o*o*o*o*o*o*o*o صدیقه با درموندگی گفت هیچی به خدا! از حموم برمی گشتم. رفتم دم مغازه خروس فروشی ببینم واسه مرغ عشقها ارزن داره که نصرت کفتر باز جلومو گرفت و گفت که به اعظم ارزن میده تا واسم بیاره ابی با خشم غرید
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * سلام ای از دست رفته ی جانم خوبی؟ اسمم را که هنوز به خاطر داری؟ یادت میاید آن روزی را که اول اسممان را خودت بر روی یک تنه ی درخت پیدا کردی که بدست من نوشته شده بود؟ بعد از دیدنش چقدر اعصابت بهم ریخته بود بگذریم اینجا هوا خیلی سرد است راستش را بخواهی دارم از تب میسوزم،اما نمیدانم چرا انقدر سردم است دکترها تجویز کرده اند که باید دمای بدنم را تا جایی که میتوانم پایین بیاورم اما خبر ندارند که من چقدر بی تو احساس سرما میکنم اینجا دارد برف سنگینی میبارد آنجا چطور؟؟ احتمالا آنجا آفتابی به گرمای دستان تو و نوری به درخشش چشمان تو درحال تابیدن است راستی یادت هست روزی را که بی هوا در میانی از جمعیت در آغوش گرفتمت؟ هنوز هم از یادآوری آن روز گونه هایم به سرخی گل رز مورد علاقیمان می شود از آنجایی که تو فردی بسیار مهربان هستی برای آنکه ناراحت نشوم برگشتی و مرا به آرامی در آغوشت گرفتی آغوشت خیلی سرد بود...اما نه به سردی ای که الان مبتلایش شدم...اما همان آغوش سردت پر از آرامش برای من افسرده بود راستی چه شد که انقدر زود از من فاصله گرفتی؟؟چه شد که انقدر زود حست به من دگرگون شد؟؟ اگر میشد در نامه ات جوابم را بدهی عالی میشد...اما واقعا حیف که نمیشود...زیرا من تنها توان نوشتن برایت را داشتم،دیگر توان فرستادنش را ندارم دوستت دارم ای از دست رفته ی جانم از طرف من به از دست رفته ی جان ..*~~~~~~~*.. Sepideh.MJ راستی من میخوام بدونم اگر شما به جای از دست رفته ی جانِ عاشق داستان من بودید چه جوابی به نامه اش میدادین؟؟ فقط نامه رو میخوندین و بعدش توی سطل زباله مینداختین یا جواب نامه رو بعد از خوندن میدادین؟ بدون خوندنش زیرش آتش روشن میکردین یا خودتون میرفتین پیشش و جوابشو میدادین؟ جواب نامه رو برام بفرستین تا به دست کسی که خیلی وقته که منتظره جوابشه برسونم🙂
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ ساعت ۵ و نیم بود با ی دست پر با خاله و مامانشو دخترخاله هاش وارد خونه عزیزش شدن.....با اینکه چندمین سال بود که بالن آرزو ها میخریدند بازم برای بالا بردنش لحظه شماری میکرد ساعت ۷ همه پایین رفتن.....قبلا بالا بردن بالن رو تو یه انیمه ژاپنی دیده بود.. دلش میخواست مثل اون باشه....بالن رو داشتن روشن میکردن،،آرزوهاش رو تو یه ورق کوچیک به بالن چسبونده بود...ولی،، بالن بالا نرفت..فقط یه آبشاری کوچیک داشتن که اونو روشن کردن...بغض گلوشو گرفته بود....وقتی همه بالا رفتن آروم آروم اشکاش جاری شدن...بعد برای گرفتن نون رفت و وقتی برگش با یکی از دخترخاله هاش و دایی خودش رفتن تو اتاق تا کارتون ببینند...کلی خجالت کشید...چون همه آرزوهاشو خونده بودن..مخصوصا سومی که از همه خصوصی تر بود....ولی کارتون اینقدر خندهدار بود که یادش رفت...و خندید ساعت ۹ بود که داشت میرفت که بخوابه...که یهو یادش اومدچندتا بادکنک هلیومی تو پارکینگشون هست...بدو بدو به سمت پارکینگ رفت و یه نارنجیشو برداشت...آرزو هاشو دوباره نوشت و به بادکبه چسبوند و اونو از پنجره بالا داد.....بادکنک اونقدر بالا رفته بود که دیگه قابل دید نبود...و بعد دخترک با خیال راحت خوابید ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ چهارشنبه سوری سال ۹۷ تازه داستان خودم بود😂😂۱۱ سالمم هست
روزی شیخ در مکتب خانه نشسته بود و در حاله سر و کله زدن با مریدان اخمخ خود بودندی و مریدان اصلن سکوت نمیکردن و شیخ که بسیار برآشفته شده بود نعره ی وحشتناکی از خود به سر داد *fosh* *fosh* و مریدان همه ساکت شدن و در میان جمعیت یکی از مریدان با ذکره زهره مار حال شیخ را بگرفتید *palid* *palid* شیخ که فهمید کدامین یک از مریدان است او را فرا خواند و گفت من در این کیسه یک مرغ و یک تخم مرغ دارم *sheikh* *sheikh* حال تو که مرید زیرک و باهوشی هستی بگو ببینم ابتدا مرغ بوده یا ابتدا تخم مرغ مرید گفت یا شیخ چقدر اخمخ هستی خب معلومه دیگر اول تخم مرغ بوده شیخ گفت غلط کردی و با عصای خود به پروستات مرید کوبید که باعث دولا شدن مرید شد اورا چرخاند و شیخ که بسیار خشمگین بود تخم مرغ را به او فرو کرد سپس رو به یکی دیگر از مریدان کرد و گفت به نظر تو ابتدا مرغ بوده یا تخم مرغ مرید بخت برگشته گفت مرغ شیخ مجدد ضربه محکمی به پروستات مرید زد و اورا چرخاند و مرغ را به او فرو کرد سپس رو به مرید سوم کرد و گفت به نظره تو ابتدا مرغ بوده یا تخم مرغ مرید سومی حیله در سر پرورش داد و گفت دیگر نه تخم مرغی و نه مرغی هست ، خوب است آسوده بگویم تخم مرغ و گفت یا شیخ به نظره من تخم مرغ در ابتدا بوده شیخ دوباره با عصا به پروستات مرید سوم ضربه زد و اورا چرخاند و چون دیگر تخم مرغی نبود دست شیخ به مرید فرو رفت در همین بین ستار دوان دوان به همراه ستاریان به مکتب خانه وارد شدندی و گفت یا شیخ دستم به خشتکت یا شیخ و چنگ بر شلوار شیخ زد و شروع به کشیدن نمود شیخ هی نعره بزد که خشتکم را رها کن و چون یک دست او در مرید سومی گیر کرده بود توان بالا نگه داشتن شلوارش را نداشت *righo_ha* *righo_ha* و ستار که از نفرین شدگان بود دست از کشیدن بر نداشت تا شلوار شیخ از پایش در آمد سپس ستار که سرکرده ی ستاریان بود به زور خنده ی خویش را کنترل کرد و گفت یا شیخ فکر نمیکردم شلوارت در بیاید ولی به خشتکه دریده شده ات قسم ، بدبخت شدم فرمانده ارتش از من هزار شمشیر خواسته اون هم تا هفته آینده و من هر چه فکر میکنم قادر به انجام این کار نیستم اگر هم قادر باشم کوره ی آهنگری با این حجم از کار منفجر خواهد شد ، و این نتوانستن جان و مالم را تباه میکند *gerye* *gerye_kharaki* شیخ پس از اینکه دست خود را از مرید سوم بیرون آورد و شلواره خویش را بپا کرد رو به ستار گفت تنها کاری که باید کنی اینه که با این مریدان اخمخ و ستاریان به ده بار مسیر بالا رفتن تپه را تکرار کنی سپس در رودخانه بپری و نیم ساعتی دست و پا بزنی و خودت را به درو دیوار بکوبی و بعد بیای چایی بخوری و بری بخوابی *are_are* *are_are* مریدان که این دستور را از شیخ گرفتن یورتمه کنان و عر عر کنان به سمت تپه حرکت کردند ولی ستار که اورا کاکتوس مینامیدن بسیار عصبانی شد و گفت ریق در راه حلت شیخ شیخ لبخندی زد و گفت : من بهترین راه حل را به تو دادم *pishnahad_kasif* *pishnahad_kasif* ستار که چاره ایی نمیافت همراهه مریدان شد و دسته جمعی مانند گله ایی از گورخران مسیر تپه را بالا و پایین رفتن و در رودخانه پریدن و در این بین چند تن از مریدان غرق و تلف شدن *dingele dingo* بعد انجام همه کار ها ستار و بازمانده مریدان چایی خوردن و بیهوش شدن و در زمانی که مریدان در حال انجام کار ها بودن شیخ در کِتری ادرار کرد و قرصه شیافت در قوری ریخت و این باعث شد که مریدان با آرامش بیشتری به خواب بروند صبح مجدد ستار به نزد شیخ آمد و گفت *malos* *goz_khand* یا شیخ نمیدانم چه شده که دیگر دلواپس نیستم و میخوام که از چند تن از مریدان شما و ستاریان چند کوره تعبیه کنم و بجای اینکه همه شمشیر ها را خودم بسازم و همه پول برای من شود با ستاریان و مریدان این کار را انجام دهم و پول را تقسیم کنم *baaaale* *baaaale* شیخ دست به ریش و پشم خویش کشید و لبخند زنان ره به ستار گفت دیروز سوار بر اسبه عجله بودی و این باعث میشد نتوانی به راحتی فکر کنی ولی اکنون از این اسب چموش پیاده شدی و باعث آسودگی خاطر تو گشت و بهترین فکر را در ذهن خود پرورش دادی مریدان بعد از شنیدن این حکمت همگی به اسب و خر تبدیل شدن و چندی از مریدان عر عر کنان در مکتب خانه شروع به دویدن کردن و سوار همدیگر شدن و مریدی که مرغ به او فرو رفته بود به کنج مکتب خانه نشست و شروع کرد به تخم گذاشتن ستار که بسیار تحت تاثیر قرار گرفته بود باری دیگر شلوار از پای شیخ در اورد و شیهه کنان به سمت کوره رفت تا شمشیرها را بسازد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ دلاتون شاد و لباتون خندون داستانک های شیخ و مریدان نوشته شده و طنز پردازی شده توسط برو بچه های خنگولستان و امید وارم مشت محکمی بر شکم ستاریان باشه این داستان باشد که پند گیرید
قهوه داغ خوردن و سیگار تلخ کشیدن تو پائیز ☕️🚬 مال شما با کلاساس من نهایتاً تو سرما میرم زیر پتو دو تا میگوزم گرم میشم میخوابم💨 😂😂😂✋ *0*0*0*0*0*0*0* موقع امتحانا یه دو شب قهوه درست کردیم که تا صب درس بخونیم، میخوردیم و تا صب بازی میکردیم؛ دیدیم داریم مشروط میشیم از شب سوم به بعد دوغ میخوردیم و سر شب میخوابیدیم.😂😂😂😐 *0*0*0*0*0*0*0* اما انصافا باید به باطریای کنترل تلویزیون تو ایران سختی کار تعلق بگیره تا اخرین لحظه عمرش ازش استفاده میکنیم و بعدشم با گرما چنباری احیاش میکنیم تا اینکه یا بترکه یا سوراخ بشه..😂😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* تو بیوش نوشته ترد شده. عزیزم ترد بیسکوییته شاید واسه همین کاراته طردت کردن😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* ولنتاین اون سالی که سریال شهرزاد پخش میشد نود درصد دخترا مرغ آمین کادو گرفتن😂😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* خيلي دلم ميخواست الان كانادا پيش بابام باشم ولي حيف اونم اينجاس😂😂😂😭 *0*0*0*0*0*0*0* تکنیکِ بابام برای تماشای فوتبال⚽️ بابام: بزن 3 میخوام فوتبال ببینم مامانم: دارم سریال می بینم… بابام: جوووون، زنه چه خوشگله مامانم: بیا فوتبالت رو ببین سریالش تکراریه😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* بنظرتون اونی که اولین بار ساعتو اختراع کرده از کجا میدونسته ساعت چنده که تنظیمش کنه چن شبه دارم دیوونه میشم😂😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* شیش ساله ال ای دی خریدیم هنوز نصفه تصویر فیلمارو نمیبینیم آخه بابام نمیزاره برچسب رو تلویزیونو بکنیم... 😂😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* وقتي درس داري اخبار ناشنوايان هم برات جذابيت داره😋😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* بابام داشت طالع بینی ماه تولدم رو از مجله برامون میخوند رسید به جذاب ، زیبا و سخت کوش یهو یه نگاه به من کرد و مجله رو پرت کرد گفت: اینا همهش چرته😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* تو بیو مینویسین دلداده به دلدار ؟ خود مولانا اگه الان زنده بود مینوشت دوست پسر پروین اعتصامی هستم😂😂😎 *0*0*0*0*0*0*0* یادش بخیر استاد سر کلاس میپرسید همه فهمیدن؟ کسی سوال نداره؟ من نفهمیده بودم ولی چون حتی نمیدونستم چیو نفهمیدم سوالم نمیتونستم بپرسم😂😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* شارژر تو گوشیمه گوشیم دستمه و هندزفری به گوشم مامانم میگه: این سِرُمِت رو یه لحظه قطع کن بیا ناهار بخوریم دوباره برگرد به کما 😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* دوستم با دوس پسرش عکس گرفته گذاشته پروفایلش بعد من یبار عکس دوتا فنجون قهوه گذاشتم تا یه سال به فامیل توضیح میدادم اونروز من۲تا قهوه خوردم :|😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* ما ایرانیا تنها چیزمون که در طول این چند هزار سال تمدن به صورت ممتد رشد کرده، دماغمون بود.😕😐😑😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* پیش بابام درد دل کردم، گفتم حالم از خودم به هم میخوره گفت ببین ما دیگه چه زجری میکشیم😐😑😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* اینکه جوانان مملکت قبل از شروع امتحان،"وجعلنا" میخونن تا تقلبهاشون دیده و گرفته نشه یعنی هنوز اعتقادات بین ما زندهست و نفس میکشه عزیزان 😐😂😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* صبح زود پاشدم ورزش هم کردم رفتم دوش بگیرم فشارم افتاد واقعا سحرخیزی و ورزش و حموم میتونن آدم رو بکشن یه عمر گول تبلیغات رو خوردیم😓😐😂😂😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* ایماسوکو چیست؟ واژه ای شیرازی که به اشتباه وارد زبان ژاپنی شده و به معنای این ماست کجاست؟😐😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* بَچه بودم یه بار معلم موضوعِ انشا داد : اَگر شما یک پَرنده بودید چه میکَردید ؟ مَنم نوشتم تُخم میذاشتم ! بهم صفر داد😐 آیا این رَفتارِ دُرستیست با یِک پَرنده یِ تُخم گُذار ؟!!😂😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* ما سینگل ها لذت بخش ترین بغلی که توش میخوابیم بغل پریزه😍😐😂 *0*0*0*0*0*0*0* واقعن ی سری از خانوما چطوری صبحا وقت میکنن اینهمه ارایش کرده بزنن از خونه بیرون؟من شلوارمو تو مترو میپوشم 😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* من تنها چيزي كه از همسر آيندم ميخوام اينه كه سر راه وقتي داره از مطبش با بنز برميگرده خونه يه شاخه گل رزم بگيره شما چرا انقد پرتوقعين؟ 😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* چرا باید عمو پرویز من که خیلی پولداره و تو کانادا زندگی میکنه و یه دختر دو رگه چشم آبی و بور داره و آرزوش اینه که من با دخترش ازدواج کنم و برم پیش اونا زندگی کنم یه شخصیت خیالی باشه؟😂😂😭 *0*0*0*0*0*0*0* با دوسدخترم چت میکردم بهش گفتم يه دختره داره نگام ميكنه گفت صفحه گوشیتو ماچ کن، گفتم اینجوری میفهمه دوسدختر دارم؟ گفت نه میفهمه اسکلی میره😂😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* علاوه بر اینکه زندگی خصوصی من به خودم مربوطه زندگی خصوصی شماها هم به من مربوطه (قانون زندگی ایرانیا) 😐😑😂 *0*0*0*0*0*0*0* دیروز داشتم درس می خوندم که بابام اومد تو اتاق یه چرخی زد دید زمستونه و کولر روشن نیست ، شوفاژ اتاقمم که خراب بود خدارو شکر اونم نمی تونست ببنده ولی در آخر یه تف انداخت زمینو لامپو خاموش کرد😐😂😂
^^^^^*^^^^^ دلم گرفته است از کسانی که بی موقع،بی توجه به تو وحالت تورا قضاوت میکنند از کسانی که قضاوتت میکنند بی آنکه بدانند تو بعد از قضاوت بیجایشان چه حالی داری کسانی که قضاوتت میکنند بی آنکه توجه کنند به اینکه تو کسی را نداری؛کسی را نداری که غم هایت را بر روی شانه اش خالی کنی،کسی را نداری که برایش بغض کنی و او بگوید مگر من نباشم که تو اینگونه بغض کنی :( گاهی اوقات حجم دلم آنقدر پر میشود که از تمام غصه هایم یادم خواهد رفت و به حالت پوچی میرسم؛مانند جعبه ای که پر از خالیست!!! کاسه چشمانم هوای اشک ریختن میکنند وقتی باخود فکر میکنم و میگویم چرا من؟؟!!چرا من باید اینگونه غصه دار شوم، من که سنی ندارم،گناهی ندارم؛چرا یکدفعه باید از قله خوشیهایم به پایین پرت شوم گویی که روی حبابی بودم وحال حبابم ترکیده ومن محکم با زمین برخورد میکنم!!! راست میگویند که گفته اند به خودت نناز که به شبی بندی... دقیقا داستان من است،من آنقدر از غم داشتن غافل شده بودم که غم داشتن را فراموش کرده بودم،آنقدر غرق خوشی بودم که از خدای خودم غافل شدم، از معبودم غافل شدم وحال میفهمم،حال که داشته هایم اندک است میفهمم چقدر فاصله داشتم از خدا ونمیدانستم اما حال به سوی او برگشته ام و هرلحظه حضورش را در کنارم حس میکنم حتی اگر بی کس ترین آدم روی کره خاکی باشم،حتی اگر تمام انسان های دنیا قضاوتم کنند،پشتم به خدایی گرم است "کــــه بـــــه شــدت کــــافـــیســــت" ^^^^^*^^^^^ 💠ŋⓐ乙ⓐŋɨŋ.ムŁ💠
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم