*@@*******@@*
از بایزید بسطامی ( رحمة الله علیه) پرسیدند ابتدای کارتو چگونه بود
گفت
من ده ساله بودم، شب از عبادت خوابم نمیبرد
شبی مادرم از من درخواست کرد که امشب سرد است. نزد من بخسب
مخالفت با مادر برایم دشوار بود؛ پذیرفتم
آن شب هیچ خوابم نبرد و از نماز شب بازماندم. یک دست بر دست مادر نهاده بودم و یک دست زیر سر مادر داشتم
آن شب هزار « قُل هُوَ اللّهُ اَحَد » خوانده بودم
آن دست که زیر سر مادرم بود، خون اندر آن خشک شده بود
گفتم ای تن، رنج از بهر خدای بکش
چون مادرم چنان دید، دعا کرد و گفت
یا رب، تو از وی خوشنود باش و درجتش، درجهٔ اولیا گردان
دعای دعای مادرم در حق من مستجاب شد و مرا بدین جای رسانید
*@@*******@@*
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
چقدر پاییز شده
چقدر این حال و هوا شال و کلاه و آستینهای پایین کشیده از سرما میطلبد، یا نشستن کنار پنجره و هورت کشیدن یک لیوان چای داغ، یا پناه گرفتن زیر پتو و استشمام بوی نارنگی و خوابیدن میان لالایی خاطره انگیز برگها و بادها
چقدر میطلبد که چتر برداری و زیر قطرات گاه و بیگاه باران قدم بزنی و یقهی پیراهنت را از شدت باد و سرما بالا بکشی، که دستهایت را توی جیب ببری و از سرما بلرزی، که باد بزند و قطرات باران روی گونه و پلکهایت بریزد
چقدر این هوا تنهایی نمیچسبد
که حیاتی است هر پاییز کسی کنارت باشد و با تو حرف بزند، کسی کنارت باشد و تو را بغل کند، کسی کنارت باشد و با تو چای بنوشد، کسی کنارت باشد که برایت شعر بخواند و دستهای یخ زدهات را میان دستهای گرمش بگیرد
چقدر این هوا یک دوست کم دارد، یک رفیق، یک آدم خوب... کسی که حقیقتا حرفهای تو را میفهمد و دیوانگیهای تو را میپذیرد، کسی که به تو حق میدهد هر پاییز، از خودت بیخود باشی و هوا که به هم ریخت، به هم بریزی
هوا کِی وقت کرد اینهمه پاییز شود و ما کِی وقت کردیم اینهمه تنها باشیم؟
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
نرگس صرافیان طوفان
^^^^^*^^^^^
تنها که زندگی کنی
خیلیا از دور نگات میکنن
و میگن فلانی چرا اینقد تنهاست؟
و هرگز نمیفهمن
که به تو چی گذشته
که به تنهایی پناه بردی
نمیدونن گاهی دل از باهم با بودن اون
طوری خورد میشه
که ترجیح میدی دلت که شکست
دورورت حصار بکشی
که حداقل بتونی با آن غرورت حفظ کنی
کاش میدونست که بعضی حرفا
دردش هست که تا ابد
در تنهایی زمین گیرت میکنه
@~@~@~@~@~@ عاقا پارسال زنداییم مارو با مامان بزرگم اینا رو خونشون دعوت کرد بعد قرار شد هم فلافل درست کنه هم کتلت *modir* *modir* خلاصه ما زودتر رفتیم خونه داییم اینا چون زنداییم مامانش اینا و آجیش اینا رو هم دعوت کرده بود مامان منم خواست پطروس فداکار بشه و بره کمکش *labkhand* *labkhand* *labkhand* قرار بر این شد که مامانم کتلت هارو درست کنه زندایی گرامم فلافل رو درست کنه بعد چون زنداییم بعضی وختا کارا رو میندازه گردن بچه هاش به بچه وسطیش (محمد متین) گفت بره واس فلافل نخودا رو خیس کنه این بچه هم شش سالش بود زیادیم گیج میزد *gij_o_vij* *gij_o_vij* *gij_o_vij* نگو این متین خر نخود ها رو با آب تو یخچال خیس کرده زنداییمم یه ساعت بعدش نخود ها رو ریخت تو چرخ گوشت و چرخشون کرد خلاصه این مهمونا اومدن و وقت شام شد من که کلا از فلافل بدم میومد نخوردم مامانم هم کتلت خیلی دوست داشت اونم مثل من کتلت خورد *ghoshname* *ghoshname* *ghoshname* *chosfil* *koloche* ولی بابام از کتلت خیلی بدش میومد فلافل خورد *goz_khand* *khar_ghalt* *khar_ghalt* ساعت 12 بود ما برگشتیم خونه منم که گیج خواب تا سرم به بالش رسید رفتم لالا *bademjon* *bademjon* بابام. هم بیدار موند میخواست رام جدید نصبکنه رو گوشیش کامپیوتر هم تواتاق منه حدودا یک ساعتی از خواب من گذشته بود که با صدای مهیبی بیدار شدم *hangidam* *hangidam* دیدم بابام دویید بیرون اومدم یه نصف عمیق بکشم خیالم راحت شه بوی باد معده تو مماخم پیچید *giji_viji* با خشم اژدها اومدم بیرون دیدم مامانم از خنده پهن شده وسط سالن *righ_khand* بابام هم شرمسار نشسته کنج خونه *narahat* *bi_chare* فرداش از مامانم پرسیدم چشید؟ چون هوچی یادم نمیومد شواهد امر نشان داد گاز نشت شده از جانب پدر جان بود یعنی کارد میزدی خونم در نمیومد *fosh* نتیجه اخلاقی: کارتو یا انجام نده با اگه میدی به بچه نده @~@~@~@~@~@ دلاتون شاد و دماغاتون چاقالو
قسمت پنجم
♦♦---------------♦♦
عمو که داشته باشی، انگار یه ارتش داری
عمو که باشد انگار دنیار رو داری
عمو که به رویت بخندد انگار جهانت خندان است
عمو که داشته باشی انگار غرور داری
انگار کوه داری
معدنی از محبت داری
دل شیر داری و غمی نداری
اما...
وای به حالت اگر عمو خم به ابرو بیارد
وای به حالت می شود اگر عمو جلوی چشمانت بشکند
دنیایت تار می شود، سیاه می شود
اگر عمو زانو بزند.
آه بکشد
زخم بزنند
سم بتازانند
سرش را ببرند
می میری
اگر عمو را دیگر عمو نبینی
دیگر لبخندی بر صورتش نبینی
اصلا دیگر صورتی نبینی.
عبد الله، عمو داشت
چه عمویی، چه سالاری
اما همه ی اینان را به چشم دید، دید و دیگر عمو ندید.
♦♦---------------♦♦
♦♦---------------♦♦
مرد و غیرتش
😍💪🏼
اونی كـه با یه " نه " گفتنش میـفهمی که نباید اصرار کنی
😁💕
اونی کـه وقتی بهت #اخم میکنه يعنى باید #شالتو بکشی جلو
😡
اونی کـه وقتی مـیـخوای از پـیـشش بـری دست مـیـکـشـه رو لـبـت و مـیـگه کـمـرنگ کن اون رژتــو
😏💄
اونی کـه وقتی تو یه جمع میاد از بغلت تکون نمیخوره
😊😘
اونی کـه وایـمـیسه سـر کـوچـه تـا بـری تـو خـونـه
🏡👀
اونی کـه اگه بخوای اشتباه کنی پیش خودت بگی
اگه بفهمه میکشتم
😔😥
اونی کـه قبل از #مهمونی باید #لباساتو بهش نشون بدی تا
ok
بده
😍👫👗
اونی کـه خنده و شیطونیاش فقط مال تو
😂
و اخماش واسه بقیه س
😒
به این میگن مرد
👔
••●❥
^^^^^*^^^^^
پاهایم را آغوش میکشم و خودم را مانند جنینی در رحم مچاله میکنم بدنم از آتشی که در سرم به راه افتاده است به لرزه در میاید . دوباره شروع شد مغزم دوباره قلم بدست شده تا تمام دستور العمل هایش را خط خطی کند و بیخودی ترین آنها را در آتش بسوزاند و با سوزاندن هر یک از آنها تلاطمی را در من راه بیاندازد
تنها کلمه ای که در مغزم فریاد میکشد (چرا ) است . چرا اینطوری شده ام چرا دوباره آن دندان قرچه های مزاحم به سراغم آمده اند چرا دلم دوباره ضعف میرود برای دعوا کردن برای فحش دادن ،ناسزا گفتن و دلم لک میزند برای نیشگون گرفتن . نمیدانم چه شد که دوباره تمام این رفتار ها و واکنش های مزاحم به سراغم آمده اند
شاید از آن روزی که کودک درون پنج ساله ام به جای کشیدن درخت و گل و خانه حواسش پی خبر های بد ساعت هشت و نیم رفت و به جای برداشتن مداد سبزش ،چاقوی میوه خوری در دست گرفت یا از آن روزی که دست مرا گرفتند وکشان کشان از رویا های چهارده سالگی ام به بیرون پرتاب کردند و به من انگ بزرگسالی زدند ،تمام مشکلاتم شروع شد . کاش بشود کودک درون پنج ساله ام را در آغوش بکشم آرام چاقوی میوه خوری را از دستش بگیرم و مداد سبزش را بدستش بدهم و بگویم نباید با اشیاء خطرناک بازی کند یا باید بروم و بر سر راه درویشی ، عابدی ، زاهدی بشینم و تا خواست عبور کند التماسش کنم تا دستی برسرم بکشد تا شاید برگردم به همان نهادینه پاک ام به سر منشاء ام ... برگردم و خدایم را در آغوش کشم
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم