قسمت اول ^^^^^*^^^^^ چه غریبانه، امسال به پیشواز محرم می رویم گویا زمان چرخیده و درست در نقطه ی کربلا و عاشورای واقعی ایستاده دلمون خوش بود نیمه شعبان جشن می گیریم، که نشد دلمون رو خوش کردیم برا شب های احیا. بعضی هامون توبه کردیم و بعضی هامون حکمت این بیماری رو فهمیدیم. با خودمون گفتیم دیدیم امتحان سخت الهی رو پس ایمانمون رو قوی می کنیم و شب احیا طلب توبه از صاحب الزمان نشد، سالار، نشد که بشه احیای امسال رو هم غریبانه برگزار کردیم. اشک ریختیم توبه کردیم اما مگه با اینا دل شکسته ی صاحب الزمان درست می شد؟ گفتیم خدا حتما تا محرم یه کتری می کنه اما نفهمیدیم ما بنده های نا سپاس، حتی دل خدا رو هم شکستیم و الان غریبانه تر از هر سال در عزایت می نشینیم. در گنج خانه ها همچون اهالی مومن کوفه غریبانه اشک میریزیم و از باب الحوائج یاری می طلبیم. باشد که یاریگرمان باشد سرورم. امسال در سوگ جانان را هم با اخذ رخصت از صاحب الزمان غریبانه تر هز سال پیش خواهم نوشت یا علی ^^^^^*^^^^^
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ گنجینه ی زندگیمان همان جیز هایی هستند که دور و بر مان قرار دارند گنج اصلی سلامتی و بودن کنار عزیزانمان هست بیایید قدرشان را بدانیم و بیشتر محبت کنیم
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ چهارشنبه اخر ساله چی می شد به جای ترقه و رسم قدیم رو بریم مثلا اونی که عاشقته بیاد از پشت بام خونه تو ن یه روسری اویزون کنه لب پنجره ای که تو نشستی بلند بشی چند تا شکلات و اجیل و میوه همراه با عشقی بسیار بر گنج روسری گره بزنی و یواشکی با بوسه ای همراهش کنی او برایت چشمکی با حجب و حیا بزند و از ان لبخند های جذابش بر لبش بنشاند از همان هایی که دلت را هوایی می کند و تو پاسخش را با گونه های سرخ شده از حیا و سری پایین افتاده بدهی از همان هایی که دلش را هوایی می کنی باور کن زندگی در همان گذشته های بود که ما ارزوی سپری شدنش را داشتیم پس بی شک امروز هم همان اینده ایست که سالها انتظارش را می کشیدیم دلهاتون شاد و لب هاتون خندان ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
*~*****◄►******~* فرمانده های گردان گوش تا گوش نشسته بودند آمد تو، همه مان بلند شدیم. سرخ شد، گفت بلند نشید جلوی پای من گفتیم حاجی ! خواهش می کنیم. اختیار داری. بفرمایید بالا باز جلسه بود. ایستاده بود برون سنگر، می گفت نمی آم. شماها بلند می شید قول دادیم بلند نشویم یادگاران، جلد هفت، کتاب شهید خرازی، ص 57 *~*****◄►******~* گفت امشب من این جا بخوابم ؟ گفتم بخواب. ولی پتو نداریم یک برزنت گوشه ی سنگر بود. گفت اون مال کیه ؟ گفتم مال هیشکی. بردار بخواب همان را برداشت کشید رویش. دم در خوابید صبح فردا، سر نماز، بچه ها بهش می گفتند حاج حسین شما جلو بایستید یادگاران، جلد هفت، کتاب شهید خرازی، ص 74
..♥♥.................. دکتر گوشت بامنه ؟ . . دل نازک شدم مدتیه واسه خودم یه تیکه ابر شدم همه میگن مال اب و هواست ، میگن هوای شهر کثیفه ، اگه بارون بیاد همه مریضیا خوب میشه . دل نازکی مریضیه دکتر ؟ باس نمونه برداری کنین ؟ ازمایشی چیزی ؟ میشه جراحی کنین ابرهای گلومو بردارین ؟ . میدونم خطر داره ، اما خطرش کمتر از حرفهاییِ که قورت میدیم . من خیلی خسته شدم دیگه خسته شدم از این همه شب ، از این همه روز ، ازاین همه هی " درست میشه ، نترس " گفتن به خودم که بدونم دروغه و دیگه هیچی هیچ وقت درست نمیشه . اصلا ادم دلش میخواد بترسه دلش میخواد ابر بشه ، بباره بلکه تموم بشه این همه سرب داغ توی گلو ، توی نگاه . کاری میشه کرد دکتر ؟ میشه تو این داستان پیوند اعضا و اینا مثلا چشمامو بفروشم به جاش دوتا بال بخرم ؟ گفتن برات سامان میخواد کلیه شو بفروشه ؟ میشه منم بفروشم ؟ چشمامو ؟ گلومو ؟ همه رو بدم ، دوتا بال کوچیک بگیرم . اون وقت گنجیشک بشم پر بکشم برم تا خونه منیریه بشینم روی درخت خرمالو ، مادربزرگ بشینه زیر درخت ، موهاشو بریزه روی شونه هاش اواز دشتی بخونه . . . میشه دکتر ، نمیشه ؟ داری گریه میکنی دکتر ؟ چه دل نازک شدی ... :/ ..♥♥.................. حمید سلیمی :)
****►◄►◄**** اواخر فروردین بود یه روز جمعه. تو اتاقم که پنجره اش به باغ وا میشد، رو تختم دراز کشیده بودم و داشتم فکر میکردم صدای جیک جیک گنجیشکا از خواب بیدارم کرده بود هفت هشتا گنجیشک رو شاخه ها با هم دعواشون شده بود و جیک جیکشون هوا بود رو شاخه ها این ور و اون ور می پریدند و با هم دعوا می کردند منم دراز کشیده بودم و بهشون نگاه میکردم خونه ما یه خونه قدیمی آجری دو طبقه بود گوشه یه باغ خیلی خیلی بزرگ یه باغ حدودا بیست هزار متر! یه گوشش خونه ما بود و سه گوشه ی دیگش خونه خونه ی عموم و دوتا عمه هام وسط این باغ بزرگم، یه خونه قدیمی دیگه بود که از بقیه خونه ها بزرگتر بود که پدر بزرگم توش زندگی می کرد یه پدر بزرگ پیر و اخمو اما با یه قلب پاک و مهربون یه پدر بزرگ پر جذبه که همه تو خونه ازش حساب میبردن و تا اسم آقا بزرگ می اومد نفس همه تو سینه حبس میشد ****►◄►◄**** رمان گندم. م. مودب پور
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ چرا زندگی ما اینطوری شده؟ چراااا؟ گنج ؛ جنگ مى شود ، درمان ؛ نامرد و قهقهه ؛ هق هق ولى دزد همان دزد است درد همان درد است و گرگ همان گرگ ... چرا من ؛ نم زده است و يار ؛ راى عوض كرده است؟! راه گويى هار شده روز به زور ميگذرد و چه سرد است اين درس زندگى ، اينجاست که مرگ برايم گرم ميشود چرا كه درد همان درد است
*@@*******@@* زمانی که واقعا خواستار چیزی هستی باید بدانی که این خواسته در ضمیر جهان متولد شده است و تو فقط مامور انجام دادنش بر روی زمین هستی، حتی اگر هوس سفر کردن باشد یا ازدواج با یک دختر بازرگان....یا جستجوی گنج روح دنیا از خوشبختی یا بدبختی هوس یا حسادت مردم انباشته است هیچ نیست مگر یک چیز: تکمیل _ حدیث خویش _ که آن هم تنها اجبار انسان هاست وقتی خواستار چیزی هستی همه جهان در تکاپوی آن است که تو به خواسته ات برسی کیمیاگر صفحه ۴۶ *@@*******@@* هر کس در پی رویایی است و رویاها شبیه یکدیگر نیستند کیمیاگر صفحه ۹۱ *@@*******@@* کیمیاگر اثر پائلو کوئیلو
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم