*~*~*~*~*~*~*~* همیشه در سختی ها به خودم می گفتم ” این نیز بگذرد ..” هنوز هم می گویم اما حال می دانم آنچه می گذرد عمرِ من است ، نه سختی ها
♦♦---------------♦♦ نمی دانم، روزگار با ما نمی سازد یا ما با روزگار؟ نمی دانم، ساز روزگار کوک نیست یا ما بلد نیستیم با سازش برقصیم؟ نمی دانم، ما خودمان را گم کردیم یا روزگار مارا؟ نمی دانم نمی دانم
..*~~~~~~~*.. سلام گاهی اتفاق هایی می افتد که شبیه معجزه هست و یا خود معجزه. کتابی که می خوام معرفی کنم کتابی از زندگی پیر مرد بی سوادی هست که در روستایی زندگی می کند کتاب مش کاظم و امام زمان از واقعیت های زندگی این پیر مرد هست چکیده ای از کتاب: امروز هم مثل همیشه برای هیزم اوردن دل به جنگل زده بودم و خسته و کوفته خودم را به مسجد روستا که ما بین روستا و جنگل بود رساندم تکه های درخت را روی زمین گوشه ای از حیاط نهادم. چون تشنه بودم ابی خوردم و از حوض وسط حیاط وضو گرفتم تا بعد نماز به خانه بروم در همین حین مردی با هیبت و جذبه ای خاص وارد حیاط مسجد شد جوانی رعنا بود تا حالا ندیده بودم، امد نزدیک تر و با خوش رویی سلامی داد حواب سلامش را دادم سر صحبت با من را باز کرد و من از درد و دلم با او گفتم اینکه سوادی ندارم و هیچ چیزی از دینم چز همین نماز را یاد نگرفتم.به من گفت می خواهی یاد بگیری گفتم اری دستش را در سینه ام قرار داد و چند جمله ی عربی گفت و خواست منم تکرار کنم نمی دانم چه شد که همان جا از هوش رفتم. روستاییان مرا به خانه ام برده بودند و وقتی چشم باز کردم دیدم کم کم جمله های عربی بر لبم می اید که کم کم متوجه شدم این کتاب از ارتباط امام زمان با مردم سخن می گوید و از محبت وی به ما بنده ها بر رخ خواننده می کشد یا علی
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بچه که بودم آنقدر از خدا می ترسیدم که بعد از هربار شیطنت ، کابوس می دیدم می ترسیدم به آسمان نگاه کنم من حتی ناراحت می شدم که می گفتند خدا همه جا هست با خودم می گفتم یک نفر چطور می تواند تمام جاهای دنیا کشیک بدهد و تا کسی کارهایِ بدی کرد ، او را بردارد ببرد جهنم؟ من حتی وقتی می گفتند ؛ خداپشت و پناهت ، در دلم می گفتم کاش اینطور نباشد می دانید؟ چون خدایی که در ذهنم ساخته بودند ، مهربان نبود فقط خدایِ آدمهایِ خوب بود و برای منی که کودک بودم و شیطنت هایم را هم گناه می دیدم ، خدایِ ترسناکی بود اما من ، کودکم را از خدا نخواهم ترساند به او می گویم خدا بخشنده است اگر خطایی کرد می گویم ؛ خدا بخشیده اما من نمی بخشم تا بداند خدا از پدر و مادرش هم مهربان تر است من به کودکم خواهم گفت خدا ، خدایِ آدم های بد هم هست ، تا با کوچکترین گناهی ، از خوب بودنش نا امید نشود می گویم خدا همه جا هست تا کمکش کند ، تا اگر در مشکلی گرفتار شد ، نجاتش دهد ... من خشم و بی کفایتیِ خودم را گردنِ خدا نخواهم انداخت من برایش از جهنم نخواهم گفت اجازه می دهم بدونِ ترس از تنبیه و عقوبت ، خوب باشد و می دانم که این خوب بودن ارزش دارد من نمی گذارم خدایِ کودکم خدایِ ترسناکی باشد کاش همه این را می فهمیدیم باورکنید خدا مهربان تر از تصوراتِ ماست اگر باور نکرده اید لطفاً در مقابلِ کودکان سکوت کنید خدا ترسناک نیست
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ خوبی؟ از آن سوال های مبهم است یعنی از آن سوال هایی که خیلی مهم است چه کسی آن را بپرسد مثلا زیور خانوم، زنِ حسن آقای بقال، وقتی از آدم می پرسد خوبی؟ برایش مهم نیست تو خوبی یا نه فقط می خواهد چند لحظه تو را معطل کند که حسابی و راندازت کند تا فردا شب که با صغری خانوم مشغول چانه زنی ست حرفی داشته باشد برای گفتن که دختر فلانی را دیدم امروز. ماشالله چه بزرگ شده، شوهر نکرده؟ یامثلا همکلاسیت وقتی می گوید خوبی؟کاری به خوب بودن یا نبودنت ندارد فقط می خواهد قبل از اینکه توی رویت دربیاید که فلان جزوه را بده،حرفی زده باشد آدمهایی هم هستن که سال به دوازده ماه،خبری ازشان نمی شود اما یک شب بی هوا می بینی پیام دادند:سلام، خوبی؟ اینجور وقت ها بهتر است فقط بگویید ممنون چون این ها هم، اصل حالتان برایشان مهم نیست پیام بعدی شان حاکی از " یه زحمتی برات داشتم " است را که ببینید، منظورم را متوجه می شوید میان این همه " خوبی؟ " که هرروز از کلی آدم می شنوید اما، بعضیهایشان رنگ دیگری دارند همانهایی که اگر در جوابشان بگویید: " ممنون "، بر می دارند می گویند: ممنون که جواب " خوبی؟ " نیست همانهایی که وقتی شروع به حرف زدن می کنند، بین " سلام، خوبی؟ " با جمله بعدی شان، کلی فاصله میافتد فاصله ای که پر شده از حرف های تو که: نه خوب نیستم. که نمی دانم چه مرگم است، که حالم گرفته ست، که حواست به من هست؟، که باور کن دلم دارد می ترکد و بعد چشم بازمی کنی و می بینی ساعت هاگذشته ، تو همه خوب نبودن هایت رابه او گفتی و او حالا،دوباره می پرسد خوبی؟ و تو این بار،باخیال راحت میگویی:خوبم این آدم ها اگر ازاین آدم هادور وبرتان هست،یادتان باشدکه خودشان مدت هاست منتظر شنیدن یک" خوبی؟ "واقعی هستند
o*o*o*o*o*o*o*o قدم قدم با یه الم ایشالله اربعین بیام سمت حرم o*o*o*o*o*o*o*o باز ماندگان از قافله ایم سردار شاید هنوز پاک نیستیم که قدم در خاک مقدس بنهیم اره درسته قدم منه رو سیاه رو نمیشه با قدم جابر و زینب یکی کرد توقم زیاده می دونم اقا اما دله دیگه نمیشه باهاش مخالفت کرد می دونم که معنی این یه تیکه حرفم رو خوب می دونی چون تو با دلت سر جنگ نداشتی دلت با خدا بود که سردار شدی جان و جانان ها را فدا کردی اقا داره چهل روز از ان روز میگذره چهل روز سهله چهل ماه و چهل سال و چهل دهه و چهل قرن هم بگذره داغ شما برایمان تازه هست گزاف می گویند که روی خاک سرد هست پس چرا هنوز هم که هنوز هست با نام قشنگ ات اشک حلقه می زند تن می لرزد و جان به جان می شود و دل فدا من این حرف ها حالیم نمی شود عشق تویی عشق راه توست عشق هدف توست عشق کربلاس_____ت اقا داشتم می گفتم دل هست دیگر هوای بین الحرمین دارد امشب هیچی نه ها هیچی نه حرم ها ارزانیه زائرات همون بین الحرمین باشم دو تا زانو بشینم کلی حرف دارم باهات کلی حرف می دونم هنوز لایق مهمون بودنت نیستم اما سرداری تو می بخشی تو تو خیلی هارا بخشیدی می دانم که مرا هم می بخشی می دانم ^^^^^*^^^^^ در سوگ جانان | قسمت اول ◄ در سوگ جانان | قسمت دوم ◄ در سوگ جانان | قسمت سوم ◄ در سوگ جانان | قسمت چهارم ◄ در سوگ جانان | قسمت پنجم ◄ در سوگ جانان | قسمت ششم ◄ در سوگ جانان | قسمت هفتم ◄ در سوگ جانان | قسمت هشتم ◄ در سوگ جانان | قسمت نهم ◄ در سوگ جانان | قسمت دهم ◄
oOoOoOoOoOoO بمیرم برایت خواهر چه کشیدی چه دیدی تو تازه عروس این قافله بودی روز عروسیت تنها ماندی قاسم را بگو نور چشم عباس و حسین دلاور حسن چه بر سر تازه دامادت امد حنای عروسیت خون قاسم شد اینان را هدیه ی خدا کردی چه کشیدی ای دخت حسین مجلس یهودیان را می گویم تازه عروس بودی و چشمان نا پاک یزدیان خواهر دل شکسته ات را چه کردی اشک پاکت را چه کردی می دانم قاسم نبود بابا نبود حتی اکبر هم نبود اما زینب بود اون نگذاشت اون نمیگزارد مگر می صود اجازه بدهد عروس قاسم کنیز دیگری باشد نه امکان ندارد اصلا نمی شود دلت قرص باشد خواهر از زینب دلت قرص باشد ^^^^^*^^^^^ در سوگ جانان | قسمت اول ◄ در سوگ جانان | قسمت دوم ◄ در سوگ جانان | قسمت سوم ◄ در سوگ جانان | قسمت چهارم ◄ در سوگ جانان | قسمت پنجم ◄ در سوگ جانان | قسمت ششم ◄ در سوگ جانان | قسمت هفتم ◄ در سوگ جانان | قسمت هشتم ◄ در سوگ جانان | قسمت نهم ◄
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * گوش بسپار بی بی ببین چه صدای دلنشینی داره از دور میاد انگار یک سیاهه ی بزرگ دارند می ایند سمت تو گوش بسپار بی بی صدای قدم های استوار را صدای پاهای برهنه یا صدای انسان بی پا در ویلچر این مثل عشق هست اصلا نه بی بی این خود خود خود عشق هست و چه عشق شیرین و گوارایی چندین روز در راه ماندن اینان تو را در زیارت اربعین همراهی می کنند اینان برا نهضت زینبیه امدند بی بی برو تل زینبیه از انجا می توانی بزرگی و اقتدار نهضت حسینی را ببینی می دانم خاطره ی خوشی از انجا نداری می دانم دیگر رقیه کنارت نیست می دانم طعم اسارت کشیدی می دانم امدی پیش برادر برای گلایه می دان خسته ای ان هم خیلی خسته می دانم با نامردان جنگیدی همه ی اینان را می دانم بی بی زینب بی بی زینب تو را به جان بی ارزش من فراموش کن انان را تو را به جان من یه نگاه بنداز بر راه کربلا کم کم دارند از راه میرسند فقط صدای قدم های این جماعت به مولا قسم فقط صدای قدم های این جماهت دشمنت را با خاک یکسان می کند بی بی ببینم دیگر تنها نیستی یعنی نمی گزاریم دیگر تنها بمانی ^^^^^*^^^^^ در سوگ جانان | قسمت اول ◄ در سوگ جانان | قسمت دوم ◄ در سوگ جانان | قسمت سوم ◄ در سوگ جانان | قسمت چهارم ◄ در سوگ جانان | قسمت پنجم ◄ در سوگ جانان | قسمت ششم ◄ در سوگ جانان | قسمت هفتم ◄ در سوگ جانان | قسمت هشتم ◄
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * بانوی کوچک رنج کشیده ام شنیدم که در صحرای کربلا حیران بودی و می دویدی روی خار ها اخر مگر تو چند سالت بود که به چشم ببینی مرگ عزیزانت را عزیز سه ساله ی حسین فقط اینا را نشنیده ام شنیده هم که دختر یزید را خار کردی مرحبا و اینکه سر بریده ی پدر را طلب کردی چه حسی داشت بوسیدن لب خونین پدر سر جدا چه گونه صبر کردی به نبودن اصغر و اکبر می دانم که هنوز هم منتظر عموی با وفایت هستی عباس سرش برود قولش نمی رود ببین نشسته بیرون خرابه در انتظارت می داند که تو اهل خرابه ماندن نیستی منتظرت هست تا با خودش ببرد هر چی که باشد پیش عمو جایت امن هست بانو به اینکه خرابه شد منزل گهت غم مخور به اینکه دلت را شکستند غم مخور به اینکه تنهایت گذاشتند غم مخور پا همچنان دل و دینمان را فدایت می کنیم همچنان دلمان برای ضریح نوچک می تپد همچنان طلب زیارت از نزدیکت را داریم بانو نگاهمان کن ما همچنان به نگاه گرم تو محتاجیم طلبمان که ما همچنان به زیارت تو مشتاقیم * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * سالروز شهادت طفل سه ساله ی حسین حضرت رقیه تسلیت باد * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * در سوگ جانان | قسمت اول ◄ در سوگ جانان | قسمت دوم ◄ در سوگ جانان | قسمت سوم ◄ در سوگ جانان | قسمت چهارم ◄ در سوگ جانان | قسمت پنجم ◄ در سوگ جانان | قسمت ششم ◄
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم