قسمت چهارم ..*~~~~~~~*.. نوای یا زینب گویان مداح از پنجره به گوش می رسد هیچ فکرش را نمی کردم، امسال اینگونه در عزای برادرت پنجره را می گشایم چشمم به تک مداح وسط محل می افتد که جانانه صدایت میزند. تا شفای مریضا رو که ازت خواست. اشک مردمان در اطراف در آمد. منم دلم سوخت. آخه چرا باید اینگونه باشد. تو پرستار بودی، پرستار یتیمان کربلا. دیدی چقدر سختی کشیدی؟ بی بی، الان هم پرستاران ما خسته اند فقط نمی خواهند بشکنند که مردم را نا امید کنند. حسین که گفته کشتی نجاته. تو پیش برادر ضمانت ما گناه کاران باش. نگزار امیدمان نا امید شود. همان گونه که امید رقیه را نا امید نکردی همان گونه که امید برادرت را نا امید نکردی همان گونه که امید زنان عاشورا را نا امید نکردی بی بی جانم، نا امیدمان نکن o*o*o*o*o*o*o*o
خانوم دکتر من واسه اینکه بتونم ببینمتون سه روز توی نوبت بودم، سعی میکنم خلاصه بگم حرفام رو که زیاد وقت نگیرم گوش میکنم راستش همه چیز برمیگرده به سیزده سال پیش، وقتی عاشق بوی دخترونه ی مقنعه ی مدرسش بودم! من نقشه کشی میخوندم و دیوونه ی بازیگری، اونم ریاضی میخوند اما جای معادله و عدد دوست داشت بدونه تو سر آدما چی میگذره سال آخر دبیرستان بهترین روزای زندگیمون بود، نیم ساعت قبل از زنگ آخر از دیوار مدرسه میپریدم بیرون و هنوز زنگشون نخورده جلوی در مدرسه منتظرش بودم اون هیچ وقت نفهمید که من واسه هزینه ی فلافل و سمبوسه ی مسیرِ مدرسه تا خونه تمام طول هفته تکالیف نقشه کشی بچه هارو انجام میدادم و پول میگرفتم ازشون حالمون خوب بود که خوردیم به کنکو من از کنکور متنفرم خانوم دکتر، از تغییر مسیرهای یهویی متنفرم به هم قول دادیم هر جفتمون توی یه شهر قبول بشیم، انتخابمونم شیراز بود من قبول نشدم اما اون قبول شد و رشته ی مورد علاقشو به دوری مون ترجیح داد و رفت منم باید میرفتم سربازی، این دوری من رو عاشق تر میکرد و اون رو دلسردتر! حق داشت خب، اختلاف مدرک تحصیلی رو میگم، آخه من وقتی ازسربازی برگشتم مجبور بودم برم سرکارو جایگزین پدر کار افتادم باشم لا به لای سختیای زندگی داشتم دست و پا میزدم که برگشت بهم گفت من و تو راهمون خیلی وقته سواشده، بهتره دچار سوتفاهم نباشیم به همین راحتی گفت سوتفاهم و رفت پی تفاهمی که توی همه چی دنبالش میگشت الا دلِ من که براش لرز میگرفت بعد از سیزده سال هفته ی پیش جلوی محل کارم یه نفر زده بود به ماشینم و کارت ویزیتش رو گذاشته بود و رفته بود اسمش رو که روی کارت دیدم اول باورم نشد اما بعد ازکلی پیگیری فهمیدم خودشه ماشینم قراضه تر از این حرف هاست که برم پی خسارت اما به عنوان مریض وقت گرفتم، مریضش بودم خب انقدر توی کارش بزرگ شده که واسه دیدنش سه روز توی نوبت بودم انقدر فکرش پرته که بعد از این همه حرف زدن هنوز داره نگاهم میکنه و نفهمیده من همون سوتفاهمی ام که بزرگترین تفاهم زندگیم رو ازم گرفت...اینا همه حرفای من بود خانوم دکتر، اما نیازی به نسخه نیست، شما سیزده سال پیش نسخه ی من رو پیچیدی یه ماه پیش وقتی توی بلیط فروشی سینما دیدمت همه ی اون روزامون از جلوی چشمم ردشد، اون تصادف ساختگی رم ترتیب دادم که ببینمت...که شاید بتونیم دوباره دچار اون سوتفاهم بشیم! میخوام فردا ظهرجلوی مدرسه ی دوران دبیرستانمون ببینمت فردا قول دادم زن و بچم رو ببرم سینما بعدش بریم فلافلی، همون فلافلی نزدیک مدرستون...راستش من هنوز دیوونه ی بازیگری ام...بازیگر خوبی ام شدم...سیزده ساله دارم زندگی رو بازی میکنم، یه بازی بی نقص
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ به نام خالق یکتا ^^^^^*^^^^^ سلام سلام و سلام بر همه بر کل جهان اسلام علیک یا علی بن موسی الرضا سلام اقا جان اقا امشب شب تولدتونه تولد باسعادتتون مبارک *!^^!^^^^!^^!* می خوام الان یه ذره گذشته هارو مرور کنم وقتی بچه بودیم تو حرمت بزرگ شدیم دستبند سبزمونو به پنجره فولادت گره میزدیمو خواسته هامونو می گفتیم و شما اجابت می کردی یه ذره بزرگ تر شدیم با مشکلات اشنا شدیم خلاصه همه می گفتن پدر و مادر و فامیلا میگفتن اقا امام رضا رو واسته کن حاجتتو بگیر اقا شما و خدا بد عادتمون کردید هر مشکلی پیش اومد سرمونو به سمتتون چرخوندیم و شما هم از کرمتون حاجت روامون کردید ولی موقع خوشی ما بی وفا ها یادی ازتون نکردیم و فقط موقع سختی یادتون افتادیم اما شما بازم واسطه میشدید برامون و از خدا برامون حاجت می گرفتید اشتباه بعدی مون این بود که فقط یاد خودمون بودیمو دیگران تو دعاهامون شریک نمی کردیم اما شما بازم واقعا به اینجا میرسم خیلی شرمنده میشم اسفند ماه ۹۸رسید خیابان عوض اینکه پر به شه از دستفروشا و همه با خرید کردن به استقبال بهار برن خلوت خلوت شده بود همه جا به جای اینکه بوی شروع زندگی بده ...... بوی مرگ میدادچون کرونا اومده بود بهار بدون عید اومد و رفت و تولد فرزندت اقا مهدی خیلی غریبانه برگزار شد اما حالاتولد خودت اقا اقا امام رضا عزیز که به ایران ما اومد اقا دل همه برای گنبد طلایی ات کبوترهای حرمت خیلی تنگ شده اقا نزار روز تولدت ناامید بریم اقا بیا و واسطه شو برامون برای ما بنده های خطاکار بر ای ما رو سیاه ها اقا گناه زیاد کردیم اما کرمت از گناهان ما خیلی بیشتره اقا برای کل دنیا واسطه شو اقا کرونا رو ازبین ببر تا بیایم پابوست همه میایم تو بطلب ما تو به یک اشاره از ما به سر دویدن این بیت همیشه ماردم میگه که الان مصداق حال ماست اقا الان می خوام برای همه دعا کنم *@@*******@@* اقا همه چشمشون به بزرگیته اقا همه مریض ها رو شفا بده اقا سایه هیچ پدر و مادری رو از سر هیچ خانواده ای کم نکن اقا هر کی بچه می خواد بهش عنایت کن همه رو به موفقیت برسون ظهور اقا مهدی را نزدیک برگردان به همه دلی خوش، لبی خندان و جیبی پر پول بده همه رو به راه راست هدایت کن و مراقب تمامی بنده هات و ادمیان باش و به خدا بگو : مادستمون به اسمونت نمی رسه ولی تو که دستت به زمین می رسه دستمونو محکم نگه دار اقا واسطه شو برای همه و حاجت هامونوبگیر ممنون *♥♥♥♥*♥♥♥♥* بچه ها من دیگه دعایی یادم نمی یاد هرکی هر دعایی داره یه کامنت بزاره و دعا های این پستو کامل کن @~@~@~@~@~@ از طرف بنده گنهکار و سمج شما
به نام خدایی که تنهاست ولی تنهایی را برای بنده اش نمی پسندد *@@*******@@* از خدا پرسیدم: گر سرنوشتم را تو نوشته ای ازبرای چه دعا کنم؟؟؟؟ خدا تبسمی کردو فرمود: شاید نوشته باشم هر چه که دعا کند *********◄►********* خدا وقتی انسان را اندازه میگرد متر را دور مغزش نمی گذارد مترش را دور قلبش میگذارد *♥♥♥♥*♥♥♥♥* دریا اشوب شد و تمامی مسافران و کارکنان به تکاپو افتادند دختر ناخدا نیز در ان کشتی بود که به خواب عمیقی فرو رفته بود دریا بی رحمانه اورا ازخواب راند او بانگرانی پرسید : ناخدای کشتی باباعه درسته؟؟؟ خدمه گفت :بله دختر با خیال راحت خوابید چون میدانست که ناخدای کشتی پدرش بود باشد که ناخدای کشتی همه مان پروردگارمان باشد *@***/* دعایی برای همه خدا امشب به تمامی بندگانت نگاهی بینداز میدانم دست همگی مان را گرفتی ای فقط رهایمان نکن و مریضان را به حق اقا امام رضا شفا عنایت بفرما الهی امین **♥** *ghalb_sorati* **♥** *ghalb_sorati* *gol_rose* *gol_rose* *gol_rose* *gol_rose* و بابت تمامی چیزهایی که به عطا کردی و تمامی چیز های بدی که قرار بود به ما برسد اما نرسید سپاس می گوییم ♥♥.♥♥♥.♥♥♥
*-*-*-*-*-*-*-*-*-* چهارده ساله که بودم عاشق پستچی محله مان شدم خیلی تصادفی رفتم در را باز کردم پشتش به من بود وقتی برگشت قلبم تند تر میزد سلام کردم نگاهش به چشمانم دوخته شده بود سرم را پایین انداختم و گفتم نامه ای برای من دارید ؟ گفت: بله مادرم از توی اتاق داد زد دخترم کی هست ؟ گفتم پستچی مادر جان مادر گفت: بگو بیاد خونه یه چایی بخوره خستس چیزی نگفتم و نگاهی به پست چی کردم پست چی یه قدم تو اومد و داد زد خاله مریم ممنون مزاحم نمیشم نامه و بدم برم منتظر بودم تا نامه را بدهد نمیدونم در نامه چه بود ؟ ولی از طرف پدرم بود نه از طرف پدرم نبود از طرف همرزمش ناصر بود انگار نامه برای من بود بازش کردم و خوندم خیلی مقدمه چینی کرده بود ... از اونا گذشتم و سراغ اصل مطلب رفتم پدرم فوت شده بود اشک در چشمانم جمع شده بود برگه خونی بود انگار موقع فوت پدرم این نامه را نوشته بود گفت برایش آرزوی شهید شدن بکنم و زحمت این خبر را من به مادر مریضم بگویم اما چگونه ؟ ناگهان در خیالم بودم که پست چی گفت خیره حالتون خوبه ؟ گفتم بله خیره کجا رو باید امضا کنم من به مادرم این موضوع را نگفتم تا موقعی که جنازه ی پدر رو آوردن مادر در کنار پدر از هوش رفت من ماندم یتیم در اون روز من بودم که گریه نکردم و خودم رو زمین نزدم عین مجسمه خشکم زده بود و هیچی رو باور نمیکردم من به تنهایی در آبادان بزرگ شدم و زندگی کردم کسی رو نداشتم ! که بهش پناه ببرم تنها کسم مادرم بود که 😢 آن هم از دست دادم 😢 در سن ۱۷ سالگی با همرزم پدرم ناصر ازدواج کردم به همراه ناصر به تهران آمدیم و زندگی مان را شروع کردیم بعد دوماه ناصر با صورت جمع شده و ناراحت به خونه اومد بهش گفتم چیزی ازت نمیپرسم هرموقع دوست داشتی میتونی بگی به پام نشست و گفت مینو جان نمیخواهم زخم دلت را تازه کنم گفتم ناصر مقدمه چینی نکن و اصل مطلب رو بگو گفت میخوام برم جبهه سکوت کردم گفت ترو خدا نمیخوام ازم ناراضی باشی سرم و پایین انداختم و سکوت کردم گفت التماست میکنم مینو دلم آروم و قرار نداره با اشک سرم را بالا اوردم و گفتم خدا همراهت باشه ناصر جان نمیدانستم از قبل نقشه داشته است صبح بعد اینکه از خواب بیدار شدم نبود نامه ای نوشته بود و گفته بود حلالم کن بعد یکسال چشم انتظاری جسد تیکه تیکه شده ناصر رو اوردن خدا لعنتشون کنه به تن مرده ی همسرم هم رحم نکردن من تنها فقط به خودم پناه اوردم و شب ها با یادش میخوابم ناصر جان خدا ازت راضی باشد *-*-*-*-*-*-*-*-*-* نویسنده : ناشناس
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ سلامممممممم گرررررممممم خدمت داعاشیا و آبجیای خنگول مِنگول خوددم😍یعنیا دلم واستون اینقده👌شده بود، بیاین ماچتووون کنم ببینم😚 خب خب خب بریم سر موضوع اصلی😆راستیتش از اونجا که به دلیل این ویروس کرونا مرونا درخانه مبحوس هستیم و من به شخصه کپک زدم😣بخدا شوخی ندارم امروز فهمیدم گلای قالیامون یکیشون با بقیه فرق داره، تازشم فهمیدم تو حموم نمیشه شناکرد چون هرچی آب بیاد بالا از لای در میزنه بیرون عنترو😐خب آره داشتم میگفتم که امکانات آنچنانیم ندارم شکر خدا، من خواستارم که میزگرد تشکیل بدم و جواب سوالایی که تو ذهنم شکل گرفته رو بگیییرم😑از شخیصان شما🙃لدفا جواب بدین مرگ و زندگیه🙏 خب سوال اول اینه که اگه یه خروس به مرغش خیانت کنه بعد ما تخم مرغ دوس دختره مرغشو بخوریم آیا حرامه؟ 😶🐓🐔 سوال دوم:اگه با کرونا مردیم بعد رفتیم اون دنیا گفتن چرا مردی بگیم چی😳بگیم یادم رفت دستامو بشورم؟ یا بگیم یکی خودشو مالید بهم مریض شدم مردم؟! 😲😶 سوال سوم:پسرایی که سیکس پک دارن بعداز قرنطینه چندتا پک دارن؟ سوال چهارم:بنظرتون وقتی میخوای بری بیرون و یکی همین سوال ازت بپرسه تو دادگاه قصاصت میکنن به جرم قتل یا از جرمهای غیرعمد سوال پنجم:آیا پسرانی که موهای دست خود را میزنند و بعداز مدتی سوک میزنند بیرون و آستین کوتاهم میپوشن درک اینو دارن که یه نفر اون پشت ازدیدن موهای تازه سوک زدش احساس قسیون بهش دس داده!!؟ خب دیگه خوبی بدی دیدین حلال کنین ما رفیقیم فردا چشمون توچشم همه زشته 😊 ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
افسون (شبنمقلیخانی): بشین شطرنج بازی کنیم کاوه: من بلد نیستم افسون (شبنمقلیخانی): نترس! با من بازی کنی ممکنه ببازی اما بردن رو هم یاد میگیری 🎥 مانکن ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ببخشید که بابات شدم پسرم گریه نکنی ها ولی نه گریه کن اصلا گریه مال مرده اما سرشو باید بالا بگیره و گریه کنه 📽 حوض نقاشی ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ آدم دوست داره همینجوری بشینه جلوت زل بزنه بهت نگات کنه غرق شه توو روت 🎥 لانتوری ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ آدمها گریه میکنند نه به این دلیل که ضعیف هستند بلکه به این دلیل که سالهای زیادی قوی بودهاند 🎥 Transcendence ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ نمیشه تا آخر عمر یه پات اینور جوب باشه یه پات اونور جوب بالاخره یه جا جوب گشاد میشه 🎥 The Past ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ توی اين مملکت بخل، حسادت و تنگ نظری شغل دوم همه مردمه 🎥 خانهایرویآب ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ زندگی به من آموخت تنها چیزی که با مرور زمان درست میشه، ترشیه بقیه چیزا با پول همون لحظه درست میشه 🎥 کلاه قرمزی ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ مجری: تنبلی مادر همه بدبختیاست پسر عمه زا: باشه به هر حال مادره "احترامش واجبه" 🎥 کلاه قرمزی ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ خداوند به ما خدمت بدهد به شما توفیق کنیم 📽 مارمولک ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ گاهی زنده موندن سخت تر از مردنه 🎥 سال های دور از خانه ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ یه نخ سیگار میدی؟
شیخ المریض (عن النگ نگ عنهو ) را روایت کنند که صبحی به وادی وارد گشتی من باب هیز بازی اندر پس دیواری چشمان هیزش به کسی اوفتاد که سیاه چادری بر خویش پیچیده همی بودی و بر سر نیز روبند و پوز بن همی زدی لیک چشمانش هویدا بودی و ان دو چشم خونبار باعث شدی شیخ منقلب گردد و شیدا گردد و عاشق گردد پس شیخ از پس آن مشکوک روان گشتی و بانگ بربداشتی که آی خره من تو رو میخوام بخوای نخوای من تو رو میخوام و پای کوبان و جفتک زنان در پی معشوق روان گشتی و خدایش لعنت کناد چو آن مشکوک حرکات شیخ نظاره کردی دوان بگشتی و شیخ نیز پس مشکوک به بیغوله ای شدی تا مگر رها گرد زه تعقیب شیخ و شیخ چو بیغوله بدیدی سر به گریبان بردی و افکاری بر وی برفتی شیطانی و بلکم خاکبرسری مشکوک چو این بدیدی سخت برآشفتی پس سیاه چادر به گوشه ای انداختی و از پر شالش دشنه ای همی کشیدی و به حلقوم شیخ همیگذاشتی شیخنا چو این دیدی چشمانش زه حدقه بیرون بجستی که آن لعبت تیزپای دزدی ببودی شب رو که فارغ زه طراریِ شبانه به سرای همی رفتی پس شیخ ملتمسانه به وی گفتی من گناه داشته بیدوم بچه بیدوم خر بیدوم و قس علی هذا تا مگر مشکوک از خونش درگذرد ^^^^^*^^^^^ ^^^^^*^^^^^ پس شیخ رها شدی و به سرای همی برفتی و تا چهل روز خارج نگشتی تا آبها زه اسیاب افتد و آن رخداد فراموشش گردد و خدایش نیامرزاد ^^^^^*^^^^^
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم