برو بچ قوانین این مدل پست ها اینطوریه هر کسی اندازه ی دو سه جمله داستان رو پیش ببره و جوری ادامه بدید که داستان به شکل یکنواخت باشه توجه کنید که رعایت نوبت خیلی مهمه من نوبت رو یاد آوری میکنم در آخر داستان رو داخل یه بخش از پاندا میزاریم خب داستان اینه ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ درست یادم نمی آید ولی از وقتی که خیلی کوچک بودم از از ۷سالگی به حس میکردم جایی در خانوادهدام ندارم نمیدانم شاید به خاطر افکار پریشان من بود یا دعوا های خانوادگی یا دیدن دوستانم که با چه ذوق و شوقی از مدرسه به خانه یشان میرفتند و هیچ احساس غم و اندوهی نداشتند
برو بچ قوانین این مدل پست ها اینطوریه هر کسی اندازه ی دو سه جمله داستان رو پیش ببره و جوری ادامه بدید که داستان به شکل یکنواخت باشه توجه کنید که رعایت نوبت خیلی مهمه من نوبت رو یاد آوری میکنم در آخر داستان رو داخل یه بخش از پاندا میزاریم خب داستان اینه ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ میرزا در حال خواندن حشویات و وحشیجات برای دانش آموزای مکتب خونه بود روزی روزگاری صدای جیغ و داد از خانه ی همسایه بلند شد زن همسایه میگفت من دیگه طاقت زندگی با تو رو ندارم الان میرم وسط خیابون جیغ و داد میکنم که مردم بفهمن با چه هیولایی زندگی میکنم . . میخوام همه بدونن که من ازت متنفرم، تو ادم نیستی که همچین کاری کردی هیچوقت فکرشم نمیکردم . . هیچ وخت فکر نمیکردم اینقد خسیس باشی ک برام یه پاستیل نخری دیگرا رو بیبین ویلا میخرن برا زن شون ولی تو چی هاااااا . . آقای همسایه : هاااا…خونه ی او بابای اکبیریت تو ویلا زندگی میکردی که حالو از من ویلا میخوی….سی ای تو را به شاهچراغ . . زن همسایه : من تو رو دوست دارم میفهمی این واسم خیلی سخته ک من تو رو دوس دارم ولی تو نه تو ازت هیچ کاری بر نمیاد من دیگه تحمل این زندگیو ندارم . . میرزا که دید این زن و شوهر خیلی دارن چرت و پرت ميگن و سه ساعته به این شکل *montazer* داره داستانو میخونه ريد در جیب شوهر و اضافه ریدمانشو به شکل پاستیل در اورد داد به زن *righo_ha* کتابو بست و چون اعصابش خورد شده بود شروع به کتک زدن بچه های مکتب خونه کرد . . . و یک ب یک نفری یه هندونه کرد در باکسن بچه های بی گناه مدیر مکتب خونه یهو سر رسید و با این صحنه مواجه شد و از عصبانیت در شلوارش رید و میرزا هم از ترس پشت سر هم میگوزید مدیر خشمگین شد و با قاشق داغ کون میرزا به فنا داد بچه ها شاد گشتن و تمام هندونه هارو در کون سوخته میرزا کردن و این شد درس عبرت برای ایندگان ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ نوشته شده به ترتیب شیخ المریض پری چل فسقلی کاکتوس شه میم ریق مریخی ننه پفکی
برو بچ قوانین این مدل پست ها اینطوریه هر کسی اندازه ی دو سه جمله داستان رو پیش ببره و جوری ادامه بدید که داستان به شکل یکنواخت باشه توجه کنید که رعایت نوبت خیلی مهمه من نوبت رو یاد آوری میکنم در آخر داستان رو داخل یه بخش از پاندا میزاریم خب داستان اینه
برو بچ قوانین این مدل پست ها اینطوریه هر کسی اندازه ی دو سه جمله داستان رو پیش ببره و جوری ادامه بدید که داستان به شکل یکنواخت باشه توجه کنید که رعایت نوبت خیلی مهمه من نوبت رو یاد آوری میکنم در آخر داستان رو داخل یه بخش از پاندا میزاریم خب داستان اینه ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ يک روز عصر پسري خسته و کوفته ميره پيش زنش ميبينه زنش خونه نيس بهش زنگ ميزنه ، زنگ ميزنه ميبينه زنش آشغال ميزنه تاشب صبر ميکنه زنش نمياد ميره خونه مادر پدر دختره اونجا هم نيست بعد پشيمون ميشه که چرا زن گرفته که هي گم بشه و ياد خاطرات اول ازدواجش ميوفته اون روزايي که ميره خونه و ننشو ميبينه که رو مبل در حال تميز کردنه لوبيا ، ننش ميگه دهنت بو شير ميده بعد پسره که ميبينه زنش نيست عزمش رو جزم ميکنه ، يه زن ديگه بگيره ميره خونه ننش ميگه ننه يادته تو ميگفتي دهتر اقدس خانومو بگير من ميگفتم نه الان پشيمون شدم ميخوام بگيرمش تو اين فکر ها بود که گوشيش زنگ خورد و از قضا من يازده تا بچه دارم از شوهر قبليم ديگه بچه نميخوام ، بعد شوهره يه دل نه 200 دل عاشق زنشه ميگه شما جون بخواه يازده تا کمه هيفده تا خوبه بعد زنه ميگه جونت ارزوني خودت پاشو ظرفا رو بشور بعد مرد هم پا ميشه مثل بز ظرفا رو ميشوره و بعد غذا ميپذه و بعدش خونه رو تميز ميکنه و جارو ميزنه بعد ميشينه رو مبل به زنش ميگه دوتا چايي بردار بيا ، بعد زنش با بيل ميزنه تو دهنش ميگه مبل جاي خانوم خونس بعد ميگه پاشو برو خودت چايي بيار مگه من نوکر عمتم و پسره جلوي خانوم خونه ميشينه و ميرينه ميگه من اين همه کار کنم يه چايي نمياري و دوباره با بيل ميزنه تو دهنش و ميگه معلوم نيس چندتا دوس دختر داري سليقه منو يادت نمياد و از خونه پرتش ميکنه بيرون و زنه ميگه مرتيکه بوق بوق بوق داري چيکار ميکني پاشو از جلو چشام گمشو بيرون بعد يارو گم ميشه ميخواست بره سره کارش ( نقطه ) تو را فکر ميکنه که عجب گوزی خوردم زن دوم واسه چيم بود متوجه ميشه زندگيش داره نابود ميشه و تصميم ميگيره زن دومشو طلاق بده ، و بره سراغ زن اولش و نتيجه ميگيريم که قدر زنتو بدون علت اضافي هم نکنيد زن دوم بگيريد يا يکي يا شيشتا ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ نوشته شده توسط : اصخر بلقیس فندوق ميثم
برو بچ قوانین این مدل پست ها اینطوریه هر کسی اندازه ی دو سه جمله داستان رو پیش ببره و جوری ادامه بدید که داستان به شکل یکنواخت باشه توجه کنید که رعایت نوبت خیلی مهمه من نوبت رو یاد آوری میکنم در آخر داستان رو داخل یه بخش از پاندا میزاریم خب داستان اینه ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ با امدن بهار جنگل هم حس و حال دیگری پیدا کرده بود انگار درختان تنومند تازه متولد شده بودند و صدای لالایی باد گوشنواز تر از همیشه یه روزی توی جنگل چنتا از حیوونای جنگل میخواستن برن به گشت و گذار هوا هوای عاشقانه بود یه سمور ، خرگوش ، و فیل توی مسیر بودند که چشم عاقا سمور و عاقا فیله و عاقا خرگشه به یه خانوم سمور یه خانوم خرگوشه یه خانوم فیله خوشکل میوفته حسابی چشمشونو میرگن میرن پیش خانوما و سمور،خرگوش و… سعی کردند به خانما نزدیکتر بشن وباهاشون حرف بزنن مسیری بینشون فاصله بود تا برسن به اونا و تو مسیر شروع کردند با هم همفکری کردند که چطوری از این خانم های همجنس خودمون دلبری کنیمو توجهشونو جلب کنیم فیل گفت منکه هیکل درشتی دارمو سیکس پک نیازی ، ب دلبری نیس خرگوش نگاهی بهش انداخت و با تمسخر گفت اره واقعا چ هیکلی چ سیکس پکی چه اعتماد به نفسی داری حالا اگه منو بگی هم خوشکلم هم زرنگم مهم ترازهمه باهووووشم خیلی زودتوجه اون خانم خوشکله رو به خودم جلب میکنم که سمور گفت : هه برو مینیم باو من از همتون بهترم دندونا تیزن خوشتیپم خلاصه اینا داشت بحث میکردن که یه دفعه یه ماشین شاسی بلند جلو خانوما گرد کرد خانوما با اشتباق داخل ماشین و نگاه کرد یه فیل یه خرگوش یه سمور خوشکل بود خانوما ذوق مرگ شدن سوار ماشین شدن رفتن اونام نا امید به راهشو ادامه دادن اصلا رفتند تو افق محو شدند ولی باخودشون گفتند هنوز امیدی هست به راهشون ادامه دادند تا اینکه به یه جایی رسیدند که به جایی رسیدن که براشون مثل بهشت بودباناباوری به اونجانگاه میکردندوازتعجب گفتند فیل گفت : وای بچه ها بخاطر اینکه نرفتیم و قسمت نشد مخشون رو بزنیم فکر کنم خدا مارو اورد داخل بهشت و بسیار خوشحالی کردند و خشتک به سر کشیدند و اواز خواندن و مشغول به رقصیدن بودن که یهو اهنگ قطع شد و فیل به دنبال دلیل قطع شدن اهنگ بود که خرگوش خودش شروع به خواندن کرد با صدایی دلنواز که همه را جذب خود می کرد خرگوش برای خودش میخوند سیه دخته هاجرو ، خودومو تو گِل میپلکونوم و بعد خودش رو توی گل و لجن میپلکوند بقیه هم وقتی دیدن که خرگوش اینقدر توی حس و حال رفته هر کسی یه نقشی عهده گرفت مثلن فیل گفت من پرژکتورم و شروع کرد پشت سره هم به گفتن سبز ، قرمز ، آبی ، بنفش سمور هم دید که همه رفتن تو حس اونم گفت منم دود میدم بیرون و شروع کرد به چوسیدن که یهویی همون خانمای خوشکل ازپشت دشت ها پیداشون شد حالا از کجا ازاونجا سردراورده بودنو کسی نمیدونس خرگوش که توحس حال خودش بودیهوخشکش زد وصدای فیل که داشت صداش میزدو نمیشنید یهوفیل عصبانی شدو اوی حواست کجاست؟ خرگوش اشاره کرد به خانوما فیل نگاه کرد گفت خدا مرگم نده این جیگرا اینجا چیکار میکنن بچه بیاین ایندفعه واقعی تورشون کنیم خرگوش گفت یه نقشه دارم یکمی تو فکر رفت وگفت اینا حیفند از دستشون بدیم باید بشون بگیم ما خیلی پول داریما از این حرفا،مطمئنم مخشونو میزنیم ولی باید یه ماشین داشته باشیم،فیل گفت فهمیدم باید… یکمی تو فکر رفت وگفت اینا حیفند از دستشون بدیم باید بشون بگیم ما خیلی پول داریما از این حرفا،مطمئنم مخشونو میزنیم ولی باید یه ماشین داشته باشیم،فیل گفت فهمیدم باید… ماشین اون حیوونای خوشتیپ رو بدزدیم. خرگوش گفت اخه چطوری اونا رو پیدا کنیم؟ که یهو اون حیوونا هم به جمعشون اضافه شدن… سموره بدون نقشه قبلی پرید وسط گفت بهههه سلام داوشای خودم ✋ خعلی چاکریم خعاکه کف سُمتونیم اصن این فیله نره خر و این خرگوش مُردنی ام غلامتونن اوستا فیل که دید داره سمور چرب زبونی میکنه برای اینکه جلب توجه کنه همه رو به چوس فیل دعوت کرد فیل که دیگه چس فیل خیلی روشون تاثیر گذاشت و از خوردنش کیف کردن تصمیم گرفت یه کار و کاسبی براش را بندازه و پولی به جیب بزنه خرگوشم پیش خودش گفت ای بابا ایناکه دارن خودشیرینی میکنن دارن به منافع خودشون میرسن حالامن چه غلطی بکنم (یکیم زدتوملاج خودش) وباخوداخمخش گفت خاک تواون سربی مغزت بکنن یعنی ادعای باهوشی میکردما حالا چه کنم که دید بهتر من آق داداشامو گول بزنم دعوتشون میکنم به خونمون زنگ زد به ننش گفت ننه مهمون داریم غذا آماده کن ننه ش گفت غلط کردی که مهمون دعوت کردی فک کردی من حوصله پختو پز دارم ور پریده،اگه دستم بهت نرسه خلاصه اصلا بیخیال شدو در همین حال که همه در فکر مخ زدن این خانومها بودند ناگهانی عذای بزرگ از سمت خداوند نازل شد و همه به خر تبدیل شدن و صدای سگ دادن نتیجه : هیچ وقت تو فکر مخ زدن نباشید ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ نوشته شده توسط شیخ المریض مهدیس یاسمن مریمTKD_چوریوک خوشگل ننم سحر _ همشهری پروفوسور شادی رویا
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم