قسمت هفدهم
" پریشانیِ پریدخت "
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
ناهید کاری جز دوست داشتن خسرو نداشت اما خواستگارش همچنان پافشاری میکرد و پریدخت دلیلِ به یکباره عقب کشیدنِ ناهید را نمیفهمید و ناهید هر بهانه ای می آورد
قبول نمیکرد که نمیکرد
کار ناهید سخت شده بود و هر روز با مادرش بحث و جدل داشت
از طرفی هم هنوز دو ماه از مرگ فرخ نمیگذشت و مطرح کردن خسرو و علاقه ای که شعرهای شاملو را از پا در آورده بود و کار نامعقولی به نظر میرسید
.
.
یک بعد از ظهر که ناهید بعد از حرف زدن با خسرو ، دورِ حوض چرخ میخورد و زیر لب فریدون فروغی زمزمه میکرد و دستانش را به موهای بلندش میکشید....پریدخت پرخاشگرانه سمتش آمد
ناهید یا امروز یه دلیل درست درمون میاری که چرا خواستگارتو پس زدی یا میگم بیان خواستگاری
یجوری حرف میزنی انگار تورو به زور شوهر دادن که میخوای منو به زور شوهر بدی
احمق جان...پسر به این خوبی...چرا آیندتو خراب میکنی؟
چیه چند وقته از اون خواستگار بازیگرت حرف نمیزنی که پسش زدی بخاطر بابا...کجا رفت اون حرفا؟
وایسا ببینم...پای کسی در میونه؟!
ناهید بی اعتنا برگشت و رفت و روی پله نشست و شروع کردن با موبایلش وَر رفتن
میگم پای کسی وسطه؟!
مامان ول میکنی یا نه ؟
نه ول نمیکنم...با توام حرف بزن
آره پای کسی وسطه...خیالت راحت شد؟
پس غلط کردی گفتی این پسره بیاد خواستگاریت
اون موقع پای کسی وسط نبود
یعنی چی ؟چند وقته با طرف آشنا شدی مگه؟
به وقتش میگم بهتون
موقش همین الانه....تو این مدت کوتاه آخه چقدر شناختیش که انقدر اعتماد داری و میخوای خواستگار به این خوبی رو پس بزنی
مدتِ کوتاه نیست...خیلی ساله میشناسمش...توام میشناسیش...بیشتر از منم دوسش داری
درست حرف بزن ببینم ناهید...راجع به کی حرف میزنی؟
خسرو
پریدخت با شنیدن اسم خسرو به یکباره روی پله نشست و دستش را مقابل دهانش گرفت
چی میگی تو ناهید...سر به سر من نذار
مامان ما تقریبا دو ماهه با هم رابطه داریم
تو داری چی میگی ناهید؟ این امکان نداره...تو و خسرو مثه خواهر برادر بودین...چرت و پرت تحویل من نده
من هیچوقت به چشم به برادر به خسرو نگاه نکردم...چون ...چون برادر داشتم..دوس داشتم برادرم فقط فرخ باشه
ناهید گریه اش گرفت و اشک هایش را پاک کرد
مامان، خسرو از بچگی منو دوست داشته...وقتی اینو بهم گفت تازه فهمیدم منم چقدر دوسش دارم...مامان راستشو بخوای هیچی نمیتونه مارو از هم جدا کنه
اگه تا الانم حرفی نزدیم بخاطر اینه که میگفتن هنوز کفن برادرش خشک نشده و ....از این حرفا
اما راستش عشق این چیزا سرش نمیشه.....من تازه دارم فکر میکنم این همه مدت چجوری بدون خسرو زندگی کردم...
پریدخت فقط بهت زده ناهید را نگاه میکرد
لطفا به این خواستگاره ام بگو انقدر آرامش منو خسرو رو به هم نزنه
حرف هایش را گفت و رفت و پریدخت رنگ صورتش مثل گچ دیوار شده بود و دستهایش میلرزید
از جایش بلند شد و رفت کنج حیاط و تلفنِ خانه ی ماه بانو را گرفت
خسرو در خانه ی ماه بانو در حال تعمیرِ شیر ظرفشویی بود و ماه بانو هم کمکش میکرد که تلفن خانه به صدا در آمد
دست هر جفتشان بند بود و تلفن را جواب ندادند که رفت روی پیغام گیر و پریدخت با صدایی لرزان شروع به حرف زدن کرد
ماه بانو ناهید میگه عاشق خسرو شده
میگه خسرو از بچگی منو دوس داشته
ماه بانو ناهید میگه دو ماهه با هم رابطه داریم...میگه عاشق همیم
ماه بانو ناهید عاشق برادرش شده
پسرم و دخترم عاشق هم شدن
روزی که آقا جون گفت بچه ی تو شِکمتو بده فرزاد اینا باید فکر اینجارو میکردید
باید فکر این مخفی کردنو میکردید ماه بانو
ماه بانو تو میدونی یه دختر پسری که رابطه دارن، باهم چیکار میکنن؟
تو میدونی ماه بانو
ماه بانو دارم میام پیشت...دارم میام که راه حلشو بگی ...دارم میام که سکته نکنم