o*o*o*o*o*o*o*o ابی که هنوز تو بهت مکانی بود که برای اولین بار در عمر ۲۵ ساله ش میدید و درگیر حلاجی کردن حرفها و پیشنهاد فیروز عمید وکیل پایه یک دادگستری و مشهور شهر تهران بود، با غرور گفت
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ مگر قرار نیست یک عمر زن زندگیاش باشی...؟ خب پس بلد باش دلبری کردن، قانون بیچونوچرای رابطه است بلد باش دلربایی کردن را اینکه تا دیروز دختر خانه بوده ای... و میگفتی من از این اداها بلد نیستم... خوب بود،اصلا عالی بود... دستت درد نکند که وارد بازی های دلبری نشدی... اما الان دیگر فقط دختر خانهی پدرت نیستی!👍 الان آرام و قرار دل مَردت شدهای...❤️ بلد باش دلبری را بلد نیستی؟ به نابلدی ات افتخار هممیکنی؟؟ افتخار نکن عزیزم چون عیب است اول خجالت بکش بعد برو دنبال یاد گرفتنش کمی لمّ و قلق این مَردت را یاد بگیر بگذار قلبش برای تو تندتر از بقیه آدمها بزند تو اگر نجنبی، چهار روز دیگر درگیر روزمرگی زندگی میشوی بعد تا چشم باز کنی میبینی پیر شده ای و مَردت هم هر روز بی تفاوت تر از قبل لطفا بلد باش دلبری را ☀☀☀
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ اگر به دنبال عیب هستی از آینه استفاده کن نه ذره بین اگر حلقه عشق از طلاست حلقه دوست از وفاست اگر خداوند دری را میبندد دست از کوبیدنش بردارید هرچه که درپشت آن در بود قسمت شما نبود به این حقیقت بیاندیشید که او آن در را بست چون میدانست ارزش شما بسیار بیشتر است اگر میخواهی در زندگی موفق باشی تعداد شکست هایت را دوبرابر کن اگر روزی دشمن پیدا کردی بدان در راهت موفق بودی اگر روزی خیانت دیدی بدان قیمت تو بسیار بالاست اگر روزی تورا ترک کردند بدان با تو بودن لیاقت میخواهد زندگی زیباست اگر به آن زیبا بنگریم زندگی زیباست اگر دلمان سبز وآسمانی باشد اگر زندگی باتو سر ناسازگار دارد تو با او سازش کن * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * شاد باشید. *labkhand*
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ از بالای درخت تنومند گیلاس که تازه به شکوفه نشسته بود به مادر مینگریستم داشت تلاش می کرد مرا متقاعد کند که هرچه زود تر از درخت پایین بیایم بیا پایین دختر می افتی آخه خجالت هم خوب چیزیه من که اندازه تو بودم داداشتو زاییده بودم این کارها برای تو عیبه اگه یکی تو رو بالای درخت ببینه چی فکر می کنه؟ لجوجانه در حال تکان دادن پاهام روی درخت گفتم هر کی هر چی میخواد بگه من پایین نمیام مادر در حال کندن گونه اش در حالی که به بالا نگاه میکرد و دستش را در برابر نور خورشید جلوی صورتش گرفته بود گفت این اداها برای چیه؟ برای اینکه حرفتو به کرسی بنشونی؟ بیا پایین مادر بیا الان مهمان ها از راه می رسند من هم هزارتا کار دارم بیا برو لباستو عوض کن دستی به سرت بکش ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ سالهای بی کسی نوشته مریم جعفری رمان زیبایی هست خوندنش رو به همه توصیه میکنم
oOoOoOoOoOoO سلام آقای جانان امشب می خوام از لب تشنگان بگم از عزیز کرده ات از جگر گوشه ی رباب از تاج سر اکبر از شهید کوچک به به چه شاهزاده ای شش ماهه بودنش ششصد تا تیر است برای دشمن از اسمش پیداش علی اصغر علی کوچک پس باید هم چو جدش باشد پس باید تیر سه شعبه را تاب بیاورد واااای امان چه کشیدی آقا گلویت را با خون سیراب کردند الهی بمیرم برایت مادرت چه کشید حسین چه کرد چرا سر گردان بود در پشت خیمه ها گهواره ات را چه کردند علی کجا بود تا بغلت کند رقیه کجا بود تابت بدهد تا آرام گیری عباس کجا بود تا نازت را بکشد ببین چقدر خار چشمشان بودی که با تیر سه شعبه حمله می کنند تو فقط تشنه بودی می دانم تو با یه قطره آب سیراب می شدی می دانم اما نمی دانم که چرا با خون سیراب کردند آقا جون اگر این دنیا آبت ندادند عیبی ندارد فاطمه کنار حوض کوثر منتظرت می ماند اصغریم سن پهلوان اکبرین هم زادیسان سنه شاهزاده دیلر،شاه حسینین اوغلی سان ^^^^^*^^^^^ در سوگ جانان | قسمت اول ◄ در سوگ جانان | قسمت دوم ◄ در سوگ جانان | قسمت سوم ◄
شهید محمدرضا ملک خواه شیجانی بیست و چهارم آذر 1340، در شهرستان رشت به دنیا آمد. پدرش حسینعلی، کشاورزی می کرد و مادرش محترم نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته تجربی درس خواند و دیپلم گرفت. سال 1365 ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. و بیست و هفتم بهمن 1365، در کوشک بر اثر اصابت گلوله مجروح شد. دوازدهم دی 1369، در زادگاهش بر اثر عوارض ناشی از آن به شهادت رسید. مزار وی در شهر خمام تابعه همان شهرستان قرار دارد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ خدمت همسر عزیزم سلام پس از عرض سلام و سلامتی شما را از درگاه خداوند متعال خواهانم و امیدوارم که همیشه سالم و سرحال باشی اگر از حال اینجانب شوهرت را خواسته باشی خوبم و هیچگونه نگرانی نیست از انجا چه خبر ؟ ایا همه خوب هستند یا نه ایا تو خوب هستی انشاءالله که هیچگونه کسالتی نداری عزیزم این اولین نامه از خود خط مقدم است اولین شب در سنگر چقدر غمناک است ادم دلش می گیرد این نامه را ساعت 8 شب برایت نوشتم مورخ هفدهم بهمن 1365 ما تقریبا با عراقیها 500 الی 700 متر فاصله داریم روزها و شب ها دائم خمپاره می زنند از طرف عراق و تیرهای مستقیم سیمینوف اولین روزی که در خط وارد شدم فرمانده به من خوش امد گفت من توی سنگر نشسته بودم و ساک و کیسه انفرادی من در کنار سنگر بود که خمپاره خوشبختانه خورد بغل سنگر ما که تمام وسایلم درب و داغون کرد من توی سنگر نشسته بودم و هیچ خیالی برای من نبود همسرم خیالت کاملا راحت باشد من حالم خیلی خوب است انشاءاله همین زودیها به مرخصی خواهم امد این نامه را برایت نوشتم که از موقعیت من باخبر باشی من تقسیم شدم به گردان 100 تیپ 4 همراه کوشک فقط از لحاظ مرخصی خیلی گردان است یعنی همه چیزش بده هر چه تبعیدی است توی این گردان است این شانس بد من بود ولی خوب در هر صورت عیبی ندارد ما اینجا با همه نوع سرباز اشنا شدیم از کرد گرفته تا شمالی خوب عزیزم وقت شما را دیگر نمی گیرم سلام من را به همه برسان برایم نامه بنویس خداحافظ / به امید دیدار همسرت محمدرضا / هجدهم بهمن 1365 *♥♥♥♥*♥♥♥♥* نامه های عاشقانه | قسمت اول | شهید عباس دوران ◄
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم