○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ بعضی حرف ها بعضی کارها بعضی نگاه ها بعضی محبت ها گاهی اون قدر به دل ادم میشینه که بعد از سالها باز هم مرورش لبخند لذت بخشی رو به لب ها مهمان می کنه ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ من هرگز کسی شبیه به خودم را ندیده ام هرگز کسی شبیه به خودم را نداشته ام ولی گاهی به این فکر کرده ام که چه خوب بود اگر یک نسخه ی دیگر هم از من وجود داشت یکی که تکرار دوباره ای از من باشد . دست ها ، چشم ها ، نگاه ، لبخند و رفتارهایش درست شبیه به خودم باشد و ، هرجا که رفت ، با من اشتباهش بگیرند کسی که می شد افکار مشترکمان را روی هم بریزیم و فکری اساسی به حالِ جهان کنیم شاید اگر دوتا بودیم ، زورمان به همه چیز می رسید شاید اگر دوتا بودیم ، هیچ کس حریفِ آرزوهایمان نمی شد با هم دست به کار می شدیم و تمام دیوارهای شهر را رنگ می زدیم با هم می رفتیم و برای تمام آدم های غمگینِ جهان ، چای می بردیم ، کنارشان می نشستیم و آرامشان می کردیم باهم حرف می زدیم ، باهم قدم می زدیم و پا به پای هم ، دیوانگی می کردیم من برای ادامه ی راه ، یکی شبیه به خودم را کم دارم تنهایی زورم به آرزوهایم نمی رسد تنهایی برای تمامِ هدف هایم زمان و انگیزه ی کافی ندارم امروز به این فکر کردم که دوقلوها باید آدم های خوش اقبالی باشند به معنای واقعی ، یکی هست که هوایشان را دارد ، عاشقانه دوستشان دارد و آنها را عمیقا می فهمد اگر خدا از من هم یک نسخه ی دیگر آفریده بود آنوقت تنهایی ام را با کسی پر می کردم که ارزشش را داشت ، کسی که شبیه به خودم بود ، افکار عجیبم را می فهمید و با هم می نشستیم ، چای می خوردیم و بحث های فیلسوفانه می کردیم کسی که نیازی نبود خودم را برای نگاه های لبریز از سوال و ابهام او تشریح کنم کسی که اگر بود ؛ با تمام شباهتش با من ، منحصر به فرد ترین آدمِ زندگی ام می شد
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ دقت کردین وقتی میری سفر تمام بدی های زندگی رو فراموش میکنی وای منو اون قسمت تشو دوست دارم که از دیدن منظره لذت میبرم یه لحظه به مطالب من ادامه نده وبه سوالم فکر کن ازت میخوام دوتا سوال بکنم دنیا از نظرت چه رنگیه ؟؟ .................... دنیای من قرمزه به رنگ عشق تا حالا شده بگی (مطمئنا شده)بگی ببخشید، چه دنیای گوهی آره میدونم دنیا بالا پایین سراشیبی های زیادی داره ولی باید تو دنیا غیر از بدی هاش به خوبی هاش فکر کنی انسان های خوب : متاسفانه نداریم رعایت قانون: متاسفانه اینم نداریم فکر کردن به بهتر شدن جامه : متاسفانه هیچ غلطی نمیکنن اصن ولش کن مهم اینکه خودت خوب باشی دلت پاک باشه همین به امید بهتر شدن جامه مرسی از نگاه های با ارزشتون نوشته شده توسط روشا
..♥♥.................. در اعماق آسمان تیره ی چشمانت همان جا کنار ستارگان درخشان ... چیزی هست ناشناخته اما بسیار خوب و لذت بخش که گرم میکند وجودم را نیازی نیست سخن بگویی ، تنها نگاه کن از همان نگاه های عمیق و نافذ ، تا به زانو در آوری هر دلی را که از سنگ است و عشق را نمیشناسد ..*~~~~~~~*..
o*o*o*o*o*o*o*o اصلأ ما عادت داریم به ترجمه کردن رفتار دیگران اگر اینطور نبود اگر تا تقی به توقی نمیخورد از رفتارهای کسی که به تازگی یکجای زندگیمان پیدایش شده برداشت های عاشقانه نمیکردیم و بعضی شب ها تا صبح روی فلان حرف یا رفتارش حساس نمیشدیم و داستانی که دوست داشتیم نمی ساختیم و ذوق نمی کردیم این همه آدم اسیر عشق های یک طرفه اطرافمان نبودند اشتباهمان اینست که فرصت نمیدهیم آدمها به زبان بیایند تا نگاه مهربان دیدیم خیال میکنیم عاشقانه است تا کمی توجه و حمایت دیدیم دلمان به عشقی گرم میشود که توی ذهنمان ساختیم تا اسمش را صدا کردیم و در پاسخ "جانم" شنیدیم دلمان لرزید و عشق آمد نشست روی شانه هایمان اما این برداشت های اشتباه یکجا راه درست را پیدا میکنند و دستشان رو میشود آن وقت اسمشان را میگذارند " سوء تفاهم " و هیچ کاری هم از دستت برنمی آید وقتی کسی اسمش را صدا زد و جانم شنید وقتی نگاه هایی که تو تحویل گرفتی به دیگری سپرد وقتی فهمیدی آهنگ عاشقانه ای که برایت فرستاد برای دیگران هم ارسال شده وقتی به خودت آمدی و دست پیش بینی هایت رو شد تازه آن وقت می نشینی و کلاف دلخوشی هایت را می شکافی غصه میخوری و به حماقت خودت توی آینه میخندی اما یاد میگیری تا آدمها با زبان خودشان خیلی چیزهارا نگفته اند از رفتارهای نامفهوم و اتفاق های پیش پا افتاده ی عادی چیزی که دلت میخواهد نسازی و ناراحت یا دلخوش نشوی
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ دیدن افتادن هر برگ درخت بر روی زمین مرا به یاد روزهای آشناییمان می اندازد...صدای خشش برگها بر زیر کفشهایم مرا به یاد چشیدن طعم عشق برای اولین بار،می اندازد چکیدن قطرات ریز و درشت باران بر روی سر و بدنم مرا به یاد بی معرفتیهایش می اندازد قدم زدن در زیر برف مرا به یاد خاطرات هرچند کممان می اندازد سوز سرما مرا به یاد عمق نگاه هایش و واژه های پرمعنایی که از زبانش میشنوم می اندازد نمیدانم بهار امسال میخواهد مرا به یاد چه چیز بیاندازد شاید به یاد شیطنت بازیهایش،یا شایدم به یاد بی اهمیتی هایش...شاید مرا به یاد روزهای تنهایی ام بیاندازد ، اصلا شاید تنها مرا به یاد خودش بیاندازد از بهار سالی که می آید بی خبرم چه برسد به تابستونش ...نمیدانم تابستان چه نقشه هایی برایم کشیده است شاید باز هم میخواهد یادآور فاصله هایمان شود؟ اما هرچه که هست آزرده خاطرم از این فصلهای بی رحم لعنتی
وقتی دیدمش...تنم لرزید،دستام یخ زد،دهنم خشک شد،زبونم بند آمد و رنگ صورتم درست مثل رنگ گچ دیوار شده بود وای این دل بی صاحاب مرده رو نگو که داشت تو سینم فریاد میزد عاشق شده و آروم و قرار نداشت نفسم را که نگو،به اندازه ی صد بار مردن نفسم بند آمد از روی استرس شدید،تا توان داشتم ناخن های بلند انگشتانم را داخل پوست و گوشت کف دستانم فرو میکردم نگاهم که کرد نگاهم را ازش گرفتم،اما این دل بی صاحاب دوباره طالب اون نگاه ها شده بود پس به آرامی سرم را دوباره بالا آوردم و به چشمهای پر معنایش خیره شدم.لبخند که بر لبهاش آمد دلم ضعف رفت...شروع به صحبت کردن که کرد...قلبم هزاران هزار بار به پایین و بالا پرید باز هم آن صدای خاص که با هر بار شنیدنش آرامش به تمام بند بند وجودت تزریق میشد یکروز که نزدیک به من ایستاده بود و درحال حرف زدن با شخص دیگری بود،فرصت کردم تا به آن انگشتان زیبا با آن ناخن های کشیده به خوبی نگاه کنم او جذاب است؛با هر خصوصیات ظاهری و اخلاقی که تو بگوی...باز هم میگویم که جذاب و خواستنیست دوست دارم که او به چشم همه زشت بیاد که مبادا چشم بخورد،زیرا همین که من او را زیبا ببینم کافیست اما چه کنم که او زیبای خدادادیست ..*~~~~~~~*..
*0*0*0*0*0*0*0* واقعا نمیدانم از کجا شروع کنم! از آن نگاه ها یا از آن لبخندها؟ از آن دست های زیبا با آن ناخن های کشیده یا آن اندام خوش فرم؟ از آن چشمهایی که دوست داری یک تنه خودت را در آنها غرق کنی یا آن موهای کوتاه پسرانه که آن چهره ی ملیحش را که اکثر اوقات لبخندی بر لبهایش است،زیباتر میکند؟ از آن کاپشن مشکی رنگ که فقط به تن او زیباست یا آن کیف کج سفیدش؟ از آن صدای زیبایش یا آن مظلومیت نگاهش؟!از آن... و کلی از آن های دیگر که هیچ گاه تمام نمیشنوند و تنها و تنها،و فقط و فقط درباره ی او زیبا هستند و نه برای کس دیگر!زیرا او با همه فرق میکند اشتباه است که میگویند تنها خداوند نا محدود است،من کسی را میشناسم که او هم نا محدود است؛زیبایی هایش،صفت ها و خصوصیاتش،نگاه هایش،لبخند هایش و...،همه و همه ی اینها برای او نامحدود است زیرا هر چقدر هم که بگویم باز هم تمامی ندارد و اگر صدها سال هم که بشود عمر کنم باز هم هنوز نتوانسته ام زیبای ها،صفت ها،نگاه ها،لبخند ها و... او را بشمارم و برایتان درباره ی هر یک از آنها توضیحی بدهم هرچند او خودش جواب تمام خوبیهاست
باز هم روز های تکراری شروع شد بازهم درس،مدرسه،سکوت غم،تنهایی ،سکوت مشق،غصه،سکوت رنج،سکوت،سکوت سکوت........و .......باز هم سکوت آری هنوز هم سکوت کرده ام .هنوز هم فکر میکند غافل از همه چیز به زندگیم ادامه میدهم...هه زندگی این روزها واژه ی مبهمی است برایم زندگی دیگر معنا ندارد وقتی او وقتی او با تمام گستاخی و نامردی رفت وقتی دید دلبسته اش شدم رفت وقتی اعترافم را شنید رفت آری او رفت و مرا با یک دنیا غم تنها گذاشت هنوز هم خاطراتش،لحظه به لحظه جلوی چشمانم است هنوز هم چهره ی مهربانش را لحظه به لحظه در خاطر دارم هنوز هم با یاد لبخند گرمش زندگی میکنم آری او رفت و من را با یک دنیا سوال تنها گذاشت میخواستم بپرسم ....چرااااااا؟ چرا آن وقت که دیدی وابسته ی لبخند شیرینت شده ام رفتی؟ چرا به من گفتی تا ابد....اما رفتی چراااااااااااااااااااااا؟ مگر ندیدی کار هر روزم شده بود دزدکی نگاه کردنت چند بار مچم را گرفتی ؟؟؟ چند بار مرا مهمان لبخند گرمت کردی چرا مرا وابسته کردی؟؟ امروز جایگزینت را دیدم هه نه نمیتوانم بگویم جایگزین چون هیچ کس در قلبم جایگزین تو نخواهد شد تا ابد وقتی امروز اسمت را از زبان او شنیدم اشک در چشمانم جمع شد وقتی گفت جای تو میان ما سبز است دلم ریخت چرااا؟ پس قول هایی که دادی را یادت رفت..شاید هم به این فکر کردی که اگر بروی من فراموشت میکنم؟! نه اشتباه نکن من هیچ وقت خاطراتم را،نگاه هایت را،دزدکی نگاه کردن هایم را،و مهم تر از همه لبخند شیرینت را فراموش نخواهم کرد خاطراتت یک به یک صف کشیده اند انگار میخواهند از اینی که هستم دگر گون ترم سازند حالم خراب است خیلی خراب...بغض گلویم را می فشارد اما من نمیخواهم دوباره اشک بریزم ،نمیخواهم دوباره به خاطر خودخواهی هایت اشک بریزم نمیخواهم یادآوری کنم که احساسم مرده است نمیخواهم قلبم را که از سنگ شده یادآوری کنم اما نمیدادم چرا همه چیز دست به دست هم داده اند ..تا به یادم آوردند به یادم آورند آن اشک هایی را که به خاطرت ریختم و تو ندیدی و حتی با خبر هم نشدی امروز جای خالیت را دیدم و آن تابلوی بسم الله که خاطراتی دارد اما چه فایده تو نیستی و من داغونم آری داغون oOoOoOoOoOoO *oOoOoOoOoOoO* دوستان اینم یکی دیگه از نوشته های من هست..ببخشید اگه یکم طولانی شد..تو اون قسمت که اسم مدرسه و مشق آوردم فک نکنید سنم کمه ...فقط اون چیزی که شما فک میکنید نیستم.☺
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم