♦♦---------------♦♦ استاد دانشگاه و شاعر معاصر، در سال ۱۳۳۸ در گُتوند خوزستان دیده به جهان گشود دیپلم خود را در شهر دزفول گرفت و ابتدا در رشته پزشکی و جامعه شناسی پذیرفته شد ولی هر دو راه را رها کرد و به ادبیات روی آورد و در این رشته به درجه دکترا نایل شد وی از شاعران موفق پس از انقلاب اسلامی به شمار میآید از آثار او میتوان در کوچه آفتاب، تنفس صبح، مثل چشمه مثل رود، به قول پرستو و آینههای نگران را نام برد دریغا که این استاد و شاعر خوشنام به ناگهان و زود چشم از جهان فرو بست وی در پاییز ۱۳۸۶ ه . ش وفات یافت ♦♦---------------♦♦
^^^^^*^^^^^ [گاهیهَمبِخودِتسَربِزَن حالِچِشماتوبِپُرس وَدَستیبِسَرورویِاحساسِتبِکِش روبِرویِآینهبِایستوَ تَمامتَنهاییاَترامُحکَمدَرآغوشبِگیر وَباصِدایِبُلَندبِخودِتبِگو "تو"تَنهاداراییِمَنهَستی بِگوکِباهَمِهیِکاستیهایِجِسمیوروحی توروبیبَهانِهوعاشِقانِهدوسِتدارَم بَرایخودِتوَقتبِذار بامِهرَبونیدَستِتوبِگیروبِهَوایِآزادبِبَر نَذاراِحساسِتَنهاییکُنی نَذاراَبرایِسیاه،چِشاتواَزپادَربیارَن مُطمَئِنباش هَرگِزکَسیدِلسوزتَراَزتو نِسبَتبِتوپِیدانِمیشِه
o*o*o*o*o*o*o*o ابی خوشحال و مسرور همراه حشمت صادقی به خونه ش رفت تا مادر و خواهرشو در جریان امور بذاره ابی نگاهی به مادرش انداخت که بقچه لباسشو به دست گرفته وچادرمشکی بور شده شو به دور گردنش بسته بود و پا از خونه شون بیرون میگذاشت این خونه برای ابی پر از خاطرات بود و این بازارچه حکم بهشت رو واسش داشت میدونست ترک این کوچه پس کوچه ها یعنی جا گذاشتن دل همینجا پیش داداشها و اهل محل چقدر دیشب همگی تو کاباره آبشار نقره ای خندیدن. به تنها چیزی که توجه نداشتن ملوسک بود که بالای سن خودشو تیت و پر میکرد تا کاروکاسبیش راه بیفته شب قبل ابی به دوستای چندین و چند ساله ش گفته بود که سرایداری یه جا رو خارج از تهران قبول کرده و قراره واسه مدتی با مادر و خواهرش برن. هرچند که از دروغ بدش میومد، چه مصلحتی و چه غیر مصلحتی! اونم به عزیز ترین افراد زندگیش ، برادر و دوستای دوران کودکیش! ولی چاره ای نداشت وگرنه داداشا هر روز پاشنه در خونه جناب وکیل و در میاوردن و این برخالف شرط و شروطش با فیروز عمید بود نگاهش روی صدیقه خواهر 18 ساله تمامش چرخید که به قول خاله زنک های محل در حال پا گذاشتن به مرز ترشیدگی بود صدیقه چادرنازک و گلدارشو دور کمرش پیچونده و پاهاشو در معرض نمایش گذاشته بود! ابی با چشم و ابرو بهش حالی کرد که پاهاشو بپوشونه ولی صدیقه هوش و حواسش پی حشمت صادقی بود که در حال جاسازی چمدون و بقچه خدیجه سلطان مادر ابی بود! ابی چندتا استغفرا ... زیر لبش گفت و به سمت صدیقه رفت
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ یهـ وقتایی جلو آینهـ وایمیسم بهـ اونی کهـ تو آینهـ س میگم تو خوبی تو عالی هستی تو اصن ناراحت نیستی تو اصن غصهـ ی نبودنشو نمیخوری تو اصن بهش فکر نمیکنی تو اصن دیگهـ اون اهمیت نداره برات ولی نمیدونم چرا یهو آروم آروم اشک میریزهـ:)💔💦
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ همین که آقاجان از دهان لقِ خواهر کوچکم شنید که من با فروختن گوشواره ام یک ساز خریده ام کمربندش را برداشت و توی حیاط دنبالم افتاد که گیس بریده کدام عاقلی طلا را میدهد و دادار دودور می خرد؟ ننه جان هم پشت آقام درآمد و همین طور که چنگ می انداخت به صورتش گفت به جای این غلطی که کردی می رفتی کلاس احکامی، صوتی، چیزی نه این که مطرب بشوی که فردا توی محل اسمت بپیچد و هیچ احمقی در این خانه را نزند آقاجان که اهل این حرفها نبود تخس شد و گفت حالا لازم نیست همه آخوند و بانو مجلسی بشوند جای این تکه چوب می رفتی کلاس خیاطی، که فردا بلد باشی جوراب شوهرت را بدوزی زورم که به آن ها نرسید زدم زیر گریه دست آخر هم یک سیلی از آقاجان خوردم و توی اتاق حبس شدم صبح فردا خواهر کوچکم آمد و گفت که ننه جان سازت را داد سمساری و عوضش آینه شمعدان خرید، بیا ببین چقدر خوشگل است حالا سال ها از آن روزگار میگذرد ازدواج کرده ام و بلدم جوراب شوهرم را بدوزم از احکام هم حسابی سرم می شود اما به آینه ام که نگاه میکنم دختری را میبینم که در دوردست ها ساز میزند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ نسرین قنواتی بآنوۍ زمِسْتآن
o*o*o*o*o*o*o*o گفتم :دخترهای درونگرا رو خیلی خوب میشناسم، بیشتر حرفهاشون رو به آینهی اتاقشون میزنن همیشه یه قیچی آماده به کار دارن واسه روزهای بی حوصلگیشون و وقتی هم میخوابن پاهاشون رو بغل میکنن اونها راحت دم به تله نمیدن، ولی اگه دلشون یه جا گیر کنه، مثل ساعت آونگداری میشن که صدسال هم که بگذره باز هم ساعت دوازده دلشون صداشون میکنه فکر کنم از دست دادن واسه دخترهایی شبیه به تو سخت تر باشه o*o*o*o*o*o*o*o روزبه معین
oOoOoOoOoOoO ! جانا کجایِ جهانی بدونِ من ؟! برگرد ؛ بی تو ، نبضِ جهانم نمی زند با شانه ها و آینه ها ، قهر کرده ام لکنت گرفته قلبِ زمانم ، نمی زند !!! oOoOoOoOoOoO "نرگس صرافیان طوفان"
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ اگر به دنبال عیب هستی از آینه استفاده کن نه ذره بین اگر حلقه عشق از طلاست حلقه دوست از وفاست اگر خداوند دری را میبندد دست از کوبیدنش بردارید هرچه که درپشت آن در بود قسمت شما نبود به این حقیقت بیاندیشید که او آن در را بست چون میدانست ارزش شما بسیار بیشتر است اگر میخواهی در زندگی موفق باشی تعداد شکست هایت را دوبرابر کن اگر روزی دشمن پیدا کردی بدان در راهت موفق بودی اگر روزی خیانت دیدی بدان قیمت تو بسیار بالاست اگر روزی تورا ترک کردند بدان با تو بودن لیاقت میخواهد زندگی زیباست اگر به آن زیبا بنگریم زندگی زیباست اگر دلمان سبز وآسمانی باشد اگر زندگی باتو سر ناسازگار دارد تو با او سازش کن * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * شاد باشید. *labkhand*
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم