به نام تک نوازنده گیتار هستی ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ الان شرایط جوری که باید بهم احترام بزاریم و ماسک بزنیم. من می گم «لطفا ماسک بزنید» ولی یه خواهشی از همتون دارم بعد از اینکه ماسک رو زدید یه لبخند هم بزنید. الان حتما می گید: برو بابا دلت خوشه، مگه پشت ماسک لبخند ما معلوم میشه؟ اره؛ حق با شماست خود لبخند معلوم نمی شه، ولی اگه لبخند بزنید از چشماتون مشخص میشه که لبخند زدید 😊😊😊 پس لطفا لبخند بزنید؛ یادتون نرفته که خدا فرمود: قطعا همراه با هر سختی، اسانی است حتی دوبار هم تکرار کرده که ته دلمون قرص بشه ...
o*o*o*o*o*o*o*o ابی که هنوز تو بهت مکانی بود که برای اولین بار در عمر ۲۵ ساله ش میدید و درگیر حلاجی کردن حرفها و پیشنهاد فیروز عمید وکیل پایه یک دادگستری و مشهور شهر تهران بود، با غرور گفت
o*o*o*o*o*o*o*o صدیقه با درموندگی گفت هیچی به خدا! از حموم برمی گشتم. رفتم دم مغازه خروس فروشی ببینم واسه مرغ عشقها ارزن داره که نصرت کفتر باز جلومو گرفت و گفت که به اعظم ارزن میده تا واسم بیاره ابی با خشم غرید
o*o*o*o*o*o*o*o بهم گفت یه سوال ازت بپرسم راستشو میگی...؟؟ گفتم آره بپرس پرسید عشق سابقت رو فراموش کردی؟؟؟ جواب دادم آره خیلی وقته اصلا از ذهنم انداختمش بیرون از کنار یه مغازه رد شدیم اسم مغازه دقیقا اسم عشق سابقم بود یه لحظه چشام پر اشک شد پرسید چی شده؟؟ گفتم هیچی چیز خاصی نیست تو کافه نشسته بودیم صدای آهنگ کافه چی به گوشم خورد همون آهنگی که خیلی دوست داشت اشک تو چشمام جمع شد پرسید چیزی شده؟؟ گفتم نه چیز خاصی نیست دستمو گرفت و یه بوسه آروم به دستم زد همون کاری که اون همیشه انجام میداد اشک تو چشمام جمع شد پرسید چیزی شده گفتم نه چیز خاصی نیست یه روز نشست جلوم و بغض کرد گفتم چیزی شده گفتش به قول تو چیز خاصی نیست اما تمام اون چیزایی که این مدت به قول خودت خاص نبود رو فهمیدم و جیگر منو سوزوندی ازم خداحافظی کرد پرسیدم چرا میری؟؟ گفت میرم چون دوست ندارم یه روزی اسم مغازه هم اسم تو باشه یا یه آهنگ گوش میدم یا دستمو کسی میبوسه یاد تو بیفتم و اشک تو چشمام جمع شه و بگم چیز خاصی نیست از من که گذشتپ ولی تو رو به جان همون کسی که میگی واست فراموش شده تا زمانی که از یادت نرفته کسی رو وابسته خودت نکن اون بی معرفت و بی وجدان بود تو بیا و مرد باش تو بیا و وجدان داشته باش
ترم چهارم دانشگاه بودیم بعضی از دروس عمومی هم خب قاطی پاتی بود و از هر رشته ای داخل کلاسا بودن از قضا یه پسری بود که بنده خدا قد کوتاهی داشت حدودا نود سانت بیشتر نبود..فرم دست هاش هم یجوری بود..کوچیک و تپل این بنده خدا حالا به هر دلیلی گوشه گیر بود و با کسی نمیجوشید..لابد مسخره ش میکردن ^^^^^*^^^^^ خلاصه وسطای ترم بود که یروز حسب اتفاق من داشتم با موتور از سربالایی خرکی دانشگاه بالا میرفتم تا برم سرکلاس که دیدم همین پسره از اتوبوس جا مونده و داره تندتند میره که برسه رسیدم بهش و گفتم سوار بشه تا برسونمش ولی مگه قبول میکرد با هر مصیبتی بود سوار شد و رفتیم این اتفاق باعث شد که باهم رفیق بشیم بعد یه مدت باهم کلی کوک شدیم اخرای ترم بود که یروز بهم گفت اگه فردا بیکاری بریم باهم یه گشتی بزنیم پیشنهادش جالب انگیز بود..اخه ازش بعید بود قرار گذاشتیم و فرداش باموتور زدیم بیرون پیشنهاد داد بریم بیرون شهر و یه جای دور با تعجب قبول کردم و رفتیم یه جایی که تو عمرم نرفته بودم القصه نشستیم و یه مقدار هله هوله داشتیم خوردیم بعد یکساعت بهم گفت میدونی چرا اومدیم اینجا گفتم جنابعالی مغز خر میل کرده بودی دیگه اومدیم بعد یه خنده ی عربده مانند گفت نه ستار حقیقتش تو مثل برادرمی گفتم بیایم اینجا تا یه چیزی بگم گوشام تیز شد گفتم خب بفرما..بگو بعد یه ربع اسمون و ریسمون بافتن گفت از یه دختری خوشش اومده چون خودش شهرستانیه ازم خواست براش تحقیق کنم و اگه همه چی مثبت بود..من از طرفش برم با دختره صحبت کنم و اجازه بگیرم با خانواده ش برن خواستگاریش ^^^^^*^^^^^ نمیدونم تو شرایط اینجوری بودین یا نه داشتم از خنده تو خودم جر میخوردم..اما میترسیدم بخندم و طرف ناراحت بشه گفتم خب حالا اون دختر کیه جوابش منو تا انفجار برد اخه دختره یکی از پولدارترین..های کلاس ترین..مغرور ترین و گَنده دماغترین دخترای دانشگاه بود که حتی بابای خودشم تحویل نمیگرفت به پسره گفتم جعفر حالا هیچ راهی نیست بیخیال بشی اخه اون دختره یجوریه به تو اصلا نمیخوره یعنی خب ببین زن گرفتن که الکی نیست و مکافات داره بعدشم اینا رو همون تو شهر میگفتی آواره ی کوه و کمر مون کردی برا همین؟ بگذریم یه قهری کرد که وامصیبت قبول کردم که برم پیش دختره و بگم جعفر عاشقش شده ^^^^^*^^^^^ برگشتیم سمت شیراز تو مسیر چند دفعه از خنده نزدیک بود با سر بخوریم زمین ..... چند روز بعد دیدم اون دختره یجا نشسته رفتم سمت و کاملا با ادب گفتم اجازه هست یه مطلبی رو بگم خدمتتون دختره هم نه گذاشت و نه برداشت و گفت اقای اریافر با عرض معذرت من قصد ازدواج ندارم مخصوصا با شما منم نه گذاشتم و نه برداشتم و رک گفتم چی پیش خودت فکر کردی تورو مفتکی هم بدن بهم نمیخوام توهم زدین دلیل اینکه اومدم پیشتون اینه که بگم اون دانشجو قد کوتاهه..اسمش جعفره اون ازم خواسته بیام از شما اجازه بگیرم. برا امر خیر بیان خونتون همیشه برام سوال بود اون کیفی که خانمها همیشه باهاشونه چی مگه داخلشه تا که یقین پیدا کردم حتما چندتا آجر نکبتِ خر چنان با کیفش تو کله م کوبید که خون از کله م جاری کرد چندتا از دوستام رسیدن و منو بردن بهداری تا دوروز هم که سرم از درد داشت میترکید روز سوم رفتم دانشگاه دختره تا منو دید اومد سمتم فوری داد زدم آقووو من غلط کردم از گور مرده و زنده م خوردم ول کن جون بابات دختره اومد و معذرت خواهی کرد و گفت که انتظار از همه داشته الا جعفر حالا نمیشه ناحق گفت جعفر یجوری بود ولی خب این وسط کله ی من چرا تاوان داد خدا عالمه ^^^^^*^^^^^ فقط چندتا تجربه نصیبم شد هرچند دردناک اما عالی هیچوقت با موتور کسی رو سوار نکنم رفاقت با جعفر نامها ممنوع هنگام صحبت با خانم ها ازشون قد یک طول دست بعلاوه ی طول یک کیف فاصله بگیرم هیچوقتی عصای خیر برا کسی نشم علی الخصوص امر خیر دانشگاه خر است ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
نیاز دارم مدتی نباشم سفر کنم به جایی که هیچ کسی را نشناسم به جایی که هیچ کسی مرا نشناسد دور باشم و رها سبُک باشم و آزاد آدم هایی را ببینم ، که هیچ تصور بدی از آنها ندارم مسیرهایی را بروم ، که تا به حال نرفته ام عطرهایی را بزنم ، که تا به حال نزده ام و لباس هایی را بپوشم ، که تا به حال نپوشیده ام در مکان هایی بنشینم ، که هیچ خاطره ای را برایم زنده نمی کنند موسیقی هایی گوش کنم ، که مرا یادِ کسی نمی اندازند نه به کسی فکر کنم نه نگرانِ چیزی باشم نه از پیشامدِ پیش نیامده ای بترسم من نیاز دارم مدتی در خنثی ترین حالتِ ممکن باشم
^^^^^*^^^^^ حسین جان تمام کوچه ها سیاه پوشِ تواند دل ها را نمی دانم فکر ها را نمی دانم تو برای "شُهرت" نرفته بودی تو رفتی تا انسانیت را بیدار کنی تو یار می خواستی ، نه عزادار کاش لا اقل عزاداری هایمان بیش از این ها از سرِ دل می بود شاید اگر بود هیچ آدم بی پناهی نبود که شب های خود را توی کارتن صبح کند یا کودکی ، که روی بالینِ سنگ ها بخوابد یا انسانی که از گرسنگی و فقر بمیرد عزاداری هایمان اگر واقعی بود ریشه ی فقر را می خشکاندیم ریشه ی ظلم را می سوزاندیم و گرنه لعن کردنِ آدم هایی که چند صد سال پیش مرده اند ، راحت ترین کارِ دنیاست
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ من هنوز بلدم با ساده ترین بهانه ها پیچیده بخندم و با یک نگاه کوچک در دل آسمان خونه بسازم ،بلدم با موسیقی باران نت به نت آرامش بسرایم بلدم آواز پرندگان را از بر کنم تا آسمان ز یادم نرود من هنوز هم بلدم با دیدن رنگین ترین لاک با برق چشمانم بازی کنم موهایم را به بال آرزو ها ببافم و با دیدن چرخ و فلک بچه شوم هنوز با لیسیدن بستنی لذت هایم را هضم میکنم.من لذت رقصیدن با خز ترین موزیک را از دست نمی دهم دست تکان دادن برای دختر چشم در چشم شده پنجره ام را فراموش نمی کنم من یادم نرفته است که تنها معجزه برای حال خوبم ،همین خود من است امیدوارم خود من خودتون و پیدا کنید
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ مهین خانم چهل سال است ازدواج کرده، سه دختر و یک پسر دارد. داماد دارد، عروس دارد، چند تایی هم نوه دارد خودش می گوید دانشگاه نرفته، اما انقدر خوب حرف می زند که گاهی شک می کنم راست بگوید مهین خانم از آن زنهایی است که من از هم صحبتی با آنها لذت می برم دیروز وقتی گفت « تن دادن از آن اتفاقات سخت زندگی است » سریع توی کیفم دنبال خودکار گشتم، دفترم را بیرون آوردم و جمله اش را یادداشت کردم، می دانستم اگر آن را ننویسم خیلی زود فراموشش می کنم مهین خانم معتقد است خیلی از زنها مجبورند زندگی زناشوییشان را تحمل کنند چون گزینه ی دیگری جلوی رو ندارند می گوید خودش هم چهل سال تحمل کرده، تن داده به زندگی که دوست نداشته. می گوید تن دادن از آن اتفاقات سخت زندگی است گاهی زندگی مجبورت می کند مسالمت آمیز با آن کنار بیایی و دم نزنی پرچم سفیدت را تکان بدهی و سرنوشتت را بی کم و کاست قبول کنی و آرزو کنی دخترانت سرنوشتی بهتر از تو داشته باشند جورج اورول در کتاب "روزهای برمه" جمله ی خوبی دارد، نوشته آدم به فرض آن که تا آخر عمر تنها بماند و شریکی پیدا نکند، تحمل آن بسیار آسان تر است تا شب و روز با کسی سر و کار داشته باشد که حتی یکی از هزاران حرف او را نمی فهمد نمی دانم مهین خانم درست می گوید یا جورج اورول
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم