ... كسى كه نيستان سومِ مجيد و فرانك را... بايد ميبود و نبود. بايد ميبودى و نيستى حالا فكر ميكنم به تنهايىِ تمام تك فرزندهاى فاميل، كه والدينشان بر سر دوراهىِ بچهء دوم، نظرم را درمورد تك فرزند بودن پرسيده بودند و از من رضايت شنيده بودند، بدهكارم بايد اعتراف كنم كه ما همهء مان باهم تنهاييم بچه ها همهء مان بايد يك نفر را از خونمان، در خانهء خودمان، از پدر و مادر خودمان ميداشتيم و نداريم همهء مان جاىِ آن نفرِ بزرگترِ نداشته بارها جور كشيديم، جاى او تنها مانديم، جاى او بزرگ شديم همهء مان در خانوادهء سه نفريمان، در خانهء مان، اتاقمان، خاطراتمان، عكسهايمان، هميشه جاى يك نفر خالى بود هميشه جاى يك نفر خالى هست يك نفر كه اين روزها برايمان از وقتى تعريف كند كه پايمان به زمين و دستمان به آنچه ميخواستيم نميرسيد * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * مارال مشکل گشا
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ خــــیــــــــݪے دݪــــــــم تـــــنــــگـــــہ 🎼🎼🎼 گل های باغچہ رو چیدم من ببیڹ چه قشنگہ 🎼 ݪـــباس نــــو پـــۅشیدم واســــت ببین چه خوش رنگہ بهم میاد یا نہ 🎼 بد نــــشـــدم من کہ 🎼 ببیـــڹ چقــدر آروم بغضــــــمو قــورٺ میدم نمـــــــیاد از ایڹ چشـــــا اشــــڪ ڪہ 🎼 دلمو کــــپ ڪـــردم اما بـــــاز خــــیݪــــــے دݪـــــــــــم تــــــنــــــگـــــہ 🎼 آروم شدم ســـــــنـگــــــدݪ ❤ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ★مسیح، آرش AP★
oOoOoOoOoOoO تــــا نــڴے ݘے ۺـــڋ ڪــه از ســݩڴ ۺــــڋه قـــݪــٻٺ 👉❤👈 ݩـمیـرم ݩــمــیـرم ݩــمـــیــرم 🎶 خـــيــݪے ڣـــرق ڪرڋے بآ اۅݧ رۅݫاے قـــبــݪــت 😔 مــیگے ݩہ مــیــگــے ݩہ مــــیـــــگـــــے ݩہ 🎶 ݥـــڹ ڪہ جــز گـــڣتــــڹ خـــۅبـيٺ 👉👌👈 ݩــــگــڣــتم ݩـــگڣتــم ݩـــگـــفـــم 🎶 ڣڪـــڔ ݩݥـــیڪرڋم ڪہ از ݘــشݥــت 💫 بــیــوڣـتـݦ بـیـوفــــٺݥ بـــیوڣټـــم 🎶🎶🎶🎶🎶🎶 بارۅنۅ بغــݪ کردم ببیڹ فڪـــڔ ݩــݥيــڪردم بــرے 🎶 مثــݪ ݐرۅآݩہ بـــہ دور شــمع ڪہ می ڱردہ بــــبیــــڹ 🎶 تـــو دݪ مـــڹ ريشہ زدے ۅاښہ تـــــــــو خـــۅردم زمـــیـڹ تا تــــو وايــــسے رو ݒآ هات ۅښـــــــــــــط راہ رۅ دور زدے 🎶🎶🎶🎶🎶 oOoOoOoOoOoO ★مسیح و آرش AP★
سلام به بروبچ خنگولستان عاقا ما هر دفعه یه عنوانی به خاطراتم میدم ولی هر چی یادم بیاد میزارم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ من خیلی از این اداب و شخصیتی که دارم رو مدیون ننمم این ننه ی ما پیر شد تا من تمیز و پاکیزه زندگی کنم و این پاکیزه بار اُوردن بچه ها رو هم نسل به نسل داره به گردش در میاره ولی با این حال هنوز هم از نظر اون یه میکروبم البته حقم داره چند وقت پیشا ، یه تقریبا دو سه ماه پیش نصف شب دسشوییم گرفت *gerye_kharaki* *gerye_kharaki* از خواب بلند شدم ولی مغزم اصلن هوشیار نشد :khak: :khak: همیطوری بدون مغز رفتم دسشویی ، تو اوج خواب ریدم تو دمپایی اومدم بیرون *gerye* *gerye* بعد صبح ننم میگفت ببینم کف پاتو دیدم اع ؟؟؟ *O_0* *O_0* کف پام پشکلیه هیچی دیگه گرفتمون به فرش شستن ، پدرمو در اورد و ازون به بعد یاد گرفتم که هر موقع از خواب پا شدم مغزمم بیدار کنم ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ سعی کنید هیچ وقت روی نظافت وسواس به خرج ندید و این هم بخاطر حساسیت های ننمه بچه بودم حدود کلاس چهارم پنجم رفته بودم حموم بعد تو حموم با خودم فکر میکردم *fekr* *fekr* ما که هی میرینیم باید بشوریم پس خوبه یهو بریم داخل باکسنمونو بشوریم که دیگه تمیز برینیم *tafakor* *tafakor* هیچی دیگه شلنگ حمومو کردم تو باکسنم همیطوری که سره شلنگ داخل باکسنم بود راه افتادم سره شیر بازش کنم *fekr* *fekr* برام سوال بود که ما این همه از بالا خوردیم از پایین دادیم بیرون از پایین بخوریم چی میشه برا همین یواش شیرو باز کردم و به همه جواب هام رسیدم :khak: :khak: اسهال شدید میگیرید ، همراه با دلدرد کشنده ، فکر میکنم این فکر احمقانه فقط رو کره زمین به مخ من رسیده باشه *gij* *gij* یعنی دقیقا بعد یک ساعت که اسهالم خوب شد سلولای خاکستریه مخم با هم بحث میکردن *dava_kotak* *dava_kotak* میگفتن یعنی واقعن شلنگ آب و کرد تو باکسنش ، که ازون به بعد پاکیزه برینه ؟؟ و من ازون موقع دیگه آدم سابق نشدم *narahat* *narahat* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ از شانس گنده من هر چی کثیفی و بدبختیه دور من جمع میشه من همون نوزادیمم پشمالو بودم وقتی بزرگ شدم پشمام وحشتناک شدن انواع روش های سنتی و قدیمی رو تست کردم پشمامو آتیش میزدم مواد شیمیایی بشون میمالیدم هوچ کدوم کار ساز نبودن بعد گفتم بیام به سمت تکنولوژی روی بیارم دیدم ننم و آبجیم با یه دستگاهی به اسمه اپلیدی دارند موهای دستشونو میزنن *dali* *dali* یه روز که هوشکه خونه نبود گفتم دیگه وقتشه ، باس ببینم تکنولوژی چه راهکاری رو داره برای پشمای باکسن من *amo_barghi* *amo_barghi* مرگ بر پشم و موهای زائد شلوارمو در اوردم چشمتون روز بد نبینه فکر کنم این اپلیدی از سیاست های اسرائیله *ey_khoda* *ey_khoda* عاقا هم دستش رسید به پشمای باکستنه من شروع کرد چنگ انداختن میخواست بره تو باکسنم ، من هی اشک میریختم و زور میزدم نذارم این بره داخل من خیلی ناگوار بود *jigh* *esteres* اشششششششک میریختم و جیغ میزدم عرررررعررررررررررر *gerye_kharaki* *gerye_kharaki* مرگ بر افریقا ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ این پاکیزگی و نظافت فقط به من ارث نرسیده بود مثلن آبجیم یبار داشت پوشک مد امین ، ( پسرشو ) عوض میکرد هم زمانم داشت بهش عدسی میداد بعد دید یه تیکه از عدسی انگار افتاده کنار پوشک *tafakor* *tafakor* با قاشق برداشت گذاشت تو دهن مد امین :khak: :khak: اصن بچه یهو گیریپاژ کرد که چرا داره عن میخوره خلاصه دارم میگم که حواستون رو جمع کنید مادرای گرامی *help* *help* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ببینید پاکیزگی مربوط به جسم نیست فقط ، مربوط به روح و روان هم میشه مثلن همین چند وقت پیش تولده امام رضا بود ننم داشت مداحی گوش میداد و گریه میکرد :khak: :khak: منم داشتم تو آشپزخونه شام میخوردم بابامم خسته بود از سره کار اومده بود گرفته بود خوابیده بود بابام وقتی با سرو صدا بیدار میشه یه دری وری به هر کسی که اولین نفر ببینتش میگه بعد ننم همیجوری که داشت مداحی گوش میداد و برا امام حسین اشک میریخت یهو از خودش بیخود شد صدای گوشیو زیاد کرد *O_0* *O_0* بابام از خواب پرید *bi asab* *bi asab* گفت زن تو انگار دیوونه ایی به خدا که تو نفرین شده ایی بابا تولد امام رضاس ، چرا داری روضه امام حسین گوش میدی *fosh* *fosh* کلن بابام همیطوریه اولین نفری که ببینه کارش تمومه مثلن من یبار داشتم تو آشپزخونه آب میخوردم دستم خورد به یه ظرف صدای بلندی داد مجبور شدم تا صبح پشت اوپن بخوابم که منو نبینه که یهو نفرین شده نشم *Aya* *Aya* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ من نه تنها به بهداشت شخصی خیلی اهمیت میدم بلکه به بهداشت خواب هم خیلی اهمیت میدم تازهههه به بهداشت خواب خودم که هیچ ، بلکه به بهداشت خواب بقیه هم اهمیت میدم یبار برامون مهمون اومده بود بعد سر تا سره خونه همه دراز کشیده بودن *modir* *modir* منم جا دیگه نبود رفته بودم دمه پنجره خوابیده بودم شب مهتابی بود یه چراغ خوابم روشن بود *malos* *malos* منم داشتم آهنگ گوش میدادم و آروم قر میدادم برا خودم تو رخت خواب تو دلمم همخونی میکردم تکون بده تکون بده بدنو تکون بده کسی اومد جلو بگو بره عاقا منم یواش داشتم تو رخت خواب خودمو تکون میدادم *bandari* *bandari* یهو یه گربه از پنجره اومد داخل منم دیدم همه خوابن ، هی فشار اوردم چیکار کنم این مهمونا رو بیدار نکنه *chaie* *chaie* از پنجره اومد پایین ، بلند شدم نمیدونستم چیکار کنم *esteres* *esteres* میخواستم بگم پاشید گربه اومده یهو بلند گفتم تکون بده هنرتو به من نشون بده همه پسرا تو کفتن تو نخ دامن و پیرهنتن این گربهه هم یهو هنگ کرد من چی دارم میگم :khak: :khak: شروع کرد یورتمه رفتن رو مهمونا منم هی میگفتم تکون بده تکون بده این مهمونا هم هنگ کرده بودن جیغ میزدن و تکون میدادن *amo_barghi* *amo_barghi* بعد یهو رسید به اوج آهنگ گفتم هیییییی دنبالم بیا ناز نکن بیا تو دل برو ، دیوونه دیوونتم هیییییی دنبالم بیا ، دور شو از اینا مهمونا هم وحشت زده بودن *narahat* *narahat* منم هی براشون تکون میدادم تا خلاصه آخر کار بابام پرتش کرد بیرون ولی خیلی نامردی بود *gerye* *gerye* به من چه آخه اون وسط کتکشو من خوردم تازه من به گربهه میگفتم *odafez* *odafez* هیییییی دنبالم بیا ناز نکن بیا تو دل برو ، دیوونه دیوونتم هییییییی دنبالم بیا دور شو از اینا *abnabat* *abnabat* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ **♥** دلاتون شاد و لباتون خندون *ghalb_sorati* به بهداشت خود رسیدگی کنید *sheikh* *sheikh* لیست خاطره های قرار داده شده تا به الان ◄
نگام تو نگاه خسته و شرمنده بابا بود و نگاه اون به چشمای درمونده من یه زمین تو محدوده شهرک صنعتیه .... واسه کارخونه مناسبه فردا میخوایم معامله کنیم اما قبل از اون میخوام ازت بپرسم تو هم به این کار راضی هستی .....این پول حق توه آهی کشیدمو نگامو از چشاش گرفتم
تا ساعت پنج عصر یه جورایی تو خونمون عزای عمومی بود مامان توی بیمارستان زیر سرم بود و بابا خودشم کم کم با اون حالش باید بستری میشد یلدا هم چندین بار حالش بهم خورد و بهروز مجبور شد ببردش خونه و من ........فقط نشسته بودمو دعا میکردم همه چیزایی که انروز واسم اتفاق افتاده یه خواب باشه و من دوباره از صبح روزمو شروع کنم زنگ در زده شد و من چشمم پی ساعت رفت ......ساعت پنج عصر بود حالا باید چیکار میکردم هنوز لباسای صبح تنم بود یکراست داخل حیاط رفتمودر را باز کردم راننده پدر آرشام سلامی کرد و گفت خانم فرمودند بیام دنبالتون...........چمدونتون کجاست رو به شقایقو کورش که با نگرانی نگام میکردند گفتم
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم