-----------------**-- خری به درختی بسته بود شیطان خر را باز کرد خر وارد مزرعه همسایه شد و تر و خشک را با هم خورد زن همسایه وقتی خر را در حال خوردن سبزیجات دید؛ تفنگ را برداشت و یک گلوله خرج خر نمود و کشتش صاحب خر وقتی صحنه را دید؛ عصبانی شد و زن صاحب مزرعه را کشت صاحب مزرعه وقتی با جسد خونین همسرش روبرو شد صاحب خر را از پای دراورد به شیطان گفتند چکار کردی؟!!!؟ گفت من فقط یک خر را رها کردم هرگاه میخواهی یک شهر را خراب کنی خران را ازاد کن -----------------**--
^^^^^*^^^^^ زندگی یعنی بخند هرچقدر که غمگینی ببخش هرچقدر که مسکینی فراموش کن هرچقدر که دلگیری اینگونه بودن زیباست هرچند که آسان نیست ^^^^^*^^^^^ اشتراک دهنده: سحر
*~*~*~*~*~*~*~* میشه توی چشمام خیره بشی و پلک نزنی؟ مثل همیشه چال انداخت روی گونهاش و گفت: وای دیوونه، که چی؟ گفتم: میخوام نگاهت یادم نره. میخوام یادم بمونه که نگاهت با من مهربون بود چشماش رو دزدید، قبل از اینکه چیزی بگه ادامه دادم سالها پیش، خانوم بزرگ زن میانسال کوتاه قد و مهربونی بود که توی کوچهی ما زندگی میکرد. از وقتی چشم باز کردم اون رو توی زندگی خودم دیدم. تا وقتی به سن مدرسه نرسیده بودم و مادرم سرکار بود، من توی خونهی خانومبزرگ چرخ میزدم. وقتی هم که مدرسه رفتم، ناهار و عصرونهام با خانومبزرگ بود. به من میگفت عزیزجان و همیشه کیک خونگی درست میکرد و دمغروب، اول با یه لیوان شیر و کیک میومد بالای سر من و میگفت؛ بخور قوت بگیری عزیزجان، بعدش میرفت سراغ سجادهاش همیشه واسه سال پسرش شلهزرد خیرات میکرد یادمه یه بار بهش گفتم؛ چی میشه روی یه ظرف اسم من رو بنویسی؟ غضبناک نگاهم کرد و گفت: تو پیغمبری؟ امام معصومی؟ چی هستی بچه؟ توی همون عالم بچگی بهش گفتم: مگه من عزیز تو نیستم؟ از اون سال به بعد، یه کاسه شله زرد داشتم که اسم من رو روش مینوشت بندهی خدا سواد درست و حسابی نداشت، موقع دیکته گفتن، هرچی به ذهنش میرسید رو میگفت و من مینوشتم. بعضی از کلمات رو توی عمرم نشنیده بودم، وقتی هم جا میموندم و ازش میپرسیدم چی گفته، اون یادش نمیومد. تهش هم میگفت ببر خونه بده آقات نمره بهت بده خانومبزرگ صدای نخراشیدهای داشت و وقتی داد میزد ستون به لرزه میافتاد. توی نشونهگیری با دمپایی و جارو دستی استاد بود. اما به همون اندازه چشمای مهربونی داشت. وقتی غمگین بودم، وقتی زندگی باهام راه نمیومد، نگاه خانومبزرگ مثل آب روی آتیش بود. انگار خدا یه جفت چشم به این آدم داده بود که فقط بندههاش رو با نگاه آروم کنه ما هرچی بزرگتر میشدیم و قد میکشیدیم، خانومبزرگ پیر و پیرتر میشد. کمکم شنواییش رو از دست داد، وزن زیاد و پا درد باعث شده بود اسیر رختخواب بشه نمیدونم چی شد که یه روز فهمیدم خانومبزرگ دیگه حرف هم نمیتونه بزنه. سکوت آدمی که بخش مهمی از کودکی من رو شامل میشد دردآور بود. وقتی فراموشی گرفت حس کردم گذشتهام رو از دست دادم، اما با همهی این داستانها، چشماش مثل قبل بود. هنوز نگاهش مهربون بود، فقط کافی بود نگاهم کنه تا بَرَم گردونه به بچگی، به وقتی میگفت برو دستات رو بشور تا ناهارت رو بیارم. به روزهایی که تصور نمیکردم خانومبزرگ ممکنه پیر بشه. ممکنه نباشه وقتی بالای سرش رسیدم که دیر شده بود. براش شمع روشن کرده بودن و یکی از همسایهها داشت براش قرآن میخوند. رفتم کنار دستش نشستم، حالا روی سرش یه ملافهی سفید کشیده بودن سرم پایین بود، دلم میخواست ملافه رو بزنم کنار، بعد اون مثل قدیم دستم رو بگیره و با همون صدای نخراشیده داد بزنه؛ دست نزن بچه، بذار بخوابم بعد من از ترس توی چشماش خیره بشم، بعد اون با لبخند نگاهم کنه و بگه: ترسیدی؟ نترس عزیزجان، خودمم میخواستم پا شم *~*~*~*~*~*~*~* پویا جمشیدی
توی یک جمع نشسته بودم بیحوصله بودم. مجلهای برداشتم ورق زدم،مداد لای آن را برداشتم همینکه توی دلم خواندم سه عمودی یکی گفت:بلند بگو.... گفتم یک واژهی سه حرفیه از همه چیز برتر است حاج آقا گفت: پول! تازه عروس مجلس گفت: عشق! شوهرش گفت: یار! کودک دبستانی گفت: علم! حاج آقا پشت سر هم گفت: پول اگه نمیشه طلا،سکه!!! گفتم: حاج آقا اینها نمیشه حاجی گفت: پس بنویس مال!!! گفتم: حاج آقا بازم نمیشه گفت: جاه خسته شدم با تلخی گفتم : نه نمیشه دیدم ساکت شد! مادر بزرگ پیر گفت: عمر! سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار محسن خندید و گفت: وام یکی از آن میان بلند گفت: وقت یکی گفت: آدم دوباره یکی گفت: خدا خنده تلخی کردم و مداد را گذاشتم سرجایش ولی دریافتم هرکس جدول زندگی خود را دارد تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی حتی یک واژهی سه حرفی آن هم درست در نمیآید. شاید کودک پابرهنه بگوید: کفش کشاورز بگوید: برف لال بگوید: سخن ناشنوا بگوید: نوا نابینا بگوید: نور ومن هنوز در اندیشهام واژهی سه حرفی جدول زندگی من چیست؟ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ صادق هدایت
تو سرما بخوری من هم می خورم ! برای دو نفر که همدیگر را دوست دارند این یک اتفاقِ منطقی ست نه به ویروس ها ربط دارد نه هیچ چیزِ دیگر ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦
*bi_chare* لذت بردن را یادمان ندادند *jigh* از گرما می نالیم ،از سرما می نالیم *help* در جمع، از شلوغی کلافه می شویم و در خلوت، از تنهایی بغض میکنیم *chendesh* تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و در آخر هفته هم بی حوصلگی تقصیر غروب جمعه است و بس همیشه در انتظار به پایان رسیدن روزهایی هستیم که بهترین روزهای زندگیمان را تشکیل میدهند *zabon* مدرسه..دانشگاه..کار *fekr* حتی در سفر همواره به مقصد می اندیشیم بدون لذت از مسیر *tafakor* غافل از اینکه زندگی همان لحظاتی بود که میخواستیم بگذرند
بانوی گل شاهکار زیبای خلقت مخلوق دلبری خداوند شادی تو شادی دنیاست روزت ، ماهت ، سالت و تمام لحظه های عمرت از هم اکنون مبارک مادرم فرشته است ولي هيچوقت نديدم پرواز کند زيرا به پايش من را بسته بود و برادرم را و همه ي زندگيش را معذرت ميخواهم نيوتون..! راز جاذبه، "مادر" من است معذرت ميخواهم اديسون! چرا که "مادر" من اولين چراغ زندگي من است معذرت ميخواهم انيشتين! فرمولهاي تو از توضيح "مادر" من عاجزند رومئو! همه راه ها به عشق "مادر" من ختم ميشود مادر من عشق من است "* پیشاپیش روز مادر مبارک *" زن اگر پرنده آفریده می شد حتما طاووس بود اگر حیــوان بود حتما آهــو بود اگر حشره بود حتما پروانه بود او انسان آفریده شد تا خواهر باشد تا مـــادر باشد و عشق شگفت انـــگیــز است زن در کودکی درهای بهشت را به روی پدرش می گشاید در جـــوانـی دیـن شوهـــرش را کامــل می کنــــد و هنگامی که مادر می شود بهشت زیـر پـای اوست قـــدر این فــرشتــه را بـایـــد دانـست ﺗﻘﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺎﻧﻮﺍﻥ جهان مــــــادرم شــايـد تمام لحظه های مرا به چــشــمـهايت پیوند زده اند که هر نــگـاهـــت عـــــمــري از من میگیرد چــشــمـهايت را دوســـــت دارم بی دغدغه پریشانی این چــشــمـهاي ژرف عــاشــــــق را تـــــــــو مـلـمـوس ترین تصویر آفـريــنـــش منی دوستت دارم دعایم کن♥ روزت مبارک روز مادران خوب دنیا مبارک مادرانی که تو را با خون دل بزرگ کرده اند حتی زمانی که هم بزرگ میشوی و از مادر جدا میشوی با نگاه به سمت خدا از خدا میخواد مواظبت باشه با یه جمله قشنگ بر دست مادر بوسه بزن اگر به من بگویی هشتاد بار دور دنیا بچرخ. هشتاد بار دور مادرم میچرخم چون مادرم دنیای من است مادر
هــرازگاهی خـــودت را هَـــرَس كــن شـاخــه هــای اضـافیــت را بــــزن پــای تمــام شاخــه بریـــده هــایت بایست تمـــام سختی هــــایـت دردهــــایت باغبــانی کن خــودت را خـــاطــــرات بـــــدت را سَـبُــك كــن فكــــرت را از هرچه آزارت می دهد ریــاضیــــدان بــــاش حســـاب و کتــاب کن خـوبیهای زنـــدگیــت را جـمع کن آدمهای بــدِ زنـــدگیت را کــم کن همه چیـــز خــــــوب می شـــود قــــول خـــوب می شـــود
بهار که از راه میرسد جوانه سر میزند، شکوفه میشکفد باران نمنم میبارد آسمان نفس میکشد اما بهار که از راه میرسد زمین سبز میشود بلبل نغمه خوان میشود روز نو میشود سال نکو میشود اما… تو چطور؟ اگر شکوفه شکوفه بروید و دریغ از شکوفه لبخندی که بر لبانت بنشیند چه؟ اگر زمین زمین سبز شود و هنوز برگهای پاییزی سنگفرش دلت باشد چه؟ اگر باران باران طراوت ببارد و هنوز خاکستر غم و یاس بر شیشه دلت باشد چه؟ اگر روز روز نو شود ولی چشمهایت به عادت و کهنگی گشوده شود چه؟ اگر گرما گرما مهربانی با طلوع خورشید بتابد و تو همچنان دل به سرما سپرده باشی چه؟ اگر بهار بهار بیاید و تو زمستان باشی؟ بیا و وجودت را به دست مهربان بهار بسپار تا زندگی را در تو جاری کند تا… بهار شوی بیا و چون بهار طراوت و شکفتن و لبخند و مهربانی و زیبایی و سبزی و تازگی را به هر که دل به زمستان سپرده هدیه کن. که بهار میآید و میرود اما تو در تابستان و پاییز و زمستان هم که بمانی بهارآفرین خواهی شد بیا و تو بهار آفرین باش تا دشت دشت مهربانی بروید هزار هزار خنده بشکفد باران باران محبت ببارد تـــــــــــو بـــــــــــــهار آفریــــــــــــن بـــــــــــــــاش
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم