* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * میگفت برو واسه خودت یه حلقه بخر! گفتم حلقه واسه چی؟!؟ گفت واسه اینکه با هدفات و آرزوهات ازدواج کنی! حلقه رو دستت کن که هرجا خواستی تنبلی کنی و جا بزنی یادت بیفته یه تعهدی با آرزوهات داری؛یادت بیفته جا زدن،خیانته و تو تعهد داری به خودت،به آرزوهات و به قلبت :)❤️
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ چهارشنبه اخر ساله چی می شد به جای ترقه و رسم قدیم رو بریم مثلا اونی که عاشقته بیاد از پشت بام خونه تو ن یه روسری اویزون کنه لب پنجره ای که تو نشستی بلند بشی چند تا شکلات و اجیل و میوه همراه با عشقی بسیار بر گنج روسری گره بزنی و یواشکی با بوسه ای همراهش کنی او برایت چشمکی با حجب و حیا بزند و از ان لبخند های جذابش بر لبش بنشاند از همان هایی که دلت را هوایی می کند و تو پاسخش را با گونه های سرخ شده از حیا و سری پایین افتاده بدهی از همان هایی که دلش را هوایی می کنی باور کن زندگی در همان گذشته های بود که ما ارزوی سپری شدنش را داشتیم پس بی شک امروز هم همان اینده ایست که سالها انتظارش را می کشیدیم دلهاتون شاد و لب هاتون خندان ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ از قدیم میگفتن مهربانی با مردم باعث افزایش روزی میشود یا توی دین ما اومده که باهم مهربون باشید یا هزارتا آیه و روایت دیگه اما خب اینجوری نیستیم چندنفر باهم میرسیم به یه در شما بفرما نه نه نه..امکان نداره اول شما حالا میشینیم پشت فرمون بفرما؟؟ عمرا..حق تقدم با منه راه به همدیگه بدیم؟ عمرا اگه برا هم بوق زدیم که حواسمونو جمع کنیم تصادف نشه انگار فحش ناموسی بهم دادیم گمون کنم پشت فرمون ابوطیاره که نشستیم نعوذبالله جای خدا نشستیم تو صف هستیم بانک..فروشگاه..هرجا اگه بتونیم از یکی جلو بزنیم انگار فتح الفتوح کردیم..انگاری رنجوندن دل همدیگه برامون افتخاره تو روابط..ارتباط ها انگار کلاه سر هم بزاریم همو گول بزنیم بهم نارو بزنیم نشونه ی تمدن و پیشرفته اگرم یکی رو دیدیم که صادقه باهامون میگیم ساده س..اسکوله اگه بهمون لطف کرد بخودمون القا میکنیم که وظیفه ش بوده یکی از یکی دیگه بدتر شدیم شاید فکر کنیم از فشار اقتصادیه زندگی سخت شده اینا هست اما دلیل موجهی نیست برا همه ما زندگی سخت شده فقط برا من نوعی نیست و از قدیم هم گفتن ظلم بالسویه (مساوی ) عین عدالته میدونید دلیل این چیزا که گفتم چیه؟ دلیلش یه کلمه س ...بی انصافی... ماها انصاف نداریم مروت نداریم یه کار ممکنه از یکنفر بروز کنه برامون ناخوشاینده اما خودمون انجامش بدیم اصلا ایرادی نداره آره عزیزان ما ها بی انصاف شدیم خودخواه شدیم انگاری اگه که به ابتدایی ترین اصول انسانی و دستور دین و وصیت انبیاء خودمون عمل کنیم قرآن خدا غلط میشه هیچی دیگه همین
o*o*o*o*o*o*o*o چند روز پیشا بعد کلاس زبانم با بابام و داداشم رفته بودم یه مغازه وسایل شوخی بخریم همونطور میگشتیم میگشتیم که یدفعه یه پسر بچه نه ده ساله ، همسنای داداشم وارد مغازه شد از مدل شلوار و تیشرت رو مدش که بگذریم موهاشو ، یعنی جلوی موهاشو رنگ کرده بود یه لحن همچی " داش فلان قیمت میمت این چنده" ای داشت حالا من با چشای گرد داشتم موهاشو نگاه میکردم راستش تو محل ما هرروز چیزای جدید هست رستوران فلان شاخ مجازی، خود فلان شاخ مجازی، یا پاتوق فلان شاخ مجازیه دیگه دختراییی که با پسرا مو نمیزنن و پسرایی که با دخترا مونمیزنن ادمایی که میخوان مثلا با کلاس بازی درارن بعد که جیغ و دادشون و سریسری که بهشون اروم تذکر دادن میبینیـــ کاملا تجدید نظر میکنی، یسری خیابون که هر سیصد و شصت و پنج روز سال شلوغه و مسجدی که شده ارامبخش چه من چه کسای دیگه توی این محل شلوغ اما این یکی عجیب بود ،عجیب تر از اینکه بچه های مدرسمون صب و شب تنها میرفتن پارک اونروز من ازون مغازه هیچیی نخریدم بجاش چه تو ماشین و چه تو خونه به این فکر کردم بچه ای که الان جلوی موهاشو مش کرده و با لحنی مثلا لوتی حرف میزنه و رو بازوش پر طرح خالکوبیه (البته شاید ازین خالکوبی موقتا بود) چارسال دیگه چیکار میکنه؟ بابام که میگه:همینا میشن چاقو کش دیگه ، بعدم دخترای بیچاررو با ماشین ددیشون گول میزنن ولی مامانم بیشتر وقتا در مورد پدر مادرایی حرف میزنه که هرگز به اینده این بچه فکر نمیکنن داداشم با بی محلی کلش بازی میکنه و خواهرم اروم با خودش میگه جووو جووو نه ، جیجو بودیبابودی و من مثل مادر وپدرم به اینده اون بچه فکر میکنم
*-*-*-*-*-*-*-*-*-* گویند: دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت. پیرمرد شادمان گوشه های دامن را گره زده و میرفت و در راه با پرودرگار خود سخن میگفت : ای گشاینده گره های ناگشوده ، گره از گره های زندگی ما بگشای در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت. او با ناراحتی گفت من تو را کی گفتم ای یار عزیز کاین گره بگشای و گندم را بریز؟ آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت دیگر چه بود؟ و نشست تا گندمها را از زمین جمع کند که در کمال ناباوری دید ، دانه های گندم بر روی ظرفی از طلا ریخته است ندا آمد که : تو مبین اندر درختی یا به چاه تو مرا بین که منم مفتاح راه مفتاح راه ، همراه لحظه لحظه هایتان باد *-*-*-*-*-*-*-*-*-*
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم