^^^^^*^^^^^ یادمه هر وقت بیرون می رفتیم موقع قدم زدن دستمو انقدر #محکم می گرفت که یه وقتایی شاکی میشدم 😕 بهش گفتم:چرا انقدر محکم آخه دستم درد اومد 😟 گفت:نه دیگه...باید بقیه بفهمن تو مالِ منی 🤨♥️ گفتم:خب آخه این جوری دستم له میشه که 😠 هیچی نگفت دیدم هیچی نمیگه تازه دستمم داره له میشه 😶 هیچی دیگه منم محکم دستشو فشار دادم 😁😂 ولی تاثیر خاصی نداشت😑...ولی صدایِ خنده هایِ یواشکیش...با قلبم بازی میکرد :)😍}♡
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ من موهام بلنده اما رنگ کرده نیست جایی که پسر غریبه هست ناز نمیکنم و عشوه نمیام چون نیازی به دیده شدن ندارم تیپم شیک و سادس دنبال پول و ماشین مدل بالای پسرا نیستم چون بابام برام کم نذاشته عقده ای نیستم یکی از افتخاراتم اینه که همیشه هرچی خواستم مامانم برام خریده نه پسرای مردم نمیگم خیلیا ما رو میخوان نه چون جنس ارزون خیلی مشتری داره من هرکسی نیستم که هرکسی بیاد سمتم قبل از اینکه خونه رو ترک کنم باید بگم کجا و با کی میرم شبم باید قبل از ساعت خاصی خونه باشم همینم که هستم و عوضم نمیشم واسه من دختر بودن یعنی همین:)
^^^^^*^^^^^ هر لحظه، لحظه خاصی ست این لحظه با لحظه دیگر بی کران فرق دارد قدر لحظهها را بدانیم شاید این لحظه دیگر تکرار نشود و شاید این اخرین لحظه از لحظات مان باشد ^^^^^*^^^^^ زندگی زیباست
^^^^^*^^^^^ با زنگ گوشی که برای ساعت هفت کوک کرده بودم از خواب بیدار شدم هر چند خواب من دیگر خواب نبود. امروز درست یکسال میشد که در خواب و بیداری با خاطره هایش میگذراندم. لباس هایم را که از شب آماده گذاشته بود را بر تنم کروم و در آخر شال مشکی را بر سر انداختم، اصلا در این یکسال غیر از رنگ مشکی رنگ دیگری نمی شناختم. مامان و بابا نه ماه میشد که رفته بودند ترکیه و من تنها بودم. سوار ماشین مشکی شاسی بلندم شدم و به سمت گلخانهی همیشگی رفتم. آقا داود با دیدنم آهی کشید و لبخند غمگینی زد. با ناراحتی که در صدایش مشهود بود گفت: سلام آبجی، خوش اومدی. ممنون، آقا داود. اومدم گل بگیرم برا... نگذاشت حرفم را تمام کنم. چند بار سرش را تکان داد و نا محسوس نم چشمانش را گرفت و گفت: یه گشتی بزن هر کدوم رو خواستی برات میارم منم متقابل سرم را تکان دادم و بین گل های رنگ و با رنگ میگشتم و عطر گل ها را به ریه هایم تزریق می کردم. از یک ردیفی که گذشتم عطر گل آشنایی بینیام را نوازش کرد. برگشتم و چشمم خورد به گلی که سالها با آن خاطره داشتیم. رفتم نزدیک و شاخه ای را به بینیام نزدیک کردم. ذهنم پرواز کرد به دو سال پیش و درست همینجا - می دونی عسل؟ با سر خوشی جواب دادم: چی رو؟ - من عاشق این گلم، یه حس خاصی بهش دارم. انگار گل دیگری را در بغلش گرفته و جالبش اینه که این دو تا گل در کنار همدیگه زیبا و قشنگاند و تضاد رنگ ملایمی که بینشون به وجود اومده ادم رو به وجد میاره باز هم با صدای بلندی خندیدم و گفتم: چه تحلیل قشنگی. چه نگاه خاصی خوبی به این گل داری. می خوام بیشتر بدونم نگاه عاشقش را به چشانم دوخت و بدون پلک زدنی ادامه داد: این گل بوی خوب و خاصی داره، بخصوص الان که من رو یاد تو میندازه. عسل، این گل نمادی از چشم انتظاری زیبا و شیرینی هست. نشانهای از یک وصال - عسل خانم؟ با صدای داود که شاهد عاشقانه های منو نیما بود به او چشم دوختم اما اون وقتی نگاهش به صورتم افتاد سرش را پایین انداخت. دستی به صورتم کشیدم. صورتم پر از اشک بود. این روز ها حتی اختیار چشمانم هم که بی بهانه و با بهانه می باریدن دست خودم نبود - ببخشید مزاحم شدم. می خواستم بدونم کدوم گل رو انتخاب کردین نگاه پر اشکم را به شاخه گل تو دستم دوختم و گفتم از همین یه دسته گل بدین داود هم که دیگر اختیار اشک هایش دست خودش نبود چشمان نم دارش را روی هم قرار داد و مشغول گلها شد. منم میان گل ها قدم می زدم و خاطرات مثل پتک رو صورتم می خوردند نیما؟ - جانم ببین این گل ها چه خوشگله، من می خوام دسته گل عروسیم از هر رنگ گل رز باشه لبخند جذاب و خواستنی بر لب نشاند و گفت: باشه قبوله اما من گل دامادیم از همون گل های میشه که بهت نشون دادم. چون گلبرگ های سفیدش منم که گل برگ های کوچک لیمویی که تو باشی رو بغل گرفتم و تو رو از خود جدا نمی کنم صدایم را کمی بلند کردم تا به گوش داود برسد آقا داود، بی زحمت یک دسته گل دامادی برام حاظر کن. داود که داشت با گل ها کلنجار می رفت دست هایش بالا خشک شد و با تعجب به من چشم دوخته بود. حتما داشت به این فکر می کرد که دیوانه شدهام گل را با احتیاط و وسواس در ماشین جای دادم و به سمت جایگاه ابدی عشقم رفتم نگاهم که به سمت عکسش افتاد انگار قلبم را چنگ زدند. نیمای من می داند که یکسال دلتنگ آن چشمان گیرایش هستم. می داند که امروز همان تاریخی بود که برای عروسیمان تعین کرده بودیم. دسته گل را روی سنگ سرد گذاشتم سلام نیما، ببین بی معرفت به جای اینکه تو دسته گل عروس رو بیاری من دسته گل تو رو آوردم. نمی خوای بلند بشی. همون دسته گل رو آوردم که آرزوت بود. نیما مگه تو نبودی که می گفتی گل نرگس با غنچه ی لیموییاش خوشگل هست. مگه تو نبودی که می گفتی اگه گلبرگ های بزرگ از گلبرگ های کوچکش جدا بشه زیبایی نداره؟ نیما ببین عسل بدون تو زیبایی نداره. عسل بدون تو معنی نداره. اصلا نامرد تو چرا بهم گفتی نرگس نماد انتظاره؟ یکساله دارم انتظار اومدنت سر قرار همیشگی رو می کشم. نیما الان که تو نمیای من میام پیشت! ببین دسته گلت رو هم میارم ها تو تو بشی دوماد و من بشم عروس. دیگه نمی خوام انتظار بکشم تیغ را در رگ دستم لغزاندم و سرم را روی گل ها گذاشتم. نیما چقدر با کت و شلوار سفیدش خوشتیپ شده بود. دستش رو دراز کرد و دستم رو گرفت، دسته گلش رو بهش دادم
..*~~~~~~~*.. سلام گاهی اتفاق هایی می افتد که شبیه معجزه هست و یا خود معجزه. کتابی که می خوام معرفی کنم کتابی از زندگی پیر مرد بی سوادی هست که در روستایی زندگی می کند کتاب مش کاظم و امام زمان از واقعیت های زندگی این پیر مرد هست چکیده ای از کتاب: امروز هم مثل همیشه برای هیزم اوردن دل به جنگل زده بودم و خسته و کوفته خودم را به مسجد روستا که ما بین روستا و جنگل بود رساندم تکه های درخت را روی زمین گوشه ای از حیاط نهادم. چون تشنه بودم ابی خوردم و از حوض وسط حیاط وضو گرفتم تا بعد نماز به خانه بروم در همین حین مردی با هیبت و جذبه ای خاص وارد حیاط مسجد شد جوانی رعنا بود تا حالا ندیده بودم، امد نزدیک تر و با خوش رویی سلامی داد حواب سلامش را دادم سر صحبت با من را باز کرد و من از درد و دلم با او گفتم اینکه سوادی ندارم و هیچ چیزی از دینم چز همین نماز را یاد نگرفتم.به من گفت می خواهی یاد بگیری گفتم اری دستش را در سینه ام قرار داد و چند جمله ی عربی گفت و خواست منم تکرار کنم نمی دانم چه شد که همان جا از هوش رفتم. روستاییان مرا به خانه ام برده بودند و وقتی چشم باز کردم دیدم کم کم جمله های عربی بر لبم می اید که کم کم متوجه شدم این کتاب از ارتباط امام زمان با مردم سخن می گوید و از محبت وی به ما بنده ها بر رخ خواننده می کشد یا علی
o*o*o*o*o*o*o*o با حال و روزی که پیدا کرده بود تنها فیروز عمید میتونست اونو از این مخمصه نجات بده. با خودش گفت
از دار و ندار دنيا 6 7 تا دوست دختر دارم يكي از يكي شكاك تر اصن داغونما *moteaasef* @~@~@~@~@~@ ﻣﯿﮕﻢ , ﺷﻤﺎﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﻋﮑﺴﺘﻮﻥ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﻣﯿﻔﺘﻪ ﻫﻤﺶ ﻣﯿﺸﯿﻨﯿﻦﻧﯿﮕﺎﺵ ﻣﯿﮑﻨﯿﻦ ﯾﺎﻓﻘﻂ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯾﻢ ... ؟؟؟؟ *eva_khake_alam* @~@~@~@~@~@ دقت کردین تو فیلم های ترسناک طرف میخواد فرار کنه هیچ وقت ماشینش روشن نمیشه؟ *zert* @~@~@~@~@~@ یه برف هم نمیاد:( بریم برف بازی کنیم برف بریزیم تو یقه مردم *khar_ghalt* @~@~@~@~@~@ انشای این هفته علــــم بهــــتر اســت يـا پــــــــــرايد . . ؟ *Aya* *tafakor* *fekr* @~@~@~@~@~@ اقا من یه کشف بزرگی کردم حرف R همون حرف P هست فقط خسته بوده پاهاشو باز کرده حرف Z همون حرف N هست فقط خوابیده حرف @ هم همون a هست فقط مقنعه سرش کرده وااااااااااااای چقدر باهوشم ^_^ *goz_khand* *goz_khand* @~@~@~@~@~@ من نميدونم اين مامانا که وسايل خودشون رو يه جايي ميزارن بعد خودشونم يادشون ميره کجاس چه جوريه که تو پيدا کردن وسايلي که ما به اصطلاح تو 7 تا سوراخ موش قايم ميکنيم تبحر خاصي دارن *divone* *lab_khande_2* @~@~@~@~@~@ روز مبادا چه روزی است دقیقا یک روز پس از خرج کردن پس اندازهای روز مبادا *khande_dokhtar* @~@~@~@~@~@ سه چیز تو زندگی هست که اگه رعایت کنین آدم موفقی میشین حالا برید تحقیق کنید این سه تا چیز چیه اینجوری هم نگام نکنید، من اگه خودم بلد بودم که الآن اینجا نبودم *montazer* @~@~@~@~@~@ یه روز هـم باید این سازنده ی جمله ” گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی ” رو بیارن چار کیلو غوره بدن دستش ، همه هــــم صبر کنن، ببینم چه جوری میخاد حلـوا درست کنه بعد همون دیگُ بکنی تو چشـاش با این جمله ساختنش ^_^ *kotak* @~@~@~@~@~@ یکی از بدیهای هدفُن اینه که همش فکر میکنی دور و ورت داره یه اتفاقی میفته که تو ازش خبر نداری *divone* @~@~@~@~@~@ حال میکنم بااینایی که مواظب وسایلاشون هستن بعد میان قایمشون کنن که خراب نشن،گمشون میکنن (منو میگه😂) *khandidan* @~@~@~@~@~@ رفتم پرنده فروشی گفتم این عروس هلندی چنده؟ گفت ۲۵۰ تومن گفتم جهازم داره دیگه؟ با عقاب تو مغازهش افتادن دنبالم بیشورا *gij* @~@~@~@~@~@ یه بارم یکی از فامیلا منو واسه پسرش خواستگاری کرد . . . جواب نه که دادیم مامانم واسه اینکه ناراحت نشن برگشت گفت : حالا دختر مام همچی پخي نیست :khak: @~@~@~@~@~@ مادرم فکر کرده کاکتوس سالی یک استکان بیشتر آب نمیخواد امروز کاکتوسه گفت داداش یک لحظه بیا، اینجا کربلاس؟ یک لیوان آب بیار مُردیم از تشنگی کولرم که بابات خاموش کرده *ouugh* *odafez* @~@~@~@~@~@ مغز جالبترین عضو بدنه . . . . از زمان تولد تا موقع مرگ کار میکنه به جز سر امتحان خاک تو سرش *btb* @~@~@~@~@~@ بَ رَ بَ بَ چيست؟؟ به معناي برو باباست که ايرانيها در پاره اي مواقع با دهن کجي،براي تضعيف روحيه طرف مقابل بکار ميبرند الان داريد امتحان ميکنيد؟؟ تبريک ميگم شما يک ايرانيه اصيل هستيد *khande_dokhtar* @~@~@~@~@~@ رفتم کبابی چلو کبابش شیرین بود گفتم آقا چرا شیرینه کبابتون؟ گفت پیاز گرونه موز چرخ کردم *abnabat* @~@~@~@~@~@ ﻣﺮﺩﻫﺎ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ﺁﺭﺯﻭﻱ ﻫﺮ ﺯﻧﻲ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻥ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﻣَﺮﺩﻩ . . ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺁﺭﺯﻭﻱ ﻫﺮ ﺯﻧﻲ ﺍﻳﻨﻪ ﻛﻪ ﻫﺮﭼﻲ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺨﻮﺭﻩ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﭼﺎﻕ ﺷﻪ ﻭ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺨﺮﻩ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻣﻮﺟﻮﺩﯼ ﮐﺎﺭﺗﺶ ﺑﺎﺷﻪ ﺑﺪ ﻣﻴﮕﻢ ﺧﺎﻧﻮﻣﺎ؟؟؟ والا .... چه اعتماد به نفسی دارن این اقایون *raghs_gilgili* *belgheis* @~@~@~@~@~@ یه وسیله تو دستشویی هست ، ﺍﺳﻤﺶ ﺩﻣﭙﺎﯾﯿﻪ ﺍﻣﺎ . ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺩﻡ ﭘﺎ ﻧﯿﺴﺖ . . . ﺩﻭﺭﺗﺮﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﭘﺎﺭﮎ ﺷﺪﻩ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﻧﻔﺮ ﻗﺒﻠﯽ باﻝ ﺑﺎﻝ ﺯﺩﻩ ﺗﺎ ﺩﻡ ﺩﺭ؟؟؟؟ *goz_khand* @~@~@~@~@~@ پسردایی ۵ سالم با خمیر بازی برای خودش سبیل گذاشته زنگ زده به مهد کودکشون گفته کامبیز امروز نمیاد مربیه گفته کامبیز تویی؟ گفته نه من پدرم هستم *nini* *khaak* @~@~@~@~@~@ آدمای خاص همیشه در معرض خطرند پاشم برم واسه خودم صدقه بدم خوشبحالتون که حتی هیشکی نگاتونم نمی کنه والا غیر از بدبختی برا ما چیزی نداره *akheish* *cheshm_star* @~@~@~@~@~@ مسواکتونو هر 3ماه یبار عوض میکنید؟ من که یه مسواکمو اینقدر استفاده کردم این اواخر دندونم اونو تمیز میکرد *are_are* @~@~@~@~@~@ لذتی که در برداشتن صابون و دمپایی و شامپو و خمیر دندون از هتل تو روز آخر سفر هست تو هیچی نیست لامصب آدم فکر می کنه خرج سفرش دراومده *khanda_moshi* @~@~@~@~@~@ تو زمستون دو مرحله از خواب سخته یکی اون اولش که زیر پتو سرده بعدم اون مرحله که میخوای پاشی و زیر پتو گرمه جفتش بدبختیه *tavahom* *khande_dokhtar*
o*o*o*o*o*o*o*o بهم گفت یه سوال ازت بپرسم راستشو میگی...؟؟ گفتم آره بپرس پرسید عشق سابقت رو فراموش کردی؟؟؟ جواب دادم آره خیلی وقته اصلا از ذهنم انداختمش بیرون از کنار یه مغازه رد شدیم اسم مغازه دقیقا اسم عشق سابقم بود یه لحظه چشام پر اشک شد پرسید چی شده؟؟ گفتم هیچی چیز خاصی نیست تو کافه نشسته بودیم صدای آهنگ کافه چی به گوشم خورد همون آهنگی که خیلی دوست داشت اشک تو چشمام جمع شد پرسید چیزی شده؟؟ گفتم نه چیز خاصی نیست دستمو گرفت و یه بوسه آروم به دستم زد همون کاری که اون همیشه انجام میداد اشک تو چشمام جمع شد پرسید چیزی شده گفتم نه چیز خاصی نیست یه روز نشست جلوم و بغض کرد گفتم چیزی شده گفتش به قول تو چیز خاصی نیست اما تمام اون چیزایی که این مدت به قول خودت خاص نبود رو فهمیدم و جیگر منو سوزوندی ازم خداحافظی کرد پرسیدم چرا میری؟؟ گفت میرم چون دوست ندارم یه روزی اسم مغازه هم اسم تو باشه یا یه آهنگ گوش میدم یا دستمو کسی میبوسه یاد تو بیفتم و اشک تو چشمام جمع شه و بگم چیز خاصی نیست از من که گذشتپ ولی تو رو به جان همون کسی که میگی واست فراموش شده تا زمانی که از یادت نرفته کسی رو وابسته خودت نکن اون بی معرفت و بی وجدان بود تو بیا و مرد باش تو بیا و وجدان داشته باش
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم